Pages

۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه

اينجا دوست داشتن جرم است!!! ــ قارتال تورك اوغلو

ساوالان پورت :  در اين چند سال كه حس كردم ناخودآگاه من مرا فرياد مي زند دنبالش رفتم ولي افسوس كه براي رسيدن به آن زندان و شكنجه و تهديد و آخر سر هم هيچ عايدم نشده. من هم دوست دارم با زبان مادري ام نطق كنم و بنويسم و ياد بگيرم، من هم مي خواهم همچون او كه براي فارس بودن خليج عربش هزينه ها مي كند اورمو گولو ايم را نجات دهم.

فرق من و او در اين است كه او از هيچ، همه چيز مي خواهد و من از آنچه كه داشتم مي خواهم دوباره بدست آورم. زبان مادري من دارد از بين مي رود همان زباني كه به گواه زبانشناسان مادر زبانها و يكي از قاعده ترين زبان در دنيا مي باشد ولي او دارد براي ترويج زبانش و آنچه كه ندارد خرج مي كند آن هم از جيب من و تو. من از دريايي حرف مي زنم كه سالهاست همچو امامم حسين تشنه و تنهاست و او هم ابوالفضلي ندارد كه برايش جرعه اي آب رساند. آري پارسال رفته بوديم تا با جرعه اي آب بگوييم كه به يادت هستيم و ما هم همچون تو مظلوم و غريب ولي بلاي ابوالفضل سرمان آمد و شكنجه و دستگير شديم. هر سال به ياد عاشوريت عهد كرده ايم كه بر سينه زنيم و علمت را برافرازيم، باشد كه روزي حق به حقدار رسد. آري من از درياچه اي حرف مي زنم كه ملتش براي نجاتش زنداني مي شوند و شكنجه ها مي بينند و آن طرف آنها براي خليجي كه خود ما آن را از دست بيگانگان آزادش كرديم سفره باز مي كند و نامگذاري مي كنند و چه هزينه ها كه نمي كنند. راستي اينجا خيلي چيزهاي ديگر هم جرم است. اينجا حتي ورزش و فوتبالي بودن هم جرم است. اينجا حق نداري طرفدار فوتبال باشي و اگر هم خواستي بايد طرفدار دردانه هاي آنها باشي وگرنه بايد كتك خوري و دستگير شوي و براي رسيدن به عشقت فرسنگها راه را پياده روي تا بلكه از هفت خوان رستم بگذري.اينجا تاريخي كه ما داريم تحريف شده و ما را مهمان ناخوانده مي خوانند و گويي كه ما مهاجريم و بلاي جان. اينجا فرهنگ و آداب و رسوم گذشته ام را از بين مي برند و براي گرامي داشتن آن ما را به سخره مي گيرند و غيرخودي را به رخمان مي كشند. من حق ندارم از سوناي وطنم حرف بزنم ولي ولنتاين را چرا. اينجا كسي حق ندارد از آنا تومروس حرف بزند ولي از كوروش و چگوارا چرا. اينجا بابك و ستار خانها و ... فراموش شده اند ولي در كتابهايمان پر است از اسطوره هاي خيالي رستم و سهراب و كيكاوش و .... ، اينجا شمس و مولانا غريب هستند و شهريار تنها ولي صفحاتم پر است از شكسپير و تولستوي و ارسطو و فردوسي و سعدي. اينجا حق نداري خود را بشناساني بلكه برايت جعل اسناد كرده اند. اينجا تو ديگر خود نيستي، چرا كه من و تو توركيم و او ما را آزري مي داند. او بهتر از من مي داند كه من كي هستم و از كجا آمده ام. اينجا .... ابنجا .... اينجا ....



 اينجا همه مجرم هستند هر آن كس كه عاشق است و دوست دار طبيعت و خاك و وطن و زبان و .... است، قانون شكن.



 اينجا من و تو مجرم هستيم. اينجا ديگر همان آزربايجان نيست، اينجا شمالغرب و قسمتي از ايران است.

منبع : سوسوز گول

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر