Pages

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

آیا ایران به سوی فروپاشی پیش می رود؟ - محبوب امراهی

ساوالان پورت : فروریزی سازه ی "ملت ایران":


رژیم جمهوری اسلامی ایران که در سال پنجاه و هفت شکل گرفت از همان ابتدا به ناگاه خود را درگیر با مسایل قومی ای یافت که محصول انباشت مطالبات مردمی خلق های محکوم در جغرافیای ایران در دوره ی پهلوی بود. مهمترین این جنبش ها در آزربایجان و کردستان جلوه می نمود که به لحاظ تاریخی از سوی نیروهای مرکزی و مرکزگرا لا اقل در سالهای آغازین تاسیس سلسله ی پهلوی و مهمتر از آن در فاصله ی سال های تبعید رضا شاه پهلوی از ایران تا خروج نیروهای روس از شمال کشور توسط قوه ی قهریه ی دولت تهران به شدت سرکوب و به خاک و خون کشیده شده بودند از این رو جنبش های منطقه ای از جریاناتی که منجر به سقوط رژیم پهلوی شده بود به امید احقاق حقوق خلق ها در چارچوب ایرانی یکپارچه حمایت می کردند.


نظام تازه تاسیس اسلامی که در آغاز با خلق های محکوم مدارا می نمود و حتی لغت "ملت" را برای آنان بکار می برد با تحکیم و تثبیت سریع قدرت در مرکز ، سیاست حذف تمامی نیرو های مخالف با خود که قصد تقسیم قدرت با آنان را نداشت در پیش گرفت این نیروهای مخالف تنها به جریانات ایدئولوژیک محدود نمی شد و فعالان حقوق خلق ها را نیز هدف قرار داده بود. این سیاستِ"ستیز با افکار و اندیشه ها" در مدت کوتاهی سبب رادیکالیزه شدن این گروه های مخالف شد و سرکوب شدید آنها گسل هایی که در سازه ی "ملت ایران" وجود داشت را فعال نمود.


اگر چه با یکه تازی ایدئولوژی اسلام شیعی و بعد ها لیبرالیزم خزنده که از تبعات روند سریع جهانی سازی(گلوبالیزاسیون) بود برای مدت یک دهه در سکوت اجباری روشنفکران جریانات ایدئولوژیک از دایره ی تهدیدات علیه نظام اسلامی ایران خارج شدند لیکن گسل های بافت "ملت ایران" با فروپاشی دیوار برلین و متعاقب آن با "موزه ای شدن انقلاب های کمونیستی" و تشکیل کشورهای همزبان با بخش های وسیعی از "ملت ایران" در همسایگی کشور ایران و با پایان جنگ ایران و عراق به سرعت به حرکت در آمدند. در این هنگام بخش های وسیعی از حاکمیت ایران شروع به برنامه ریزی هایی جهت حفظ وحدت و یکپارچگی جامعه ی ایران نمودند لیکن این طرح ها با تمرکز هر چه بیشتر قدرت در مرکز، فرصت تحقق یافتن را پیدا نکردند.


مهمترین این طرح ها شاید طرح خودمختاری ده منطقه از کشور بود که با نام فدرالیزم اقتصادی توسط آقای هاشمی رفسنجانی در دوره ی ریاست جمهوری وی پیشنهاد شده بود که با مخالفت شدید آقای خامنه ای رهبر جدید نظام اسلامی ایران مواجه شد و بعدها توسط آقای محسن رضایی نیز به میان آورده شد. این طرح اگرچه با لفظ خودمختاری ده گانه ی اقتصادی مطرح شد لیکن به احتمال زیاد در اصل بر مبنای سیستمی مشابه سیستم شوروی طراحی شده بود که احتمالاً مناطق قومی را زیر نام "اکو سیستم های اقتصادی" بین همدیگر تقسیم می نمود تا هم حقوق فرهنگی خلق ها و قومیت ها را برای توقف روند ملت سازی آنان بهبود بخشد و هم سرزمین های آنان را بین همدیگر تقسیم و در نهایت قومیت ها را بجای تقابل با عنصر فارس با همدیگر رودررو نماید و بخش های وسیعی از مرکز ایران را که شامل چندین ایالت بزرگ فارسی با اقلیت های کوچک قومی می شد به طور کامل و برای همیشه ضمیمه ی بخش فارسی سرزمین ایران نماید. مشابه این سیاست در تقسیمات ارضی استالین با نام اصلاحات سرزمینی در شوروی به اجرا گذاشته شده بود.


طرح دیگر رژیم ایران که به اجرا در آمد پروژه ی ایجاد شبکه های استانی بود این پروژه نیز تحت شعار باروری زبان ها و فرهنگ های بومی سیاست آسمیلاسیون و "تثبیت ارضی سرزمین های فارسی" را در پیش می گرفت. به طوری که با استفاده ی بی حد و حصر از واژگان و ساختارهای گرامری فارسی در لهجه های مختلف زبان ترکی از صورت ادبی و مودبانه و اداری این زبان، زبانی را بوجود می آورد که در فرهنگ لغات جنبش آذربایجان از آن به عنوان زبان فاذری (فارسی+ آذری) یاد می شود. از سویی نیز تصور می شد که این زبان سبب آموزش و ترویج هر چه بهتر زبان فارسی به کسانی که کلاً با آن نا آشنا هستند می شود. این زبان بر ساخته ی "فاذری" که از طرف گویشوران ترک زبانی که فارسی نمی دانستند قابل فهم نبود نیز به گونه ای هدفمند از سوی کسانی تکلم می شد که از اقشار فرودست جامعه بودند و اقشار بالا دست جامعه در این کانال های تلویزیون محلی یا کلاً به زبان فارسی صحبت می کردند و یا به زبانی فاذری تر! یعنی تعداد استفاده از کلمات و ساختار های فارسی در این زبان برساخته نشانگر طبقه ی اجتماعی افراد بود تا جایی که سعی می شد در یک جمله تنها و تنها فعل ها به زبان تورکی بکارگرفته شوند و حتی در بیشتر موارد آن افعال نیز برای فارسیزاسیون بیشتر با فعل کمکی استفاده می شدند اما سیاست "تثبیت ارضی سرزمینهای فارسی" در عدم فرصت دهی به زبان ترکی در شبکه های استانی قزوین، گیلان ، مرکزی ،همدان و کردستان دنبال می شد.


اما اولین باری که رژیم ایران رسماً از جریانات قومی به هراس افتاد تجمع عظیم در قلعه ی بابک بود که رهبر ایران را سراسیمه به آزربایجان فرستاد تا سخنرانی معروف خود در مورد "برادر بودن ترک و فارس" را ایراد کند. با همه حال سیاستی که در سال های آغازین دوره ی ریاست جمهوری محمد خاتمی اتخاذ شده بود به نظر می رسید سیاست مدارا با فعالین قومی باشد اگر چه هدف از این اقدامات بدرستی مشخص نبود و برای چند سال فضایی باز ایجاد شد که اگرچه در این فضا مطبوعات آزربایجان آزادی قلم بیشتری داشتند لیکن این امر جلوی رادیکالیزه شدن جریانات قومی را مسدود می نمود و یا لا اقل از تئوریزه و تشکیلاتی شدن آن برای تولد جنبشی سیاسی و یکدست جلوگیری می نمود. اما دیری نپایید که برخورد ها خشن تر و سرکوب ها شدید تر شد و همین امر منجر به زمینه سازی برای تئوریزاسیون سیاسی جنبش آزربایجان و زیرزمینی و مستحکم تر شدن آن گشت.


مردم ایران اگرچه به آزادی نسبی بیان در دوره ی اصلاحات عادت کرده بودند اما علاوه بر حفظ و گسترش آن اینبار خواستار اجرایی شدن شعار های لیبرالیستی شدند که شامل مسایل قومی نیز می شد. روز های خوش به پایان نزدیک شده بود و دوره ی اختناق فرا رسید و یکبار دیگر خلق های محکوم بپا خواسته بودند تا مطالبات انباشه شده ی خود را جامه ی عمل بپوشانند. در میان مردم تورک آزربایجان ، مردم عرب خوزستان ، مردم بلوچستان ، اکراد و برخی دیگر از خلق ها تحرکاتی دیده می شد که خبر از طوفان قریب الوقوعی می داد. در نهایت در همه ی مناطق مذکور نیز قیام هایی صورت گرفت که به شدت سرکوب شدند. این سرکوب ها علاوه بر اینکه از طرف قوه ی قهریه ی مرکزی اعمال می شد با بایکوت رسانه های داخل و خارج ایرانی و در بسیاری از موارد همراهی همه ی مخالفان ایرانی و اوپوزیسیون نیز ساپورت می شد. این گونه از برخوردهایی که در بطن آن بیگانه انگاری و بیگانه هراسی"ایرانیان مرکزی با هویت ایرانی" قرار داشت گسل های جامعه ی ایرانی را تبدیل به گسست های بسیار عمیق و دشمن تراشانه در جهت رادیکالیزه شدن خلق های محکوم و تقویت جریان نیرومند "غیرسازی" آنان در جهت ملت سازی نمود


تهدید و تحقیر های ملی و قومی در نود سال گذشته به اوج رسید و تخم نفرت از اقوام و خلق ها بیش از پیش و در حد کینه توزانه ای در میان خلق فارس کاشته و درو شد جامعه ی ایران از هم گسست و سازه ی "ملت ایران" فروریخت!



فرصت سوزی اصلاح طلبان:


اصلاح طلبان و در راس آن دولت آقای خاتمی هرگز نتوانست اهمیت اجرای اصول پانزده و نوزدهم قانون اساسی را بدرستی درک نماید البته نه از این منظر که می توانست آن اصول را اجرا کند یا نه بلکه آنها را با قاطعیت تمام مطرح نیز ننمود زیرا هنوز می پنداشتند که "مردم آذربایجان جواب مردم آزربایجان را خواهند داد"! این عدم درک صحیح از موقعیت هویت طلبان در جامعه ی آزربایجان و پایگاه اجتماعی آنان و عدم در دست داشتن آماری واقع بینانه از جمعیت و مقبولیت هویت طلبان آزربایجانی آنان را دچار دردناکترین اشتباه در تاریخ مختصر جنبش اصلاح طلبی نمود که زمینه های شکست آنان در مراحل بعدی را در آزربایجان و کل ایران فراهم نمود اما این تنها اشتباه محاسباتی آنان نبود.


اگرچه به نظر می رسد انتخاب آقای میر حسین موسوی ازسوی طیف اصلاح طلب برای کاندیداتوری ریاست جمهوری و کنار کشیدن سید محمد خاتمی در جهت کسب آرای مردم آزربایجان بوده باشد لیکن روشی که آقای موسوی در آزربایجان اتخاذ نمود اگر آرای لازم برای اصلاح طلبان را ماخوذ نیز نموده باشد مطمئناً حمایت از او را منتفی نمود. زیرا اشتباه اساسی آقای موسوی در آذربایجان تاکید او بر هویت ایرانی در میان جو هویت طلبی آزربایجانی بود. به نظر می رسد اگر سخنرانی آقای موسوی در جهت اجرای اصول پانزده و نوزده قانون اساسی و تاکید بر هویت تورکیِ آزربایجان می بود حمایت فعالان هویت طلب آزربایجانی را نیز می توانست کسب نماید اما وی تبریزِ سال هشتاد و هشت را با تهران سال هشتاد و هشت و یا با تبریزِ سال پنجاه و هفت اشتباهی گرفته بود!


از این رو بعد از تقلب انتخاباتی و انتصاب مجدد آقای احمدی نژاد به پست ریاست جمهوری، تبریز در جواب دهن کجی اصلاح طلبان به مطالبات هویتی آنان آغوش خود را برای کسی که هرگز اورا انتخاب نکرده بود گشود! و او کسی نبود به جز احمدی نژادی که در دوره ی قبل به عنوان آخرین نفرها برای ریاست جمهوری ترجیح داده بود! اما اشتباه بزرگتر اصلاح طلبان آن بود که فکر می کردند با پرداخت هیچ هزینه ای و کمترین عقب نشینی آزربایجان را به یکی از مهمترین پایگاه های جنبش سبز تبدیل خواهند کرد ولی تبریز سکوت کرد تا تفکر مرکزگرایی نیز سقوط کند!


اپوزیسیون ایرانی همیشه در صحنه:


اما زنگ خطری که در تبریز نواخته شد در آن سوی اقیانوس نیز شنیده شد و آنان نیز با روش های عوامفریبانه ای چون ایجاد تقابل در جامعه ی آزربایجان که در گذشته کارکرد خود را داشته است تلاش نمودند تا "جواب مردم آذربایجان را با مردم آزربایجان" بدهند امری که ناکام ماند و شقه شقه شدن سازه ی "ملت ایران" را عریان تر نمود. این بار اوپوزیسیون ایرانی دیگر نمی توانست براحتی سرنگونی رژیم اسلامی ایران را تلفظ کند و صبر کرد تا گرد و خاک فرو نشیند و شروع کرد به بررسی و تئوری بافی در مورد چگونگی تطمیع فعالان خلق ها یا سقوط رژیم ایران از درون به گونه ای که سبب فروپاشی سرزمینی ایران نشود و حتی به جای سقوط رژیم حاکم کرنش آنرا مطالبه نماید فلذا با حمله ی نظامی به ایران به شدت مخالفت ورزید



سر در گمی ناسیونالیزم ایرانی و فروپاشی "ملت ایران":



از آنجایی که نظام ایران مشروعیت ایدئولوژیک خود را تا حد زیادی از دست داده است وارد مرحله ای شد که در آن جریاناتی متوجه شدند که می بایستی بخش اعظم مشروعیت خود را از دین به وطن و از "امت گرایی" به "ملت گرایی" تغییر دهند. این نوع از ناسیونالیزم با آنکه از همان ابتدای بنیانگذاری رژیم اسلامی در ایران وجود داشت اینک با رویکردی به شدت سرکوبگر نمایان شده است اما سوال اینجاست که این نوع از ملی گرایی ایدئولوژیک که هسته ی فکری جنبش سبز را تشکیل می دهد تا چه حد می تواند موفق باشد؟


به نظر می رسد که این نوع از ملی گرایی ایرانی که توسط آیت الله خمینی بنیان نهاده شده است توسط آقای هاشمی رفسنجانی استحکام بخشیده شده و در دولتین آقای خاتمی و احمدی نژاد شدت یافته است. البته آقای خمینی از سیاست امت گرایی پیروی می کرد لیکن گفتمان امت گرایی او جایی برای احقاق حقوق خلق ها نداشت و پرهیز از ملی گرایی در میان قومیت و خلق ها را رهنمون می نمود . ایدئولوژی امت گرای خمینی بر اساس هویت فارسی "ملت ایران" به عنوان یکی از ملت های تشکیل دهنده ی امت اسلامی استوار بود زیرا او" احقاق حقوق خلق ها" را "گشودن مسیر تفرقه و پررنگ کردن تفاوت ها" در میان آحاد "ملت ایران" می دانست از این رو سیستم ایدئولوژیک ایران به خودی خود ذات و ماهیتی فاشیستی یافت که از غیر از "هویت ایرانی با رنگ و بوی فارسی آن" هراسان بود.



اما آنچه که پایه های ایدئولوژیک رژیم اسلامی را در مرکز سست کرده بود نوعی از ناسیونالیزم مرکزگرای لیبرالیستی و باستان گرا بود که با خود در تناقض بود از این رژیم جمهوری اسلامی پایگاه های برچیده شده ی ایدئولوژیک خود را اینبار بر زمین ناسیونالیزم ایرانی کاشت این تئوری که با پمپاژ بیگانه هراسی در میان ایرانیان حمایت می شد قبل از هرچیز، یهودی ستیز ،عرب ستیز ، ترک ستیز، غرب ستیز و سنی ستیز بود که در نتیجه ی آن در وهله ی اول ایرانیان را برتر از همه ی ملت های جهان می دانست و یا ایران و ایرانی را در معرض تهدید همه ی کشورهای خارجی بالاخص همسایه می دید و در وهله ی دوم "فروپاشی ملت ایران" را موجب می شد زیرا سازه ی "ملت ایران" مجموعه ای از "ملت ها و خلق ها"یی است که در همسایگی ایران زندگی می کنند.



ایرانیان مرکزگرا برای حل این بحران هرگز راه عاقلانه و خویشتندارانه ای را اتخاذ ننمودند و عملکرد و گفتمان آنان واقعیت های معاصر ایران را نمی نمایاند به گونه ای که گویا این تئوری های ناسیونالیستی و بیگانه هراس توسط افراد غیر ایرانی که کلاً از جامعه ی ایران خبری ندارند یا اینکه جامعه ی ایران را از سی سال عقب تر تحلیل می کنند پایه ریزی شده اند و یا به صورت تعمدی با رویه ی خود سعی در فروپاشی ایران دارند.


نقشه ی راه می بایستی این گونه طراحی می شد که از همان روزهای آغازین رژیم اسلامی، مطالبات احزاب و جریاناتی چون حزب خلق مسلمان در آزربایجان و نظایر آن در نقاط دیگر بر آورده می شد و پروژه ی خود مختاری یا فدرالیزم در مناطق قومی به اجرا در می آمد اگر چه این فرصت در سالهای اول حیات نظام اسلامی با مشت آهنین خمینی به یک تهدید تبدیل شد لیکن این فرصت در آستانه ی فروپاشی شوروی و ظهور همسایگان جدید شمالی برای ایران دوباره مهیا شده بود اما رژیم حاکم به جای برخورد خردمندانه با واقعیت جغرافیای جدید منطقه تلاش نمود تا ناسیونالیزم بی خرد مرگزگرایانه را شدت بخشد با این امید که "مردم آزربایجان ایران" را در مقابل ماهیت "جمهوری آزربایجان" قرار دهد. بدین ترتیب یکبار دیگر سیاست پوسیده ی "مردم آذربایجان جواب مردم آزربایجان را خواهند داد" در پیش گرفته شد. سیاستی که با انتگراسیون کشورهای همسایه ی ایران به خصوص جمهوری آزربایجان با جامعه ی جهانی بدلیل قابل انتگراسیون نبودن "یک ایران ایدئولوژیک" به جامعه ی جهانی با گذشت هر روز نخ نما تر می شود.


آنچه که جنبش به اصطلاح "آزربایجانِ ایران" پذیرفته بود نام "آزربایجان جنوبی" بود اما سیاست واقع بینانه آنست که مردم جمهوری آزربایجان هرگز نام "ایران شمالی" را برای کشور خود نخواهند پذیرفت به عبارت دیگر رژیم به جای رسیدگی به مطالبات آزربایجان سیاست ادعای ارضی در مورد جمهوری آزربایجان و نفی هویت تورکی آزربایجان را در قرن بیست ویکم در پیش گرفت! از این رو این اشتباه مرکزگرایان که خواهان گسترش هویت ایرانی در میان مردم هویت طلب آزربایجان بود علاوه بر ایجاد نفرت از هویت ایرانی در میان مردم "آزربایجان جنوبی" و "جمهوری آزربایجان"، و با مداخله ی ایدئولوژیک ایران در امور داخلی جمهوری آزربایجان تنها راهی که پیش پای دولتمردان جمهوری آزربایجان و به تبع آن ترکیه به عنوان متحد او باقی می گذارد حمایت آنان از "جنبش آزربایجان" با نام "حرکت ملی آزربایجان جنوبی" است. نظیر این اشتباه در مورد مداخله ی ایران در ترکیه هم از بعد ایدئولوژیک و هم در مساله ی پ.ک.ک و در مساله ی کشورهای عربی و جزایر سه گانه همچنین واکنش های شدید و سرکوبگر در مورد نام خلیج تکرار شد و می شود



اگرچه رژیم ایران با نفرت افکنی و بیگانه هراسی توانسته است متحدان جدیدی در میان لیبرال ناسیونالیست های ایرانی و اپوزیسیون ایرانی پیدا کند اما عملاً شیرازه ی جامعه ی ایران را از هم گسیخت به گونه ای که هیچ مفرری برای حفظ یکپارچگی ایران در صورت تضعیف دولت مرکزی را باقی نگذاشته است و بدین صورت بود که همه ی پیوندهای تئوریک "ملت ایران" گسست و "هویت برساخته ی دولت-ملت ایرانی" در میان خلق های غیر فارس به سردی و خاموشی گرایید. از سویی بسیاری از ناسیونالیست های ایرانی نیز در اشتباه ازلی و ابدی بودنِ "هویت ایرانی" و "ملت ایران" به خواب رفته اند حال آنکه چیزی که ساخته می شود قابل فروپاشی نیز هست و از این رو نیز سازه ی ملت ایران فروریخت!



فروپاشی سرزمینی ایران:


چونانکه که مشخص است در عصر فروپاشی ایدئولوژی ها ، هیچ ایدئولوژی یی در ایران نیز نمی تواند عامل وحدت و "عرق ملی" باشد آن هم در شرایطی که طرفداران آن در اقلیت هستند و مخالفان و ناسیونالیست های اوپوزیسیونی آن ماهیتاً خود از طیف های سکولار هستند از این رو تاکید بر ایران و ایران گرایی تنها عنصر حاکم یعنی فارس هویت ها و به عبارت دیگر مرکزگرایان را متحد خواهند کرد. هراس از فروپاشی ایران همانگونه که به دفعات اشاره شده است تنها درآمدی که خواهد داشت هراس از مرکزگرایی و هویت ایرانی را در میان خلق ها قوت خواهد بخشید و سرزمین ایران را به قسمت هایی تقسیم نموده است که در نقشه ی ایران با سوزن کنار هم قرار گرفته اند و این آغاز فروپاشی سرزمینی ایران است زیرا نه یک ایدئولوژی و نه یک حس همدلی را در میان خلق هایی که در پایان راه ملت سازی تئوریک قرار دارند باقی گذاشته است و ماهیت این هراس و بی اعتمادی از ایجاد گفتگوهای جدی پیرامون فدرالیزم گسترده به عنوان تنها راه حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران نیز ممانعت به عمل آورده است به عبارت دیگر متحدان واقعیِ "تجزیه طلبان" ، ناخواسته در میان "تمامیت خواهان و ناسیونالیست های افراطی مرکزگرا" قرار دارند امری که روند فروپاشی ایران را تسهیل نموده است و منتظر تلنگری در جهت فروپاشی است.


فروپاشی بدون خونریزی:


بر خلاف بسیاری از صاحب نظران که بعضی از آنان نیز سعی دارند تا با دشوار نشان دادن مسیر فروپاشی ایران مانع این امر شوند نگارنده معتقد است که فروپاشی ایران بدون خونریزی صورت خواهد گرفت و حتی به جای مناطق قومی ممکن است که این خونریزی ها بیشتر در مناطق فارس نشین رخ دهد دلیل این امر تجربه ی عراق و وجود کشور های تورکیه و جمهوری آزربایجان به عنوان ذینفع یا درگیر با مساله ی آزربایجان و نظایر آن برای عرب ها و تورکمن ها است. اگر این کشورها در حال حاظر تنها نقش بیننده را بازی کنند هم باز در لحظه ی فروپاشی ایران ناگزیر لااقل به دلایل امنیتی مداخله خواهند نمود. این در حالی است که در طول دوره ی زمامداری اسلامی در ایران آنان بدرستی درک کرده اند که با ایرانی که دارای ساختاری اقتدار طلب و نژادگرایانه است نمی توانند کنار بیاییند روی دیگر سکه آنست که دول غربی نیز از مدت ها قبل به این نتیجه رسیده اند و ایران یکپارچه را تهدیدی برای منافع خود می دانند اگرچه غرب و کشورهای تورک زبان هنوز هم نتوانسته اند با واقعیت "آزربایجان جنوبی" کنار بیاید. واقعیت دیگر آنست که اگر غرب و کشورهای آزربایجان و تورکیه بر سر فروپاشی ایران توافق کرده باشند عقل سلیم ایجاب می کند که کشورهای تازه تاسیس برای حفظ استقلال خود دچار بحران نشوند سیاستی که در عراق پی گیری می شود.



شورای بین المللی تورک های آزربایجان جنوبی:



در حالیکه جنبش سبز به عنوان طلایه دار جنبش های مرکزگرا در داخل ایران هرگز نتوانست در آزربایجان نفوذ یابد و اوپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور هم هرگز نتوانستند گرد هم آیند و تفاهمی بین آنان ایجاد شود با وجود لغو برگزاری کنگره ای به نام "انجمن بین المللی تورک های آزربایجان جنوبی" در آنکارا به دور از نظارت دولت تورکیه و به صورت مخفیانه در تالار یکی از هتل های آنکارا با شرکت گسترده ی تورکان آزربایجانی با گستردگی بیش از پانصد نفری از تمامی احزاب و تشکیلات و طیف های حرکت ملی آزربایجان بالغ بر سی تشکیلات به صورت موفق برگزار شد.


موفقیت بزرگ این کنگره در تشکیل "یک شورای همکاری" به همین نام است که قبل از همه چیز یکدستی و اتحاد میان طیف های گوناگون آزربایجانی را به رخ کشید و حاوی پیغام های بسیار مهمی بود:




اول آنکه آزربایجان راه خود را از ایران جدا کرده است.


دوم آنکه اوپوزیسیون آزربایجانی متحد است و از این رو می تواند با تمامی نیروهای خارج از آن و کشورهای خارجی وارد مذاکره شود.


سوم آنکه اپوزیسیون آزربایجانی یکدست تر از اپوزیسیون ایرانی است و بر مطالبات خود اشراف کامل دارد.


چهارم آنکه اپوزیسیون آزربایجانی تنها با پذیراندن پیش شرطهای خود به مذاکره با اوپوزیسیون ایرانی تن خواهد داد.


پنجم آنکه اپوزیسیون آزربایجانی در مقایسه با اوپوزیسیون ایرانی در موضع قدرت قرار دارد.


ششم آنکه ناسیونالیزم ایرانی اوپوزیسیون آزربایجانی را رادیکالیزه تر خواهد نمود.


.هفتم آنکه فروپاشی ایران در طرفه العینی قابل انجام است.


چهارشنبه 16 مه 2012 - 27 اردیبهشت 1391

آنکارا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر