Pages

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

پاسخ به اکبر گنجی-محبوب امراهی

جناب آقای اکبر گنجی اپوزیسیون محترم "ایرانی"
چند وقتی است که مقالات شما را که در سایت بی بی سی فارسی منتشر می شود مطالعه می نمایم اما اینبار روح و محتوای مقاله ای که با عنوان " شکاف اصلی: دموکراسی و دیکتاتوری یا فارس و غیر فارس" نوشته اید برایم بسیار آشنا آمد زیرا همه ی آن مسائل و دغدغه هایی که در مقاله تان مرقوم فرموده اید را کمابیش از زبان ملایم اپوزیسیون ایرانی در مورد به اصطلاح "قومیت ها" به کرّات از رسانه های "ایرانی" چه از نوع اوپوزیسیون و چه از نوع دولتیِ آن همچنین از زبان فعالین مسایل "ایران" شنیده ایم و در درجات بعدی در مقالات متعدد و واکنش های هر از گاه "ایرانیان" به "فعالین جنبش های قومی" گرفته تا "شبکه های اجتماعی و پیج های فیسبوکی" مطرح شده است. با خود اندیشیدم شاید واقعاً دیوار بلندی که اپوزیسیون محترم "ایرانی" گرداگرد "حریم هویتیِ ایرانی" به عنوان "صاحبان اصیل ، بی بدیل و لایتغیرِ هر وجب از سرزمین ایران" کشیده اند مانعی برای تفاهم "طرفین" در"مبارزه" و عاملی برای سوء تفاهم دو"طرف" در کسب نگرشی واقع گرایانه به "آناتومی ،کرونولوژی ،استراکچر و در نهایت مطالبات و در کل فلسفه ی وجودی هر دو طرف" شده است از این حیث علی رغم اینکه تا بحال هیچ سوالی از طرف "اوپوزیسیون محترم" با مخاطب پذیری به اصطلاح "تجزیه طلبان" مطرح نشده است که نوشته ی شما نیز از نوع یک"جواب" به "جنبشهای قومی" بوده است و نه از نوع سوال یا تحلیل، بر آن شدم تا به عنوان یک فعال جنبش موسوم به "حرکت ملی آزربایجان" به مقاله ی شما با نوعی از نقدگرایی پاسخ دهم.



در سطور آغازین مقاله  ادعا شده است که:
 " برای اولین بار در تاریخ چند دهه ی اخیر ایران، دموکراسی و حقوق بشر و آزادی به گفتمان مسلط روشنفکری و مخالفان در ایران تبدیل شده است"
قبل از همه چیز لازم می دانم خاطر نشان نمایم که کلمات و مفاهیمی چون" دموکراسی و حقوق بشر و آزادی" مفاهمی "کلی"، جهان شمول، مدرن و خوش آب و رنگ هستند و مهمتر از این هیچ جنبشی در هیچ کجای این گیتی یافت نمی شود که از این دست کلمات و اصطلاحات را در ویترین خود جای نداده باشد و خود را طلایه دار این مفاهیم معرفی نکند و یا نداند. به نظر این جانب همه ی مفاهیمی از قبیل موارد مذکور بعد از انقلاب فرانسه به مرور زمان در تمامی جنبش های سیاسی و اجتماعی جهان رسوخ یافته اند در ایران نیز از دوره ای که آبستن انقلاب مشروطه بوده است کلمات و  مفاهیم فوق در همه ی جنبش ها سر بر آورده اند و عبارت از یک "کلی گویی" بوده است و مفاهیم متعالی مذکور هیچگاه نتوانسته اند ماهیت خود را در فرود از" کل به جزء" حفظ نمایند. از این رو نه در "دهه های اخیر" که در "سده ی اخیر"،" دموکراسی و حقوق بشر و آزادی، گفتمان مسلط روشنفکران و مخالفان در ایران" بوده است لیکن به لحاظ عدم وجود ظرفیت و فضای کافی در چارچوبِ تنگ "روشنفکریِ ایرانی" در مقوله ی "حقوق واگراییِ افراد و خلق ها"یی که در جغرافیای ایران می زییند مفاهیم فوق نیز هرگز نه تنها در ساختار حاکمیت های ایرانی تجلی نیافته اند بلکه در جهان بینی روشنفکران ایرانی نیز غوطه ور در تناقض گویی ها مانده اند و در عمل جامعه ی ایرانِ امروز نیز بی بهره از ثمراتِ چنین مفاهیم متعالی در برخورد با" تفاوت های اجتماعی و فرهنگی و مطالبات متنوع افراد،گروه ها و خلق های متفاوت با ذات هویتی و تعریفیِ واحد دولت-ملت ایرانی" (متفاوت ها) که در پایانِ راه فروپاشیِ کامل ایدئولوژیک ، ذهنی و تئوریک می باشد بوده است.
آنچه که از جملات "بقیه ی شکاف های اجتماعی، در شرایط کنونی به صورت غیر فعال یا خفته درآمده اند. اما طرح هایی وجود دارد که به دنبال برساختن نزاع فارس و غیرفارس و تبدیل آن به شکاف اصلی جامعه ی ایران هستند" بر می آید نیز مشخص می کند که از دیدگاه شما دغدغه ی اصلی "مردم ایران" ناملایمتی های رژیم حاکم است و "مسائل هویتی" در درجات بعدی قابل ذکر هستند مطلب دیگر آنکه "مسائل هویتی" که در میان خلق ها یا فعالین امر از آن به عنوان "جنبش های هویت طلبانه" یا "جنبش های ملی" یاد می شود نیز "نزاع فارس و غیر فارس" است.
در اینجا لازم می بینم تا در مورد جایگاه جنبش های مذکور و ماهیت و درجه ی اهمیت آن ها سخن بگویم. من نمی خواهم و لازم نمی دانم که در مورد در صد جمعیت فارس و غیر فارس نسبت به "جمعیت ایران" جمله ای بیان کنم اما آنچه که مشخص و مسلم است کسانی که خود را دارای هویتی"غیر فارسی" می دانند خیلی بیشتر از آنچه است که منابع رسمی بیان می دارند و مسلماً فراتر از شمار نیمی از جمعیت ایرانند( http://vidyotv.com/video/IRAN-DISISLERI-BAKANI-SALIHI-BATI-ILE-NUKLEER-MUZAKERELER-BUYUK-IHTIMAL-ISTANBUL-DA-OLACAK_28417/ و    http://www.alarabiya.net/mob/ar/94192.html  و  http://www.youtube.com/watch?v=KLBqYpzzZ7Y  و http://www.1tv.ru/news/social/200399 )
از این حیث "جنبش های هویت طلبانه" که مخصوصاً با لبریز شدن صبر ملی مردم آزربایجان در راستای مطالبات خود در دو دهه ی اخیر راه خود را به سرعت از راه "جنبش های مرکزی یا مرکز گرا" جدا کرده و می کنند دستکم به لحاظ جمعیت در اکثریت هستند نه در اقلیت و درجه ی دوم اهمیت! لازم به ذکر است در طول سده ی اخیر اگرچه مساله ی هویت و هویت طلبی در میان مردم آزربایجان هماره مطرح بوده است لیکن هیچ گاه به فراگیری کنونی و محصول شکل گیری "هویت جمعی به معنای هویت ملی" در راستای "ملت سازی آزربایجانی با هویت اجتماعی-فرهنگیِ تورک و جغرافیایی آزربایجان" نبوده است و حتی استفاده از حرف "و" در کلمه ی "تورک" و استفاده از حرف "ز" در کلمه ی آزربایجان در میان مردم آزربایجان و "تورکان ایران" نیز به تنهایی بیانگر تمایل آزربایجان به زدودنِ آثار هویتی است که تحت کنترلِ "هویتِ سلطه گرا و استحاله گرای مرکزی" تحمیل می شد و می شود و نگارش هویت ملی بر پایه ی هویت بومی و محلیِ خود را دیر زمانیست که آغازیده است. آنچه که اپوزیسیون ایرانی را تضعیف ومشغول نموده تا محافظه کار تر از همیشه باشد نیز نه همه ی جنبش های هویت طلب که جنبش هویت طلب آزربایجان است زیرا نه جغرافیای آزربایجان از جغرافیای مرکز در دور دست و حاشیه قرار دارد و نه مردم آن به عنوان تورک هایی که از دورترین نقاط مرزی تا پایتخت ایران در مناطقی زندگی می کنند که اکثریت یکدست دارای هویت آنانند. و نامِ همینان نه تنها در تاریخِ جغرافیای ایران مکتوب و منظور است که شمار زیادی از بانیان ایران مدرن نیز آنان بوده اند و از این رو این، جداییِ تئوریک قسمتی از ایران نیست بلکه فروپاشی تئوریک ایران است و حرکت ملی آزربایجان نیز به درستی این مساله را درک نموده و هراس از جنبش آزربایجان نیز از اینروست که قابل فهم است.
نکته ی دیگر آنکه ممکن است از جایگاه نیروهای مرکز گرا ماهیت "جنبش های هویت طلب" به صورت "نزاع فارس و غیر فارس" دیده شود اما نه تنها در ویترین که در محتوای این جنبش ها نیز مساله در حد "نزاع فارس و غیر فارس" نه تنها تقلیل داده نشده است که به آن شکل تئوریزه نیز نشده اند و جمله ی "این طرح ها مبتنی بر مبانی نادرست و پیامدهای ناگوار و مهلکی هستند" از مقاله تان نیز نشانگر وجود سوء تفاهم در درک ماهیت و ریشه های این جنبش هاست که در ادامه ی این نقدنامه نیز به ماهیت این جنبش ها به صورت مبسوط اشاره خواهد شد.
در ادامه ی مقاله وجود هویت فارس را با استفاده از تعبیر هویت تکواره نفی نموده اید و آنرا "موجودی ذهنی" معرفی کرده اید. از نقطه نظر فلسفی قسماً صحیح اما به لحاظ عینی ناقص و غیر قابل قبول می باشد زیرا هویت را تنها در ماهیت یک چیز نباید خلاصه نمود این نگرش به نظر بنده به لحاظ عینی نادرست و یا لااقل ناقص می باشد زیرا هویت ها تعریف و جنبه ی دیگری نیز دارند که آن هم "تبلور در میان تفاوت" است از این رو هویت فارسی به تنهایی وجود خارجی ندارد لیکن وقتی که ماهیتِ هویت تورک ،هویت عرب ،هویت کرد ،هویت آلمان و ... به میان می آید آنگاه هویت فارس یا هر هویتی به خودی خود تعریف می شود یعنی هویت در اینجا تعریفی از تفاوت است و اگر همه ی شش میلیارد انسان در کره ی زمین متحد الهویت می بودند آنگاه هویت فارس نیز وجود خارجی نمی داشت! از این روست که تعاریف شما ذهنی است نه عینی زیرا در جهانِ متفاوت ها زندگی می کنیم و عینی گرایی وجود هویت ها را تصدیق می نماید.
نکته ی قابل تامل دیگر بیان جمله ای مبتنی بر "فارسی حرف زدن همه ی ایرانیان" است حال اینکه قابل بحث نیست که  ده در صد "ایرانیان" اصلاً فارسی نمی دانند و بسیاری از آنان فارسی را با غلط های بسیار صحبت می کنند و بالاتر از آن فارسی "نمی اندیشند" و "در خواب به زبان فارسی حرف نمی زنند" و از موسیقی و آوا ها و ذهنیت تاریخی فارسی به اندازه ی فارس ها به هیچ وجه "متاثر نمی شوند" و شاید هم از آن ها می گریزند!و در ورای همه ی این مسائل فارسی را بعداً و به احتمال بسیار بالاجبار می آموزند!
در ادامه لازم به ذکر است که هویت نه یک تعریف مشخص دارد و نه اینکه دو هویت متفاوت از هم دارای مرز های بارز و مشخصی هستند به عبارت دیگر با بر آمدن فردی از یک خانواده ی فارس زبان نمی توان گفت که او حتماً دارای هویت فارس است و در غیر اینصورت غیر فارس است هویت ها رنگین کمانی از عناصر تشکیل دهنده ی آن هستند به عبارت دیگر هویت یک مساله ی نسبی در ذهنیت  افراد و همچنین مجموعه ای  دارای شاید هزاران فاکتور در طرز زندگی و آداب معاشرت آنان، لذت بردن آنان از هر چیزی ،نوع نگرش آنان به جهان و نوع برداشت آنان از هر چیزی در جهان و نوع تخیل آنان و ...است که در موارد بسیاری گرد وجوه اشتراک زبانی و گفتاری جمع شده اند. به عنوان مثال در گذشته به مردم آزربایجان تلقین می شد که از ریشه ی فارس ها بوده اند و زبان آنان "فارسی آذری" بوده است از این رو میلیون ها نفر از مردم آزربایجان در سده ی اخیر از روی این فریبکاری در توهم تاریخی فرو رفته و خود را فارس معرفی می کردند و تورکان تورکیه را بیگانه و براحتی دشمنان زمان "چالدران" می نامیدند و به سرعت فارس زبان نیز می شدند این بخشی از سیاست های استحاله گرای مرکزی بود لیکن فرزندان همان آزربایجانی ها دیگر خود را تورک و متفاوت از فارس و برادر با مردم تورکیه معرفی می کنند اگر چه اپوزیسیون محترم ایرانی، شعار های برادری آزربایجان و تورکیه در تبریز در استقبال از رییس جمهور تورکیه را عوامل بیگانه، پانتورکیست و وطن فروش معرفی می کنند لیکن آنان خود را وطن پرستان واقعی می دانند که وطنشان را نه "ایران" که "آزربایجان-آزربایجان جنوبی" می شمارند. یا حتی ممکن است در یک خانواده ی هر کدام از" قومیت های ایرانی غیر فارس" برادری بر خلاف برادر دیگر که خود را فارس می داند و یا اینکه می خواهد فارس بداند هویت مثلاً بلوچ را تنها هویت خود قلمداد کند. به عبارتی هویت نه عبارتست از این که از کجا آمده ای و یا در کدام فرهنگ بالیده ای و نه عبارت از اینکه خود را جزء کدام فرهنگ می دانی بلکه ترکیبی از ایندو و متغیر است.
اینکه هر کسی تعداد زبان بیشتری می داند البته که یک امتیاز محسوب می شود اما اینکه کسی زبان مادری خود را به درستی نمی داند یعنی محکوم باشد که به زبانی غیر از زبان مادری اش بخواند یا بنویسد یا به زبان خود فکر کند و به زبان دیگری بنویسد و فراگیری علم و فرهنگ نماید و مواردی از این دست این نه تنها یک امتیاز نیست بلکه یک ستم و نوعی از استعمار و ژنوسید فرهنگی است.از سوی دیگر از نظر هیچ جنبش هویت طلبی در میان غیر فارس ها نیز "فارس"، مظهر شر و همه ی بدی ها نیست بلکه ذهنیتی که هویت فارس را تحمیل می کند و سرنوشت غیر فارس را در دست گرفته است و پس نمی دهد مظهر شر و خیلی از بدی ها است طبیعتاً نیز نه همه ی که بسیاری از فارس ها نیز حامیان تئوری ایران فارسی بوده و هستند یا لا اقل در مقابل شکاندن این ذهنیت ایستاده اند و با خلق های محکوم هم آوا نمی شوند زیرا ملی گرایی فارسی یک ملی گراییِ ملت ساز از تمامی عناصر و خلق های ساکن در ایران بوده است و به خلق فارس نیز تفهیم نموده است که ایران یک کشور "فارس هویت" است و دیگران خرده فرهنگ اند و بعضی ها هم وحشی و غارتگر بوده اند. اصولاً کلمه ی "ایران" برای نام آن کشور به تنهایی بیانگر ذهنیت و ماهیت ناسیونالیزم ملت سازِ فارسی و ایرانی است.
در مورد چند فرهنگی و چند زبانگی باید بگویم در "دوبی" نیز تعداد غیر عرب از عرب بیشتر است لیکن به عنوانِ یک شهر عرب شناخته می شود اما کشور سوئیس یک کشور چند زبانه به حساب می آید زیرا هویتِ هر کدام از خلق های ساکن در آن برسمیت شناخته می شوند و زبانشان نیز رسمی به معنی اداری و زبان دیوانسالاری است و هر کدام از آن خلق ها در جهت شکوفا نمودن فرهنگ و زبانشان آزادند حال اینکه در تهران، زبان ارتباطیِ مکتوب فارسی است ،زبان اداری و دیوانسالاری نیز فارسی است،تبلیغ، کتابت، برگزاری کنسرت،چاپ نشریه و.. به زبانهای دیگر با محدودیت های بسیار فراوانی روبروست و در عین زمان به چشم خرده فرهنگ و زبان عقب مانده و دهاتی و بربری دیده و به شدت تحقیر می شود.
در ضمن هویت ها البته که برامده از تاریخ و جامعه اند در عین حال نه کاملاً اما در حد معینی اگر بسیار اندک هم باشد مدیون پدیده های طبیعی و ژنتیک نیز هستند اما اینکه دارای ذات ثابت باشند را نیز در اصل کسی قبول ندارد و اصولاً لازم به ذکر نیست بنده نیز در بالا توضیحات کافی را قید نموده ام.
در مورد نکته ی دوم شما در باره ی مطلب "سرکوب دینی" نیز اگرچه همه ی مردم ایران سرکوب شده اند اما تفاوت در نوع و شدت و چندگانگی سرکوب ها آنقدر مهم است که متاسفانه به نظر می رسد بر خلاف درجه ی اهمیت آن، نیروهای مرکز گرا قادر به درک آن نیستند.اگر مرکز گرایان از فرط سرکوب های دینی وعدم آزادی های فردی به ستوه آمده و قصد تغییر رژیم را دارند باید بدانند که خلق های غیر فارس باید از شدت تبعیض ها تا بحال ده بار در ایران انقلاب می کردند.مثلاً یک فارس تهرانی به احتمال زیاد و نه مطمئناً که شغل و درامد کافی دارد در شهری زندگی می کند که امکانات رفاهی فراوانی در آن قرار دارد و به زبان خودش آموزش می بیند و رسانه ها و همه چیز لا اقل خیلی چیزها نیز به آن زبان قابل دریافت است. اما یک تورک تهرانی اگر مورد آپارتاید در مساله ی استخدام و شغل یابی نباشد نیز از همه ی آن امکانات بهره می برد اما قبل از هر چیز محکوم است که فرهنگ و زبان فارسی را به اندازه ی یک فارسِ تهرانی خوب بداند تا بتواند از بسیاری از آن امکانات بهره برداری کند زیرا بسیاری از امکانات ملیِ ایرانی به زبان او وجود خارجی ندارد مثلاً آهنگ ها، فیلم ها، روزنامه ها،کلاس های آموزش در هر موردی، رسانه های فراگیر و...قص علی هذا. یک بلوچ تهرانی علاوه بر اینها به لحاظ مذهبی نیز دارای مشکلات فراوانی است و تبعیض های دینی نیز به سبد ستم ملی بر او افزوده می شود. حال تفاوت در توسعه دادن شهری و اجتماعی و فرهنگی را از مناطق فارس نشین با غیر فارس خودتان تخمین بزنید و مقایسه ی وضعیت اجتماعی و اقتصادی مناطق قومیِ غیر فارس با مناطق فارس نشین و خیل عظیم مهاجرتِ خلق های ستم دیده به مناطق مرکزیِ ایران در ادوار مختلف در بازه ی زمانی یکصد ساله راهگشا خواهد بود.
استان های قومیت غیر فارس محرومترین و مهاجر فرست ترین استان ها هستند با سرمایه گزاری اندک دولتی و سرکوب های قومی ،فرهنگی،اجتماعی و بالاتر از همه اقتصادی مضائف! کرمان و یزد و اصفهان و سمنان نه به نسبت جمعیت و نه به نسبت بازدهی و پتانسیل هرگز با شهرها و مراکز مشابه در میان استانها و مناطق قومی غیر فارس دارای هیچ امتیازی نیستند و مرزی بودن آن ها به هیچ وجه دلیل موجهی نیز نیست زیرا در جنگ ها نیز مناطق صنعتی یک کشور در هر کجای آن باشد نیز هدف حمله قرار می گیرد و مهمتر از آن باید مرزها پذیرای مسافران خارجی و مهاجر پذیر نیز باشند تا کشور از نقطه نظر نواحی مرزی مستحکم باشد نه آسیب پذیر تر!چرا که مرزهای خالی شونده از سکنه و مملو از قاچاقچیان، بسیار آسیب پذیرترند.
اگرچه جمهوری اسلامی بر اساس ایدئولوژی اسلام بنا نهاده شده و زبان قرآن نیز عربی است لیکن اینکه حاکمان ایران زبان عربی را بالاتر از هر زبانی می دانند یک ادعای واهی و یک عوامفریبی است. به نظر شما تبریکات نوروزی رهبران ایران به فارس زبان ها و یا تاکید رهبر ایران به عامل وحدت بودن زبان فارسی و آموزش زبان فارسی در کشور های خارجی و یا راه اندازی کانال های فراوان تلوزیونی برون مرزی به زبان فارسی و نشست کشورهای فارس زبان و ارسال کتاب فارسی به افغانستان و تاکید شبانروزی رسانه های ایران به هویت فارسی و نه به زبان و هویت عربی بیانگر امر نیست؟! آیا این عوامفریبی نیست که این همه فارسی آموزی و تاکید بر فارس و هویت فارسی را تنها به عنوان پروپاگاندای ایدئولوژیکِ رژیم معرفی کنیم؟؟ و آیا همین امر که هر ایدئولوژی و سیستمی که در ایران روی کار بیاید در خدمت گسترش هویت فارسی به ضرر خلق های محکوم است به خودی خود لزوم فروپاشی ایران را توجیه نمی کند؟ چرا بعد از گذشت سی و اندی سال هنوز به جز زبان عربی و علوم دینی هیچ رشته ای در دانشگاه به زبان عربی تدریس نمی شود؟ چرا فرهنگستان فارسی بعضاً کلمات عربی را نیز دور می ریزد؟ چرا ادیبان پارسی در تلویزیون دولتی به زبان سره ی فارسی صحبت می کنند؟ چرا نام تیم ملی ستارگان پارسی می شود؟ چرادر خروجی رژیم،  کورش و تاریخ باستان ستوده می شود؟ چرا تاریخ و زبان دیگر خلق ها به اندازه ی فارسی مورد توجه واقع نمی شود؟ اگر برایشان عربی مهم است و نه فارسی و سایر زبان ها ، پس چرا با فراهم نکردن زمینه های آموزش خلق های غیر فارس به زبان مادریشان زمینه های گسست آنان از ایران را پایه ریزی می کنند؟ چه نفعی از حرکت اعتراضی سال هشتاد و پنج در آزربایجان بردند؟ چرا اجازه نمی دهند اسامی تورکی بر روی مغازه ها و انسان ها انتخاب شود و چرا نام شهر ها ،کوه ها، روستاها و مناطق را از زبان های بومی به فارسی تغییر می دهند؟
در باب نکته ی سوم شما باید عرض شود امثال آقایان خامنه ای و موسوی کجا تورک زبان هستند؟ آبا نمی دانید که آنان در تلفظ واکه های زبان تورکی به اندازه ی فارس ها مشکل دارند و در مورد واکه های زبان فارسی هیچ مشکلی ندارند؟ آیا می دانید که آقای خامنه ای و پدر ایشان سه نسل است که از آزربایجان خارج شده اند؟ و در خانواده و زندگی کلاً فارسی صحبت می کنند و جملاتی هم که به تورکی گفته اند دارای اشکالات فراوان گرامری و تلفظی هستند و بهتر از احمدی نژادِ فارس ، به زبان تورکی حرف نمی زنند؟ آیا می دانید آنان به شدت بر هویت فارسی تاکید کرده اند؟ آیا می دانید ایشان حتی ملی گراتر از خیلی از فارس زبان ها هستند؟آیا می دانید آنان تا بحال بر هویت تورکی خود تاکیدی نداشته اند و در تبریز هم نمی گویند که ما هم تورکیم بلکه می گویند ما ایرانی هستیم و در تهران هم می گویند زبان فارسی هویت ایران و ایرانی است؟ این ملی گرایی ایرانی و فارسی است که هویت افراد ایرانی را از نژاد آریایی تعریف کرده است و به زعم خود سعی در باز گرداندن آنان به زبان و هویت اصیل آریایی شان است حال اینکه نه مغلطه ای به نام نژادِخالص صحیح می باشد و نه هویت طلبی ما بر آن استوار است و منظور از مساله ی نژاد و ژنیتیک و وراثت در جنبش های هویت طلبانه تنها به معنی انتسابِ یک فرد به یک خلق مطرح می باشد یعنی ممکن هست بنده به لحاظ وراثتی تنها مقدار اندکی از ژن های اجدادِ تورکم در ده هزار سال پیش را دارا باشم ولی چون در یک فرهنگ تورکی پرورش یافته ام و زبان مادری ام تورکی است و یا اینکه علاقه دارم که هویتم را هویت تورک معرفی کنم خود را یک تورک می دانم.
در ورای تورک یا تورک زبان بودن و عرب یا عرب زبان بودنِ حاکمان ایران نیز باید گفت اگر آنان علاوه بر پذیرفتن سیستم ایدئولوژیکِ دینی ایران سیستم و هویت ایرانی با عنصر آریایی و فارسی را قبول نمی کردند باز هم نمی توانستند در کادر هیات حاکمه ی ایران جای بگیرند. چرا یک روحانی به نام عظیمی قدیم که هویت ایدئولوژیک رژیم را قبول داشت با توجه به مطالبه ی حقوق فرهنگی تورک ها در ساختار رژیم اسلامی ایران نتوانست بالا برود؟ چرا اکبر اعلمی جا ماند؟ چرا بسیاری از بسیجی های آزربایجانی ستاره دار شدند؟ امثال "خلخالی" نیز مسلمانی  بودند که در سیستم استحاله گرای ایران نه آسمیله ی زبانی که آسمیله ی هویتی شده بودند و هستند. تورک و عرب و بلوچ کسی است که خود نیز معرف هویت خود باشد. به عنوان مثال کسی یک ترکمن است که "هویت فارسی" به معنی فرهنگی و قومی و بالاتر از آن "هویت ایرانی" به معنی چتری برای "به اصطلاح خرده هویت ها" و یا "مادر خونی اقوام ساکن در ایران" را نمی پذیرد و "هویت ایرانی" را به شرطی قبول می کند که به عنوان یک "هویت پاسپورتی" مطرح باشد.
 لازم به ذکر است که ممکن است فردی خود را هم دارای هویت قشقایی و هم دارای هویت ایرانی به معنای منشاء فارسی معرفی کند اما شما و بنده در مورد کسانی صحبت می کنیم که با هویت ایرانی در گیر هستند و در مسیر ملت سازی قرار گرفته اند  و تجزیه ی ایران مطرح می باشد.
در باب نکته ی چهارم، اگر چه حکومت های جمهوری اسلامی و پهلوی هر دو حکومت هایی دیکتاتور بودند اما این رژیم های توتالیتر بر بستری فارسی بوجود آمده اند حتی اگر کادر حکام آن اکثراً غیر فارس هم بوده باشند مساله ی مهم هویتِ سیستم و سیستم هویتیِ آن رژیم هاست و" به اصطلاح شما اقلیت ها" علاوه بر تحمل استبدادِ همسان پایا پای "اکثریت فارس" از گونه های تبعیض و آپارتاید(کمتر اتنیکی بیشتر هویتی) و شونیزم آن نیز تحت ستم بوده اند راستی این "اکثریت" در کجای ایران زندگی می کنند؟ چنین اکثریتی وجود دارد؟. شما بمباران شهر های کرد نشین هجوم به بلوچستان و قلع و قمع اعراب و نسل کشی مردم آزربایجان در بیست و یک آذر ماه سال هزار و سیصد و بیست و چهار در تبریز و تهدید به بمباران تبریز در جریان خلق مسلمان را فراموش کرده اید کی و کجا همین رژیم های سرکوبگر یزد و اصفهان را بمباران نمودند؟
نکته ی دیگر آنکه در مورد قیام آزادی خواهانه به معنی آزادی های فردی شاید تهران بیشترین آمار دستگیری و زندانی شدگان را در چند سال اخیر داشته باشد و در این مورد با بقیه ی مردم ایران همدوش و همدرد باشند اما در مورد مسائل قومی هرگز نبوده اند و سیاست های رژیم را اکثراً می ستایند و حتی رژیم را به کم کاری هم محکوم می کنند آمار شما در مورد سرکوب ها و شکنجه های قومی بسیار نادرست می باشد. چند در صد از فارس ها و در حالت کلی نیروهای فارس و غیر فارس مرکز گرا از جمله اپوزیسیون خارج از کشور حاظرند زبان های تورکی و عربی و.. در همه ی مقاطع تحصیلی آزاد باشند و به آن زبانها کانال های تلویزیونی و فرهنگستان زبان راه اندازی شود و در این مسیر تلاش می کنند؟ چرامساله ی احقاق حقوق خلق ها از طرف خروجی سیاسی خلق فارس و نیروهای مرکزگرا به عنوان یک مشکلِ خودی به عنوان مشکل خود فارس ها مطرح نمی شود ولی تجزیه ی ایران باید به امضا و تایید آنان برسد؟ چرا نباید در راه احقاق حقوق آنان مبارزه نکنند؟ آیا در چشم آنان ما مغول نیستیم؟
در مورد نکته ی پنجم لازم به ذکر است بنا به ادعای "یرواند آبراهامیان" در کتاب "ایران بین دو انقلاب" رضاخان خود یک افسر تورک بود از این رو هم محمد رضا پهلوی از پدر و مادری تورک بدنیا آمده است و هم فرزندان او از فرح که او هم تورک بوده است پس محمد رضا  پهلوی نیز نه نیمه تورک که از آن منظر تماماً تورک بوده است لیکن همانگونه که در بالا نیز به کرات اشاره شد تولد در خانواده ای تورک که مخصوصاً هویت خود را قبل از تولد کودک باخته اند به تنهایی نمی تواند بیانگر هویت تورکِ یک فرد باشد زیرا او خود را بیشتر از هر فارسی، فارس و از نوادگان کورش می دانست و از تورک ها هم متنفر بود و تورکان آزربایجانی را با شرط پذیرش تئوری "فارسِ آذری" بودنشان ایرانی می دانست و چگونه کسی که خود می گفت از "نژاد پاک آریا" و میراثدار خونی کورش است را به عنوان فردی با هویت تورک یا تورک زبان معرفی می کنید؟
ناسیونالیزم ایرانی نیز شکل توسعه طلبی از ناسیونالیزم فارسی بوده در واقع ناسیونالیزم فارسی یک ناسیونالیزم قومی و ناسیونالیزم ایرانی یک ناسیونالیزم سرزمینی و "ملت ساز" بوده است. اینکه تورکان بانیان آن بوده اند چیزی را تغییر نمی دهد آنان خود را از نژاد و هویت ایرانی به معنی آریایی و با چتر فارسی آن معرفی می کردند و در خدمت هویت تورکی نبودند. به عبارت دیگر آنان کارگران بی مزد ساختمان ملت سازی ایرانی بودند و اصالت آنان ربطی به مساله ندارد.
مساله ی ششمی که مطرح می کنید بسیار مهم است و دقیقاً حقوق بشر و برابری و آزادی حکم می کند که شما به حقوق و مطالبات ملی خلق های ساکن در ایران و حق تعیین سرنوشت آنان احترام بگزارید از سویی این خلق های غیر فارس در موقعیت حاکم نیستند و فاقد بسیاری از انواع ابزار مبارزه و در عین حال آسیب پذیر تر و مظلوم ترند آیا این امر حکم نمی کند که بجای نشاندن آنان سر جای خودشان و سرزنش شان و مقاله نویسی در جهت نفی فلسفه ی وجودی و مشروعیت انان در جهت مظلوم و به حق نشان دادن آنان تلاش کنید؟ آیا وقت آن فرا نرسیده است که بجای ترساندن آنان از نسل کشی ها،  پرهیز از خشونت را در میان مرکز گرایان و خلق فارس ترویج کنید؟ آیا نمی خواهید دوشادوش آنان در راه احقاق مطالبات آنان به عنوان یک طرفدار حقوق بشر گام نهید؟ اروپاییان زمانی مرز ها را برداشتند که هر ملتی حقوق اولیه و ثانویه ی خود را در کف داشت و با رضای خود این کار را کردند نه با اعمال قدرت از طرف مرکز. به قولی جمهوری جمهوری ها را تشکیل دادند نه جمهوری جبری را.
"شعارهای زیبا و کلی گویی" حذف صورت مساله است اگر خلق ها بخواهند که استقلال یابند چرا باید خون ریخته شود و چه کسانی این خونریزی را براه می اندازند؟ به نظر من چون هیات و سیستم حاکم در مقابل آن می ایستد خونریزی می شود. چرا وقتی ترکمنستان از شوروی استقلال گرفت کسی خون دماغ هم نشد؟ اگر ناسیونالیزم مرکز گرا در مقابل استقلال خواهی ملت ها نایستد هیچ خونی ریخته نخواهد شد. چون روس ها خود تجزیه ی شوروی را خواستند خونریزی هم نشد حال شما نیز به عنوان روشنفکر فارس چرا همین امر را به گوش خلق فارس نمی رسانید؟ چرا مانع خونریزی نمی شوید ولی مانع تجزیه ی ایران می شوید؟ آیا می دانید این گفتمانِ ضد استقلال طلبیِ ملت ها عامل خونریزی هاست؟ چرا افکار خود را از افکار سفاکان نظام ایران ،سودان و امثال هیتلر و میلوشوویچ جدا می دانید؟ آیا فکر می کنید آنان به راستی صرفاً به خاطر اینکه نژاد خود را برتر می دانستند این جنایات را مرتکب شده اند یا سیاست بازی ها و توسعه طلبیِ آنان در دوران تاریکی جهان مسبب امر بوده است؟ آیا تمایل به حکومت بر زندان ملت هایی به نام ایران و یا پا برجا ماندن آن با عدم احراز حق تعیین سرنوشت آن خلق ها خود نژادپرستی نیست؟
در باب نکته ی هفتم بر فرض اگر "هویت فارسی" وجود نداشته باشد هم خلقی به نام "خلق فارس" وجود دارد جالب آنست که اگر خلقی به نام خلق فارس وجود دارد پس هویت فارسی هم وجود دارد! اما جمله ی" اگر هویت برساخته شده ای به نام فارس وجود خارجی داشته باشد، حق ندارد دیگر ساکنان ایران زمین را که به زبان دیگری حرف می زنند، از حقوق اساسی و شهروندی- از جمله حق تعیین سرنوشت یا مشارکت سیاسی- محروم سازد و از طریق سرکوب بر دیگران سلطه یابد" بسیار صحیح می باشد و باید همین مفاهیم را به روشنفکران مرکزگرا و خلق فارس آموخت نه اینکه خلق ها را از مسیر رسیدن به حقوقشان ترساند! این گونه جملات را هر انسان آزاده ای بیان می کند لیکن بعضاً فعالین ملی گرای مرکزی نیز تحت لوای تقیه ،مطلحت ،نشان دادن لیبرال بودنِ واقعی و عوام فریبی به زبان می آورند . آنچه که مسلم است مقالات شما بیشتر خلق های محکوم را مورد خطاب قرار می دهد حال اینکه می بایستی به جای تسلی روح شیطانیِ پان ایرانیست ها و ملی گرایان مرکز گرا و فارس می بایستی در جهت دفاع از حقوق مسلم خلق های محکوم و حمایت از آنان همچنین توجیه خلق فارس به طبیعی بودن مطالبات خلق ها نگاشته شود و خلق فارس و نیروهای مرکز گرا را توجیه نماید نه خلق هایی که به صورت مقاومت مردمی مطالبات خود را خواستار هستند و فراموش نکنیم در ایران و خارج از آن این نیروهای مرکز گرا بوده اند که در طول یکصد سال قدرت را در دست داشته اند. حساب حاکم و محکوم از هم جداست! هر دو را نمی توان به یک اندازه سرزنش نمود. آنچه که خلق ها را به سوی واگرایی کشانده است نه دشمنان ایران و بیگانگان بلکه ذهنیت مرکزگرایان و ناسیونالیزم حاکم بوده که ناسیونالیزمی فارسی است.
در مورد مدعای "الف- محکوم کردن سرکوبگری ها و تبعیض های نهادینه ی رژیم جمهوری اسلامی و دفاع از حقوق تمامی کسانی که به آنها ستم شده" باید گفت این تبعیض ها نه تنها در ساختار رژیم های ایرانی نهادینه اند بلکه در فرهنگ ایرانی و خلق فارس هم بسیار نهادینه شده اند. به بیانی دیگر این تبعیض ها تنها از سوی حاکمیت نیست و در لایه های جامعه ی فارس ریشه های عمیقی دارد و با وجود همین نوع از تبعیضات در ساختمان اندیشه ی اپوزیسیون ایرانی مرکز گرا و فارس هیچ روزنه ی امیدی برای حل مسایل خلق ها وجود دیده نمی شود. جایی که نه ادبیات و نه فرهنگ رسیدگی به "مسایل به اصطلاح قومی" نه در میان خلق فارس و نه در اپوزیسیون ایرانی وجود ندارد شما به هیچ وجه نمی توانید از احقاق حقوق آنان در صورت حاکمیت اپوزیسیون فعلی سخن بگویید زیرا آنان هنوز ما را فارس هایی می دانند که به زور سرنیزه ی مغولان تورک شده ایم. از سوی دیگر چطور می توان نوید فضای باز سیاسی و دموکراسی و آزادی را در ایران سر داد؟ چطور با طمانینه می توان در این مورد حرف زد و چطور باور داشت که این آزادی به مسایل قومی هم خواهد رسید؟ چه تضمینی وجود دارد؟ در صورتی که هیچ زمینه ای ولو فرهنگی نیز برای آن مهیا نیست. در ضمن فرض ایجاد تنش در صورت محکوم کردن ناسیونالیزم مرکزگرا نیز فرضی نادرست است اگر شماها به عنوان روشنفکری فارس اینکار را انجام دهید بسیاری از روشنفکران فارس و مرکزگرا نیز توجهشان به حقوق ملت ها جلب خواهد شد اگرچه ساختار اپوزیسیون نیز ساختاری ناسونالیست است لیکن به مرور زمان فرهنگ لازم ایجاد خواهد شد هیچ کسی ادعا ندارد که فارس ها از بدو تولد نژادپرست هستند و یا همه ی فارس ها نژاد پرستند! علت وضعیت وخیم سودان نیز سلطه طلبی مرکز گرایان بوده است همانان اند که مسبب و آغازگر آن جنایات بوده اند اما البته وقتی که جنگی شروع شود طرفین منازعه هیچ کدام بی گناه نخواهند بود.
در مساله ی هشتم هم باید گفت که ایران را با کانادا و ایرانیان را با کاناداییان مقایسه نفرمایید کانادا کشوری هست که در آن علاوه بر تضمین  آزادی های خلق ها از سوی حاکمیت ،فرهنگ آن نیز در میان مردم وجود دارد آیا می دانید که فرهنگ سازی برای آن شاید بیش تر از یکصد سال طول می کشد؟آیا می دانید اروپا و غرب برای رسیدن به آن مرحله از شعور،دویست و پنجاه سال انتظار کشیده اند؟ آیا می دانید دویست و پنجاه سال انتظار وقت کشیِ مناسبی برای استحاله ی تمامی خلق ها در ایران است؟ در ضمن  فرهنگِ "چند فرهنگی" باید به نیروهای مرکز گرا و خلق فارس آموزش داده شود خلق های محکوم در جغرافیای ایران از همان آغاز تحمل تفاوت ها را داشته اند به این خاطر هم یکصد سال تبعیض را تحمل کرده اند.
در مورد حمله به ایران باید گفت به نظر می رسد تنها در صورتی مقبول باشد که ماندن رژیم جمهوری اسلامی و یا ادغام آن با اپوزیسیون دارای تلفات بیشتری باشد و یا خلق ها بر سر چگونگی تجزیه ی ایران به توافق برسند و یا شرایطی که به نفع خلق ها بوجود آمده باشد. همانطور که به دفعات نیز ذکر شد می بایستی به جای هراس افکنی در میان فعالان قومی باید ذهنیت مرکز گرایان را ترمیم نمود دستکم مردم و فعالان آزربایجان خواهان جنگ نبوده و نیستند از سویی نیز مساله ی آمادگی برای رفراندوم نیز از سوی روشنفکران فارس و مرکز گرای کنونی باید به جامعه ی فارس و ایران القا شود زیرا به عنوان مثال مردم آزربایجان و فعالان آنان دردی به جز احراز حق تعیین سرنوشتشان ندارند و اصولاً با روشنفکران خلق فارس و روشنفکران مرکزگرا مشکلی به جز این ندارند پس حل این مشکل در گرو کوتاه آمدن روشنفکران خلق فارس و مرکزگرا است نه ترساندن دیگر خلق ها از چماق فارسی و ایرانی!
در کل کسی فراموش نکند که با تطمیع و تهدید مبارزانِ ملت ها می توان یکپارچگی ایران را حفظ کرد باید واقعیت را دید ساعت فروپاشی ایران به کار افتاده است و چه بسا تلاش برای نهادن سنگ پیش پای آن یاری و کمک به اژدهای فاشیزم باشد! این یک واقعیت است که خلق های غیر فارس در ایران در مسیر ملت سازی قرار گرفته اند و برای خود ادبیات سیاسی دیگری می نویسند.
در پایان نیز این نقد را با بهترین جملات شما به پایان می رسانم:
 "هرگونه سیاستی باید معطوف به کاهش درد و رنج مردم باشد. هیچ کس مجاز نیست میلیون ها انسان را در پای برساخته های تاریخی قربانی کند. فراموش نکینم: تک تک آدم ها مهم اند، نه ایدئولوژی ها و هویت های برساخته شده ی تاریخی"

محبوب امراهی- فعال حرکت ملی آزربایجان
29 آوريل 2012 - 10 اردیبهشت 1391
آنکارا

ساوالان پورت : مقاله ی اکبر گنجی : شکاف اصلی: دموکراسی و دیکتاتوری یا فارس و غیر فارس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر