۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه

پَرثَوه ؛ خشت کج تاریخنگاری یا جلوه ای از فرهنگ مصادره فرهنگی در ایران ؟-فرهاد جعفری

  چندی پیش بر حسب اتفاق  دوستی کتابی تحت عنوان «آیین پهلوانی و نبرد تن به تن در پرثوه»  به دست نگارنده رسانده  و نظرش را درباره مطالب تاریخی این کتاب جویا شد. پافشاری وی بر بررسی عمیق و توام با دقت این کتاب توسط نگارنده ، نگارنده را به نگارش نوشته ای کوتاه در مورد این کتاب ترغیب کرد. مقاله پیش رو ماحصل این اتفاق می باشد. در این نوشته تا حد بضاعت به مسایل تاریخی پرداخته شده و چون نگارنده هیچ سررشته ای از علوم ورزشی ندارد ، بنابر این  نقد و بررسی مباحث مربوط به علوم ورزشی را به اهل فن حواله می کند.

کتاب مورد بحث که عنوانش « آیین پهلوانی و نبرد تن به تن در پرثوه» است ، نوشته حسین کامرانی است که در سال 1392 توسط انتشارات آزگار در شهر بابلسر به چاپ رسیده است. کتاب فوق در سه بخش و هر بخش شامل چندین فصل نوشته شده که بخش اول آن تحت عنوان آیین پهلوانی به وضعیت ورزش در دوران باستان  در ایران و همچنین به دوران بعد از اسلام  اختصاص یافته است. در بخش دوم تحت عنوان هنر رزم سنتی پرثوا فلسفه نام گذاری این رشته ورزشی ، شیوه های نبرد و امثال آن مورد بررسی قرار گرفته و در نهایت بخش سوم کتاب به اصول آمادگی در این رشته ورزشی پرداخته است.

   مولف بحث تاریخی کتاب را از تعالیم زرتشت پیامبر و آموزه های اوستا درباره اهمیت ورزش در نزد ایرانیان آغاز کرده و در ادامه می افزاید «قسمت عمده تربیت افراد در دوره کیانی ، مادی ، هخامنشی اشکانی و ساسانی پرورش بدن و ورزش های گوناگون برای زمان صلح و جنگ بوده است ... از جمله ورزش هایی که در این دوره به کودکان آموزش داده می شد دویدن ، شنا ، کشتی ، مشت زنی ، نبرد با استفاده از یکی از اعضای بدن تیرو کمان ، ارابه رانی ، گوی ، چوگان ، نبرد تن به تن ، اسب سواری ، شکار و... بوده است»/ کامرانی : ص25/. حال باید از نویسنده محترم پرسید که چه کسی و چه موقعی چنین حکم کلی درباره تاریخ باستان ایران صادر کرده است ؟!  آیا مگر کیانی ها به جز  درشاهنامه و افسانه ها  وجود تاریخی هم داشته اند ؟ یا اینکه کل آثار دوره مادها در حالیکه در چند دخمه و مجسمه خلاصه می شود ، چطور می تواند وضعیت ورزش در این دوره را به تصویر بکشد ؟! دوره پارتها یا اشکانیان هم همین وضعیت را دارد. بیشترین اطلاعات از سلسله های باستانی این مرز و بوم از ساسانیان باقی مانده است. حتی درباره این سلسله هم نمی توان چنین حکم کلی داد.

در فصل سوم مولف خلق و خوی پهلوانی در شاهنامه فردوسی را مورد بررسی قرار داده است. فارغ از مباحثی که وی درباره آیین پهلوانی از نگاه شاهنامه آورده باید خاطرنشان کرد که شاهنامه اثری تاریخی نبوده و استفاده از مطالب آن در تاریخ با اشکالات اساسی مواجه است. اول اینکه شاهنامه اثری غالبا حماسی است که در آن مراحل سه گانه زندگی بشر به خصوص اقوام هند و اروپایی (ایرانی) در قالب اسطوره ، حماسه و تاریخ در پی هم آمده اند. دوم ؛ تنها استفاده ای که از شاهنامه در تاریخ نگاری می توان کرد بررسی  سرگذشت سلسله ساسانی از نگاه شاهنامه است که آن هم شرط و شروطی دارد. از جمله اینکه فردوسی در تالیف این اثر از بی دقت ترین و غیر مستند ترین خدای نامه های دوره ساسانی استفاده کرده است. بنابراین تنها حسن شاهنامه برای تاریخ نویسان این است که با مطالعه این اثر ،  با متن منظوم یکی از خدای نامه های نه چندان مستند دوره ساسانی را آشنا خواهند شد. ارزش تاریخی اندک خدای نامه ها از آنجا دانسته می شود که این گونه آثار ، سلسله ساسانی را از نگاه موبدان و دولتیان دوره ساسانی منعکس می کنند. یعنی هم دید رسمی و دولتی به مسایل دارند و هم اینکه پا را از محدوده دربار بیرون نمی گذارند. بنابر این ارزش تاریخی آن در مقایسه با آثار هم دوره آن از جمله اشعار دوره جاهلی اعراب شبه جزیره هم که حداقل درون مایه های اجتماعی و فولکلوریک دارند به مراتب کمتر است. حال سهل است از آن به عنوان منبع موثق تاریخی بتوان در تاریخنگاری استفاده کرد.

نکته جالب و حاشیه ای که مولف در کتاب خویش بدان اشاره داشته ، ارزش مقام زن در شاهنامه  است ، گویا مولف محترم از اشعار زن ستیزانه جناب فردوسی در شاهنامه بی خبر بوده و یا در صورت اطلاع از این مساله ، با آوردن این اشعار در جهت سر پوش گذاشتن به دسته گل آب دادنهای حکیم فردوسی عمل کرده است. از جمله :

چو فرزند را باشد آیین و فر / گرامی بدار بر چه ماده و چه نر.

ز پاکی و پارسایی زن / که هم غمگسار است و هم رایزن./ص 42/



مولف  در نقل قول خویش با زیرکی تمام  ادامه ابیات را حذف کرده است :



اگر پـارسا باشد و رایـــــزن  / یکی گــنـج بـاشـد پـراکـنـده زن

به ویژه که باشد به بالا بلـند  / فرو هشته تا پای مشکین کمند

خردمند و با دانش و ناز و شرم /سخن گفتن ِ نیــک و آوای نرم .



اشعار فوق انسان را  به یاد توصیفات شاهان ساسانی از اندام زنان حرمسرا با تمام تفرعات و جزئیات آن می اندازد که در منابع این دوره دیده می شود.

اشعاری که مولف کتاب آورده قابل مقایسه است با این اشعار فردوسی :



زنان را از آن نام نايد بلند / که پيوسته در خوردن و خفتنند

زن و اژدها هر دو در خاک به  / جهان پاک از اين هر دو ناپاک به

زنان را ستايی سگان را ستایی / که يک سگ به از صد زن پارسای

پس پرده هر که دختر بود  / اگر تاجدار است بد اختر بود

چون زن زاد دختر،دهيدش به گرگ /که نامش ضعيف است و ننگش بزرگ

که آن ترک بدپيشه و ريمن است / که هم بد نژاد است و هم بدتن است



   بطور کلی اساس قرار دادن افسانه و اسطوره ها در تاریخ به هیچ وجه روا نیست. البته این از ارزش کاربرد اسطوره ها و افسانه ها در تاریخ نگاری نمی کاهد.

مولف در فصل چهارم یکسره به تاریخ ایران پرداخته و نام ایران را به نژاد آریا ربط می دهد و طبق معمول تاریخ نگاری آریا محوری که رگه هایی از آن در آثار  تالیف شده در دوره بعد از انقلاب هم  به وفور دیده می شود ، آریاییها را سه قسم می داند : مادها که در شمال غرب ، پارت ها در شمال شرق و پارس ها در جنوب مستر بودند. البته وی اشاراتی هم به اقوام پیش از ورود آریایی ها به فلات ایران از جمله کاسپی ها ، سکاها ، تپوری ها ، ماننایان ، گوتیان ، کاسی ها و لولوبی ها  کرده ، اما به ریشه نژادی و زبانی هیچ یک اشاره ای نمی کند.



   نکته اصلی کتاب در بخش دوم آن تحت عنوان فلسفه نامگذاری پرثوا آمده است. مولف در این مورد می گوید در حدود 250 ق.م در استان پارت (پارتیا ، پرثوه) دولت مستقل ایرانی به وجود آمد که نژاد آنها آریایی و زبان آن ها ایرانی و آیینشان یکتا پرستی رایج در ایران شرقی بود  ... فرهنگ اجتماعی آنان امیزه ای از آداب و عقاید مذهبی و فرهنگ پهلوانی بود که بر شجاعت مردانگی و جوانمردی و نیروی بدنی و جنگ آوری تاکید می کردند و شهره بودند ... از این رو به آخرین مرحله از تکنیک ها و اسرار در نبرد تن به تن (پرتوا یا پرثوا) می گویند که همانا نام یکی از قوم های بزرگ و کهن ایرانی است/ص 58/

   مولف در کل کتاب از یک الگوی تاریخنگاری پیروی کرده است. یعنی تماما چارچوب تاریخ کتاب را بر مبنای افکار آریا پرستی و ترک ستیزی بنا کرده است. بنابر این  ذکر مطالبی که ساخته و پرداخته اذهان مریض راسیستهای دوره حکومت پدر و پسر پهلوی در این کتاب ، تعجب آور نیست چرا که مولف در تالیف این کتاب عمدتا به تاریخ ایران  اثر حسن پیرنیا نظر داشته باشد که یکی از آثار عمده متعلق به نحله فکری یاد شده می باشد.

   در این نوشته نگارنده بدون اینکه وارد مباحث بنیادی تاریخنگاری آریا محوری بشود یکسره به سراغ تحریفات و جعلیات این تاریخنگاری درباره قوم پارت می پردازد. از بدو پیدایش گرایشات ناسونالیستی و راسیستی  نویسندگان و مورخان پان ایرانیست و پان فارس تاریخ باستان ملیتها و اقوام ساکن ایران را دستخوش تحریفات و دستکاریهای مغرضانه کردند. بزودی با یک حساب دو دوتا چهارتا تاریخ ممالک محروسه ایران مطابق میل اینان نوشته شد و از طرف محافل رسمی و غیر رسمی و نویسندگان داخلی و خارجی و ایرانی و غیر ایرانی مورد  تایید و حمایت واقع گردید. از این دیدگاه آریایی ها به سه قسم تقسیم می شدند : مادها در شمال غرب ، پارتها در شمال شرق و پارسها در جنوب فلات ایران مستقر بودند. تاریخ باستان از مادها و گاها از هخامنشیان که در اندیشه اینها هر دو آریایی و پارس بوده اند شروع شده و در دوران پارتها و ساسانیان که باز این دو نیز آریایی و پارس معرفی شدند ، به اوج رسید و بر اساس سنت شاهنامه ای ترکها و اعراب وحشی ، غیر متمدن و مخرب تمدن ناب آریایی به تصویر کشیده شدند. این نویسندگان درباره تمدنهای درخشان بومیان  پیش از ورود آریایی ها [ایلامیها ، قوتتی ، لوللوبی ، هوری ، ماننایی ، اورارتو  ، سکاها و ... ] نیز  از همین  شیوه تحریفات بهره بردند و هر جا که نتوانستند لعاب آریایی بر پوسته این تمدنها بزنند ، سکوت اختیار کردند.

  بدین ترتیب تاریخ قوم پارت نیز از این حرکت ضد بشری نویسندگان راسیست مصون نمانده و جایگاه واقعی پارتها یا اشکانیان در تاریخ گم شد. این در حالی است که پیش از این مورخان پارتها را از اقوام ترک می دانستند از جمله اعتماد السلطنه وزیر انطباعات ناصر الدین شاه قاجار در دررالتیجان فی تاریخ بنی الاشکان شباهت ها و یکسانیهای موجود بین امپراتوری پارت و حکومت قاجار را چه از لحاظ زبانی و نژادی و چه از لحاظ سیستم اداری (ملوک الطوایفی یا نوعی فدرالیسم) بر شمرده است.

پارتها که بعد از انحطاط حکومت سلوکی ها (منسوب به سلوکوس از سرداران اسکندر مقدونی) و با پایان دادن به حیات سیاسی این سلوکی ها قدرت را به دست گرفتند ، حدود 480 سال بر پهنه های وسیعی از آسیا فرمانروایی کردند. حکومت و جامعه ای که پارتها بنا نهادند ، از بسیاری جهات با حکومتهای پیشین /هخامنشیان/ و پسین /ساسانیان/ تفاوت دارد. حکومتهای مذکور برخلاف حکومت پارتها از لحاظ نظام سیاسی حکومت متمرکز و توتالیتر بوده اند. در حالیکه امپراتوری پارتها خصایص حکومت ملوک الطوایفی یا به زبان معاصر حکومت فدرال را در خود داشت. این خصیصه برجسته  اکثر حکومت های ترک از جمله سلاجقه بزرگ و شعبه های آن و حکومتهای اتابکان ، خوارزمشاهیان ، ممالیک مصر ، عثمانی ها ، قراختاییان ، قاجارها و ... در طول تاریخ می باشد.  در این نوع شیوه تلقی از حکومت ، حاکمیت به تمام خاندان و دست کم به تمام اعضای خانواده سلطنتی تعلق گرفته و قدرت سلطان توسط خانواده سلطان ، بزرگان و ریش سفیدان قوم ، شاهزادگان ، زنان اشرافی و سرداران کنترل می شود. و هر یک از اینها به میزان سهم داشتن در تشکیل و تقویت حکومت و میزان خویشاوندی با سلطان در امور کشوری و لشکری مشارکت داده می شدند. بنابر این نظام حکومتی ترکها که برخاسته فرهنگ آزاد اندیشی آنهاست از نظام حکومتی هند و اروپاییان (فارس ها) که فره ایزدی نام داشته و در دیکتاتوری و استبداد همتا نداشته ، متمایز می شود.

  حتی شیوه نبرد و اصول نظامی گری پارتها شباهتی تام با شیوه جنگی ترکان  در تاریخ دارد که غالبا نبرد چریکی و جنگ و گریز بوده است. پارتها نیز مانند دیگر اقوام ترک تیر اندازان ماهری بوده و در چابکی ، سرعت جابه جایی شهره بودند. پارتها در نحوه پوشش و لباس پوشیدن این اقوام که شباهت تام با اقوام سکا داشتند که  خود ترک بودند ، نگاهشان به دین و مذهب و فرهنگ اقوام تحت سلطه خویش- که توام با روحیه آزاد اندیشی و تسامح بوده - ، دیدگاهشان درباره زن – که زنان به مراتب از ارزش و منزلت والایی در فرهنگ ترکان برخوردار بوده اند - متمایز از اقوام ایرانی بوده اند. شاید بتوان گفت که یکی از دلایلی که باعث امحا آثار پارتها توسط ساسانیان و زدودن آنها از تاریخ گردید ، همین تمایزات ساختاری بوده است.

    اما مهمترین خصیصه پارتها تعلق آنها به گروه نژادی و زبانی ترک می باشد. هر چند زبان رسمی در دوره حکومت پارتها پهلوی و یونانی بوده اما بررسی های محققان بیغرض نشان می دهد که زبان  درباری و زبان  مادری قوم پارت از گروه زبانهای التصاقی و در واقع ترکی بوده است. این را از روی کتیبه توتوک تاری می توان دریافت که تماما به زبان ترکی و الفبای آرامی  است و در قرن اول میلادی نوشته شده است. این کتیبه متعلق شخصی به نام توتوک تاری که گویا نام اصلی اش وونون دوم  و حکمران ایالت ماد بوده و صلاحی دیکر آن را خوانده است. سند دیگر سکه ای است به این زبان که صلاحی دیکر در وصفش گفته که من متن این سکه را از متن دیوان لغات الترک کاشغری راحتتر توانستم بخوانم. این سکه که در فاصله سالهای بین 80-51 میلادی ضرب شده متعلق به ولوگس (والاش یا بالاش اول = اشک / ارشک بیست ودوم) امپراتور پارت می باشد /زهتابی،ج 2 : 364-356/. این در حالی است که علاوه بر این ، خویشاوندی زبانهای سومری ، ایلامی ، ماننایی ، هوری ، اورارتویی ، قوتتی و لولوبی با شاخه زبانهای التصاقی مخصوصا گروه زبان ترکی مدتها پیش اثبات گردیده است.



   با این اوصاف می توان گفت برخلاف  دیدگاه مورخان راسیست و مغرض که پارتها را جزو اقوام هند اروپایی به حساب آورده و زبان آنها را پهلوی می دانستند ، کشفیات جدید نشان می دهد که زبان مادری و حتی زبان درباری آنها ترکی بوده است. بنابر این می توان گفت به مانند دوران حکومت های ترک دوره اسلامی علی الخصوص دوران حکومت قاجارها که زبانهای فارسی و عربی در سطوح رسمی و دینی کاربرد داشتند اما زبان دربار ترکی بوده است ، در دوران امپراتوی پارتها نیز اگر چه زبان یونانی و پهلوی در سطوح رسمی رواج داشته ، زبان دربار نیز ترکی = پارتی بوده است. هر چند وجود چنین وضعیت زبانی به منزله عدم رواج زبان ترکی در بیرون از دربار پارتها نیست. چرا که در غیر این صورت کتیبه توتوک تاری و سکه فوق الذکر نمی بایست خلق می شدند. بنابر این احتمال وجود آثار و نمونه های دیگری از زبان ترکی متعلق به پارتها قوت می گیرد.

   اما سوالی که در اینجا به ذهن خطور می کند این است که چرا پارتها نیز به مانند سایر اقوام و حکومتهای ترک با زبان خود چنین برخورد کرده اند. این برخورد را عده ای سطحی نگر به حساب بی اعتنایی حکومتهای ترک به زبان و فرهنگ خود می گذارند. دیدگاهی که در مورد سلاجقه ، غزنویان ، خوارزمشاهیان ، قاجارها ، افشارها و ... شایع است و یا اینکه چنین می پندارند که زبان فارسی بر زبان ترکی برتری داشته و یا حتی اینکه ترکیب جمعیتی ترکها در مناطق حکومتی این سلسله ها  نسبت به هند و اروپاییها (اقوام ایرانی) به حدی قلیل بوده که  به ذهن حاکمان ترک خطور نمی کرد که به فکر رسمیت بخشیدن به زبان ترکی باشند. در این مورد باید گفت که در نوشته حاضر نه مجال مقایسه این دو زبان و نشان دادن برتری های آن دو وجود دارد و نه اینکه نگارنده تخصص لازم را در این مورد دارد. لازم به ذکر است بزرگان زبان ترکی از جمله امیر علیشیر نوایی ؛ وزیر بزرگ تیموریان در محاکمه اللغتین و پروفسور جواد هیئت ؛ دانشمند فرزانه آذربایجان در مقایسه اللغتین برتری ها و نقاط قوت زبان ترکی را بر زبان فارسی نشان داده و اسرار و رموز این زبان را شناسانده اند.

  در اینجا باید  ریشه مساله را در روحیات و فرهنگ ترکها و خصوصا نحوه نگرش آنها به جهان پیرامون خویش و اقوام و ملل دیگر جست. به عبارت دیگر ترکها به لحاظ روانشناختی در طول تاریخ نسبت به زبان ، مذهب و فرهنگ دیگر ملتها با تسامح و روحیه آزاد اندیشی برخورد کرده اند. چنانکه پیش از این هم اشاره شد شان و جایگاه رفیع زن در نزد ترکان و حکومت ملوک الطوایفی (معادل نظام فدرالی امروزی) در دوران باستان و نظام ممالک محروسه در دوران بعد از اسلام نمودی از روحیه اغماش و آزاد اندیشی ترکها می باشد. از لحاظ مذهبی هم حکومتهای ترک چندان کاری به مذهب اقوام تحت سلطه خود نداشتند. البته باید مواردی از قبیل حکومت غزنویان ، عثمانی ها و صفویان را که در تعصب مذهبی شهرت داشتند ،استثنا نمود که هر یک تابع شرایط و عوامل خاص دیگری نیز بوده اند. والا پارتها ، سلاجقه بزرگ و شعب مختلف آن ، خوارزمشاهیان ، تیموریان ، ترکمانان ، گورکانیان ، افشارها ، ممالیک مصر ، طولونیان و ... با تسامح نسبته به مذاهب و ادیان دیگر حکومت کرده اند.

  اگر به مورد زبان برگردیم تسامح مذهبی حکومتهای ترک را نسبت به اقوام و ملل قلمرو خویش و حتی تسامح زبانی اهل فضل و دانش را به وضوح خواهیم دید. در این مورد ابتدا باید گفت که چطور در دوران باستان کثرت زبانی برقرار بوده و زبانهای ایلامی ، پارسی ، آرامی در دوران هخامنشیان و ساسانیان و زبانهای یونانی ، پهلوی ، پارتی و آرامی در دوران پارتها رواج داشته در دوران اسلامی نیز زبانهای دری ، عربی و ترکی  در شکل گیری و تداوم و شکوفایی تمدن این دوره نقش برجسته ای داشتند. در طول تاریخ  به هیچ وجه گزارش نشده که حکومتهای ترک ، زبان ترکی را بر غیر ترکها تحمیل نکرده اند اما در رواج و شکوفایی زبان خویش قدم های مثبتی برداشته اند. از جمله قرامانها ، قراقوینلوها ، عثمانی ها ، تیموریان ، صفویان و ...  علما و دانشمندان ترک آثار خویش را از روی تسامح به سه زبان عربی ، ترکی و دری می نوشته اند. در تاریخ ادبیات آذربایجان نمونه های بسیاری از این تسامح زبانی و چند زبانی شاعران و نویسندگان وجود دارد مانند نسیمی ، حکیم فضولی ، سید عضیم شیروانی و ...

   در حالیکه تاریخ به یاد ندارد ترکها و آذربایجانی ها کوچکترین اهانتی و دشمنی ای در حق زبان  دیگر اقوام و ملل به عمل آورده باشند ، در طی نود سال اخیر به وضوح دشمنی های زیادی در سطوح رسمی و غیر رسمی در حق زبانهای غیر فارسی در ایران از جمله زبان ترکی آذربایجانی وجود داشته و دارد. از شاهنشاه آریا مهرش رضاخان و محمد رضا شاه گرفته تا استانداران انتصابی شان ، از نویسندگان و مورخان و زبانشاسان و به اصطلاح اهل فضل و دانش و ادبشان گرفته تا رسانه ها و مطبوعات و رادیو و تلویزیون و  از سیاستمدارش گرفته تا معلم مدرسه و ...  همه و همه در جهت امحای زبان ترکی  کمر همت بسته و به قدر توان متحمل زحمت و مشقت شده (!) و به این صورت در جهت جبران الطاف ترکان و مخصوصا آذربایجانیان نسبت به زبان و فرهنگ فارسی پای فشرده اند (!) ...

  با این اوصاف رسمیت نیافتن زبان پارتی و به جای آن رواج زبانهای یونانی و پهلوی در قلمرو پارتیان نسبت مستقیم با روحیه آزاد اندیشی و تسامح اقوام و ملل ترک از جمله پارتیان دارد. این وضعیت در دوران بعد از اسلام و همچنین بر حکومتهای دیگر نیز صدق می کند. حال مورخان و نویسندگان راسیست که توجهی به ترک بودن زبان و نژاد پارتیان نداشته و یا در صدد انکار ترک بودن آنها بر آمده اند و آنها را جزو اقوام هندو اروپایی دانسته اند ، نه تنها به جعل و تحریف تاریخ ملل غیر فارس یاری رسانده اند بلکه در تقویت تاریخنگاری آریا محوری حرکت نموده و راه را برای تحریفات بعدی و مصادره تاریخ ، فرهنگ و تمدن ملل دیگر باز گذاشته اند. در واقع خشت اول تاریخنگاری را در ایران کج گذاشته اند ...

جمع بندی و نتیجه گیری : در حالی که غلبه دیدگاههای پان ایرانیستی و پان فارسیستی فقط در عرصه تاریخنگاری نبوده بلکه تاریخ یکی از عرصه های جولان این تفکرات بوده و جلوه های مختلف فرهنگی و تمدنی دیگر این ملتها دستخوش تاراج و مصادره فرهنگی راسیستها بوده است. چنانکه در عرصه ادبیات نظامی گنجوی را شاعری غیر ترک و غیر آذربایجانی و نه زاده دیار گنجه آذربایجان ، بلکه شاعری فارس زبان ، ایرانی – آریایی و مولد شهر قم به تصویر می کشد. یا اینکه اوحدی مراغه ای را کرمانی و فارس زبان می داند . جلال الدین رومی مولانا را فارس زبان و از مشاهیر آریای می پندارد. اما از این حقیقت غفلت می کند که مولوی اشعاری به ترکی دارد و سلطان ولد فرزند خلف وی دیوانی به ترکی آذربایجانی دارد. به هیچ وجه دیده یا شنیده و یا در جایی ثبت نشده که فارس زبانی مصرع شعری به زبان ترکی سروده باشد ، حال مولانا را که بینانگذار مکتبی ادبی در زبان ترکی است و چه تاثیرات بزرگی بر زبان و ادبیات ترکی داشته ، چطور می توان غیر ترک تصور نمود. یا فارابی ها و قطران ها و ابن سینا ها ، بیرونی ها و... را فارس زبان تلقی کرد.

آنان که در عرصه هنر و ورزش از ثبت تار به عنوان آلت موسیقی ملی آذربایجان و از شناسایی بازی چوگان به عنوان بازی ملی و فولکولوریک آذربایجان بر می آشوبند آیا مانند بانیان راسیسم در ایران نمی اندیشند ؟! یا اینکه با ذهن مریض و ماقبل تاریخی خویش موسیقی ملی آذربایجان (موغام) را جزوی از موسیقی مجعول ایرانی می دانند ، آیا نگاهی توهینانه به دستاوردهای تمدنی و هنری آذربایجانی ها در طول تاریخ نداشته و در تلاش برای مصادره آن نیستند ؟!. اطلاق  موسیقی ایرانی بر آن هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ مردمشناختی و ... با اشکالات زیادی مواجه است. چرا که در کشور ایران اقوام و ملیتهای زیادی وجود دارند که هر یک موسیقی خاص خویش را درا می باشند از جمله آذربایجانی ها ، ترکمنها ، اعراب ، بلوچها و ... بنابر این این موسیقی را که مختص فارس زبانهاست باید تحت عنوان موسیقی فارسی شناساند نه موسیقی ایرانی. آیا آنان که قباحت را به حدی رسانده و بی شرمانه نام رسمی و تاریخی آذربایجان را آران یا ایران شمالی می دانند و خزر را مازندران. ولی از اطلاق عنوان خلیج عربی بر خلیج فارس به وحشت می افتند نیز در زمره راسیتهای ایران پرست نیستند ؟!

به راستی نام این نوع رفتار و برخورد با فرهنگ دیگران را چه می توان گذاشت ؟! الا فرهنگ مصادره  و آن هم از نوع ایرانی و از جنس فرهنگی و تمدنی  آن یا به عبارت دیگر فرهنگ مصادره فرهنگی ایرانی.

  بدین ترتیب جای هیچ شگفتی نیست که مولف اثر «آیین پهلوانی و نبرد تن به تن در پرثوه» در کتاب خویش  آمیزه ای از فنون کونک فو (دارای منشا چینی) ، ورزش باستانی یا زورخانه (رایج در بین اقوام و ملل ساکن ایران) را  با لعاب تاریخی بر گرفته از قوم ترک پارتیان تحت عنوان پرثوه یا ورزش رزمی ملی ایرانی  به جهانیان بشناساند. در اینجا خشت کج تاریخنگاری ایرانی یا همان تاریخنگاری راسیسیتی آریا محوری و فرهنگ مصادره فرهنگی از نوع ایرانی دست به دست هم داده و رشته ورزشی مجعول الهویه ای و مولود شومی تحت عنوان پرثوه را به وجود می آورند. در واقع اولی تاریخ را جعل می کند دومی هم از بستر و زمینه (90 ساله) به وجود آمده به نفع هویت کذایی ایرانی دست به مصادره و چپاول فرهنگ و تمدن ملل دیگر می زند.



منابع

کامرانی ، حسین (1392) : آیین پهلوانی و نبرد تن به تن در پرثوه ، آزگار ، بابلسر.



زهتابی ، محمد تقی (1379) : ایران تورکلرینین اسکی تاریخی ، ایکینجی جیلد ، اختر ، تبریز.



14 عقرب (آبان) 1392

November 5, 2013



منبع : وبلاگ « آذربایجان تاریخی مساله لری »

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر