۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

در نقد طباطبایی: «آدم نبود مرا فرستادند!»- ناصر مرقاتی



چه بر اندیشۀ فلسفی ایران رفته است، چه بر روشنفکران گذشته است، چه اتفاقی مبارزین را دگرگونه کرده که بسیاری از نمایندگان آن، نه بعنوان مدافعین ستم دیدگان، نه بعنوان یاری کنندگان به مظلومین و احقاق حقوق ستمدیگان در کنار مردم، بلکه بعنوان هواداران و حتی راهنمایان و ارائه دهندگان شیوه های خوف انگیز اجحاف در کنار ناشریف ترین و سیاه ترین اندیشه ها و کردارها قرار می گیرند؟
آیا اینان برای کسب قدرت از طریق خودمالی به سیاهترین اندیشه ها، رفته رفته به عفن قدرت سیاسی و اقتصادی آلوده می شوند؟ اینها چه کسانی هستند که از خودفروختگی شاه به انگلیس و سپس به آمریکا به غمزعینی درمی گذرند، اما پیشه وری را بخاطر یاری گرفتن از اتحاد شوروی آن زمانی، که ظاهرا مدعی و مشهور به حمایت از حقوق مظلومین و جنبش های ملی و رهاییبخش بود، به باد اتهام می گیرند؟ اینان کیستند که در مورد اقدامات رفاهی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پیشه وری برای خلق خود در آن کوتاهی یکساله تجاهل می کنندو بربوق وابستگی و دست نشاندگی پیشه وری می دمند، اما شاه و پدرش را با آن همه وابستگی،با آن همه کشتار چند ده هزار نفری، در به دری چند ده هزارنفری و دستگیری چند هزارنفری ترکان آذربایجان تطیهر می کنند؟ و چون گویا پیشه وری و یا بنا به اقوالی غلام یحیی با یک اقدام نمایبشی خلق را از دست محتکرین و گرانفروشان رهانیده، داد انسان دوستی سر می دهند؟ و این در حالیست که کشتار قشقایی ها، اعراب، آذربایجاتیها به باد فراموشی سپرده می شود. اینان کیستند که یک خط از زبان ترکی نخوانده، یک مقاله زبانشناسانه حتی از متخصصین خود قرائت نکرده زبان ترکی را عقب مانده می نامند و این زبان را که هیچ سنخیتی با زبان آذری فرضی ندارد تحقیر می کنند؟ در حالیکه زبان فارسی تنها 220 و حتی بنا به اقوالی 115 فعل قابل صرف دارد (آقای طباطبایی از دکتر باطنی بپرسد). اینان تا کنون یک لحظه در مورد راز بقا و دوام زبان ترکی در ایران بعد از 150 سال رسمیت زبان فارسی در آن و صدسال فشار پهلوی برای ترک و ترکی زدایی تعقل نکرده اند، زیرا ترس آن دارند که به باورهای نژادپرستانۀ آنان خللی رسد.
و اسفباتر از آنان ترکانی هستند خود فریب، که نه تمایلی به دانستن واقعیات دارند و نه شهامت دانستن را و نمونۀ آنهم جناب سید جواد طباطبایی است. که خود موضع تحقیق را عین موضع سیاست می داند.
راستی چه رملی بر اسطرلاب افتاده است که جناب طباطبایی بعد آنهمه ادعاهای چک و چانه زنی با هگل و مارکس و لنین و تکریم آلتوسر، به یکباره چنین عنان گسیخته اما حقیر خود را موظف و ملزم به مبارزه با تجزیه طلبی و جفت کردن نعلین پیش پای آخوندها می داند. شاید هنوز صدای چندش آور مارش ارتش شاهنشاهی در آن سالهای خوف انگیز دموکرات زدایی و آن شعارهای ضد «متجاسرین» و ضد «تجزیه طلبان» از بلندگوی همان رادیوی دموکرات ساخته در ضمیر جناب طباطبای طنینی خوش داشته باشد که او را به اجرای نقشی قهرمانانه در قبال تجزیه طلبی و تجاسر تشویق و ترغیب می کند. راستی چه قرابتی است ما بین شاه پرستی و شیخ پرستی و شاید هم در آن بالا دست های سفرۀ نو گشوده جایی برایشان محفوظ است!
اگرچه پاره¬ای از بهترین های زبان فارسی را اعتقاد برآنست که تحقیر و تخفیف جزو اندرونۀ جناب طباطبایی است، اما زشتکاری نه چندان اتفاقی و نه چندان خلق الساعۀ اخیر جناب ایشان سایۀ پستوی نانموده ای را عیان ساخت که شاید نه چندان دورتر کاملا به روشنی روز کشیده شود. زیرا وقتی برای کسی موضع تحقیق یک محقق عین موضع سیاست یک سیاستگر باشد، بی هیچ شبهه ای پستوی ننموده ای نیز در پس شخصیتش وجود خواهد داشت.
با آنکه در آن بدایت امر برای بسیاری سخت بود که باور کنند؛ شخصی که ادعای شاگردی اساتیدی چون آلتوسر را دارد و علی الخصوص اینکه خود یک ترک آذربایجانی است، چنین بی محابا در صدد انکار مظالمی برآید که بر تاریخ، زبان، ادبیات، حیات اجتماعی و خود آنان رفته است، اما نه چندان دورترک به نیکی دریافتند که جناب طباطبایی چیزی فزونتر از دیگرانی که به جیره ای ناچیز هرآنچه را که لازم آید به پیسی می آلایند و حمیت انسانی را به دروغ و تحریف و مهمل بافی گند می زنند، ندارد. آنان دریافتند که مابین اهداف مستور در پس پرسش نامۀ صدا و سیما، قصۀ سوسک هایی بدطینتی که مدفوع خوار اربابان راسیست بودند و شعبده بازی لو رفتۀ «آقا سید جواد»ی کنونی رابطۀ تنگاتنگی وجود دارد. آنان دریافتند که اینبار نیز همچو جریان کسروی روح برتری طلبی و خود بزرگ بینی و شاید هم عقده گشایی غالب در وجنات جناب طباطبایی می تواند از نظر گردانندگان این شیوه های کثیف بهترین گزینه محسوب شود، زیرا ترک بودن جناب ایشان می توانست با دادن پاره ای از صلاحیت ها به ایشان، عده ای را متقاعد و فریفته کند. اما در واقع دیریست که کار از کارگذشته است. برای متقاعد کردن مردم آذربایجان حتی 25 سال نه، بلکه 33 سال و شاید افزونتر است که دیر شده است. مردم آذربایجان رفته – رفته باور می کنند که آذربایجان در طول این سالهای دراز جز مستعمره ای بیش نبوده است. با این حال باید به اهم ادعاهای جناب طباطبایی پاسخ داده شود.
واقعیت این است که هیچ حرف قبلا ناشنیده ای در مصاحبه جناب طباطبایی وجود ندارد: پیشه وری تجزیه طلب بود، نوکر بیگانه بود، علی¬اف بی سواد است، آذربایجانی ها ترک نیستند، گویا یکی می گفته که ابن سینا ترک است. زبان ترکی چیزی ندارد که قابل تدریس باشد. و طی سالهای تحصیل، آقای طباطبایی هیچ اجباری در ترکی حرف زدن نداشته، پان ترکیسم هم تازه مد روز شده است و اشاعه دهنگان آن بی سوادند و از جایی پول گرفته اند. اظهارات دیگر جناب طباطبایی هم چیزی فزونتر از اینها را باخود نداشت. اما با این حال نکتۀ آزار دهنده ای در این عقده گشایی وراجانه و یا در واقع اجابت امر شیوخ و شاید هر دو وجود دارد که انسان را به تفکر وا می دارد. چرا آقای طباطبایی استاد دانشگاه باید در این برهه عده ای مصاحبه گیر را دور خود جمع کند تا حرفهای بسیار گفته شده را گوش چپان مردم ترک جان به لب رسیدۀ آذربایجان کند؟ چه حکمتی در این مکرر گویی آنهم در این برهۀ زمانی وجود داشت؟ آیا استاد دانشگاهی همچو جناب طباطبایی نمی داند که فرق یک بی سواد طرقی خواه با یک باسواد جنایتکار چیست؟ آیا ایشان نمی دانند که مانور کشوری بسیار کوچک مانند آذربایجان در میان دو دولت بزرگ زورگو چه اندازه از استادی را طلب می کند که آذربایجان تاکنون توانسته با همۀ دخالت های مستقیم نظیر جنایات ارامنه در قره باغ به یاری جمهوری اسلامی و روسها و دخالت های غیر مستقیم جمهوری اسلامی و روسیه، اوضاع کشور و منطقه را آرام نگه دارد و وضعیت نابسامان به ارث رسیده را سر و سامان دهد؟ آیا بی سوادی بدون جنگ طلبی خوب است یا حکومت شاعرانه ای توام با جنایت، کدام یک؟ بنظرم هرکسی این را تأیید می کند که مردم خواهان یک زندگی مرفه توأم با آزادی های اجتماعی بدست یک آدم کم سواد هستند تا فقر و فاقه و نبود کوچکترین آزادی بدست اینشتن. آیا جناب طباطبایی، قطعا به تعلق ابن سینا به ملت فارس وقوف واثق دارد؟ و حتی صرف نظر از آن، آیا ایشان نمی داند که چنین احکام کودکانه ای در میان هر ملتی که می خواهد منیتی پیدا کند، معمول و مشهور است، و این در بادی امر تاحدودی طبیعی و قابل اغماض است و این در حالیست که فارس ها بعد از 100 سال حکومت به سجده به بارگاه کوروش انگلیس و یهود ساخته می روند؟ کدامیک حقارت بارتر است، ادعای ترک بودن ابن سینا یا خاک پا بوسی و سجده به سازه ای که یونانیان مهاجراز خود به یادگار گذاشته اند و اکنون معلوم نیست چرا باید یک ساختمان یونانی مقبرۀ کوروش نامیده شود؟ اگر جناب طباطبایی مدعی آنند که اجباری در ترکی صحبت کردن نداشته اند، لابد – حداقل- داستان دو همکلاسی من که هر یک برادر مردودی بزرگتری با همان درجۀ تحصیلی در کلاس دیگر داشتند (یزدانی ها و کشمیری ها) و هیچیک از چهار برادر مطلقا فارسی صحبت کردن بلد نبودند و همه روزه سر ترکی صحبت کردن خط کش می خوردند، خیالاتی است واهی. چون آقای طباطبایی مدعی آنست که اجباری در کار رژیم شاهنشاهی نبوده است. و اسفا که بسیار بودند نظایر یزدانی ها و کشمیری ها با کتک و یا بی کتک، با پرداخت جریمه و یا بدون پرداخت جریمه، که جناب طباطبایی آنان را ندیده اند!!!
آقای طباطبایی عقب ماندگی زبان ترکی و نبود منابع تدریس دانشگاهی آن را به سخره می گیرند، اما وقیحانه از ممنوعیت تدریس زبان ترکی در می گذرند. این چه علمی است که ایشان آموخته اند. این چنین اظهار نظری را چگونه می توان از دامان علمیت جناب طباطبایی و با چه میزان صابون و پودر و آب شست؟
من لزومی به پاسخگویی به مکررات قبلا هزاران بار گفته شدۀ جناب طباطبای نمی بینم. برای کسانی که چاقوکشان و آخوندها و بکش های جنده خانۀ تبریز مردم تبریز قلمداد می کنند چه جایی از منطق وجود خواهد داشت؟ اما منباب تنویر نسل جدیدی که واقعیات را نمی دانند و مقهور نام استادیِ جناب طباطبایی هستند فقط به یک مورد اشاره دارم:

«مردم تبریز» از نظر شاه و از نظر جناب طباطبایی چه کسانی بودند؟

جناب طباطبایی را گمان برآنست که پیش از آنکه نیروهای دولتی به تبریز و آذربایجان برسد مردم خود دمار از دموکراتها برآوردند. گمان ندارم خود ایشان که در آن زمان فقط یکسال داشتند چیزی به عینه دیده باشند، اما صرف نظر از کشتار وحشیانۀ ارتش شاهنشاهی و ادعاهای شاه مبنی بر کشتار توسط خود مردم که برای زدودن لکۀ ننگ این کشتار ابراز می داشت، فرض ما برآنست که بیانات جناب طباطبایی درست است. اما این مردم مورد نظر ایشان چه کسانی بودند:
حاجی ابوالقاسم جوان*، همان سیب زمینی پزِ بر طبق فروشی که بعداز آمدن قشون شاه به تبریز یکشبه به سرمایه داری معروف با دهها دار قالی و صد ها کارگر رنگین پوش و بی رنگ پوش و نوچه و سربازهای با شیپور و بی شیپور و بی نام و با نام امام زمانی مبدل شده بود، بعد از وقایع سال 1325 تبریز، با راه انداختن انواع کارناوال های "مرگ بر تجزیه طلب و مرگ بر متجاسر" یعنی همان کلماتی که جناب طباطبایی برای تحقیر فرقه از آن سود می جویند، در مذمت و تخریب پیشه وری در نطق غرایی گفته بود: "بیشرف پیشه وری! قیر- قومی در شب شود، چاتداخ شود." یعنی "ای پیشه وری بی شرف! آسفالتی که در شب ریخته شود، ترک بر می دارد.". هنوز که هنوز است، بسیاری از پیران ما نام این مردم مورد ادعای آقای طباطبایی را فراموش نکرده اند. آنانیکه پیشه وری را بخاطر مهاجرت به شوروی و تهیۀ مقدمات آموزش چریکی برای رهایی آذربایجان و ایران نکوهش و تقبیح می کنند، نخوانده و نپرسیده نمی خواهند بدانند که ارتش شاهنشاهی با یاری انواع حاجی ابوالقاسم ها و ملاها و طلبه های اهل خوی چوب پرچم سه رنگ ایران را بر مقعد رئیس فرقۀ دموکرات خوی آنچنان فرو کردند، که به طرز شنیعی جان داد. هنوز که هنوز است بسیاری از سالدیدگان تبریزی نام«شهباز» را که نام اصلی او معلوم مردم نبود و نام دهها قمه کش اجیر، دلال محبت، آخوند سینه¬چاک و مزدور شاه را فراموش نکرده اند. اینان همان مردمی بودند که بنا به اظهار جناب جواد طباطبایی خواستار آمدن قشون محمدرضاشاه به تبریز بودند!!! و گذشته از آن آقای طباطبایی باید جوابگوی این سوال نیز باشد، که مزدور انگلیس بودن شاهنشاه جوانبخت ایشان بدتر است یا مزدوری فرضی پیشه وری آنهم زمانی که روسها ظاهرا طرفدار جنبش های آزادیبخش در جهان شناخته شده بودند، کدام یک؟
اجازه دهید بقیۀ مردم مورد ادعای آقای طباطبایی و رژیم شاه و رژیم جمهوری اسلامی را نیز معرفی کنم:
1) فئودالهای بزرگ نظیر ذوالفقاری ها و ... که زمین هایشان توسط دموکراتها بین دهقانان تقسیم شده بود.
2) بخشی از سرمایۀ تجاری که یا تحت تبلیغات شدید روحانیون آذربایجان، بخصوص آیت الله های قم نشین بودند و یا سطح درآمد عنان گسیختۀ آنان با آمدن دموکراتها تنزل کرده بود.
3) طلبه ها، آخوندها و ملاهای شپشو نظیر حاج احمد سرایی که نمایندۀ بی واسطۀ آیت الله های قم نشین بود، و به یاری حاجی رسول عطایی نامی که صاحب تنها مدرسۀ خصوصی شهر تبریز بود، در امحای فرهنگ عاشق ها در دهات و شهرهای آذربایجان سنگ تمام گذاشتند. پیر مردان اهر هنوز شکسته شدن دست عاشق یدالله نامی به تحریک آخوندها و هجوم عده ای اوباش را از یاد نمی برند.
4) شیادان و لاتها و چاقوکشانی نظیر حاجی ابوالقاسم جوان، شهباز و ... نوچه ها و مزدبگیران حقیرشان، و نایب اوغلو حمیدها که بعدها از سرسپردگی خود در عذاب بود.
5) بکش ها و دلالان محبت که با آمدن دموکراتها درب دکان آنها با مداوای روسپیان و تشویق کارگران به ازدواج با آنان از سوی دموکرات ها، بسته شده بود.
6) صاحب منصبان شیره ای و تریاکی ارتش شاهنشاهی، شهربانی و ژاندارمری و نظامیان شاغل و بازنشسته.
اینان «مردم» مورد نظر و مورد دفاع جناب طباطبایی هستند، همان مردمی که اکنون بخشی از نظایر آنان به نیروهای خودسر معروفند و لگام در دست حکومت دارند و با این اوصاف یقینا جناب طباطبایی نمی تواند به صراحت منتقد اعمال ناشریف آنان باشد.
اما جالب ترین نکته اینست که «مردم جناب طباطبایی» با «مردم رژیم شاهنشاهی» و «مردم از نظر جمهوری اسلامی» یعنی همان نیروهای خودسر، قمه کشان، قاتلان و شروران هیچ فرقی با هم ندارند.
جناب طباطبایی! زبان ما ترکی است، جوانان ما رفته رفته دارند جبران مافات می کنند و به زبان ترکی مقالات و کتابهای جالبی می نویسند، راه آینده برای آنان نوید بخش و روشن است. زبان ترکی ما با وجود همۀ فشارهایی که سالیان سال و بدست انواع راسیست ها و مجیز گویانشان برآن وارد شده و متأسفانه شما بدون کوچکترین عنایتی به موضوع، به تحقیر آن پرداختید، به علت گستردگی ترک زبانان در سراسر عالم و خصوصا وجود مراکز علمی در کشورهای ترک زبان و علی الخصوص وجود مراکز علمی و فرهنگی کشور ترکیه که جدیدترین مباحث اتدیشۀ بشری را به طرففةالعینی به ترکی ترجمه و منتقل می کنند، و به ویژه با توجه به اینکه نوترین اندیشۀ حال حاضر یعنی پست مدرنیسم خواه ناخواه مدافع حقوق اقلیت ما در قبال کلیت یک کشور دست ساز استعمار است، بی وقفه در حال گسترش است، گمان دارم که چندان دیر نشده باشد که با پوزش و اذعان به تقصیر بتوان زخم زبانی را که در حق ملت «خود» روا داشتید التیام داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر