ساوالان پورت : این یکی از خصوصیات بارز جنبش های سیاسی و اجتماعی است که با گذشت زمان و کسب پختگی سیاسی، کنشگران این جنبش ها، با آسیب شناسی و مطالعه دوباره اصول و نحوه پیدایی و روند جنبش، خواهان غنی تر شدن منابع فکری و سیاسی آن می شوند.
یکی از مواردی که در پیدایش و دوام جنبش ها به چشم می خورد این است که جنبش های مذکور و به ویژه جنبش های ملی گرا و استقلال طلب، با تمرکز بر قهرمانان تاریخی و ملی، پروپاگاندای زندگی و شخصیت آنان را همواره مدنظر خود قرار داده اند. حال ممکن است کنشگران یک جنبش، در اوان پیدایی آن و نبود بینش سیاسی کافی و تنها با تکیه بر تفاسیر رسمی که از گذشته به ارث برده اند، به تبلیغ کسی بپردازند که بعدها و با گذشت زمان و با عمیق تر شدن مطالعه و تجربیاتشان، از شدت تبلیغ وی کاسته و یا حتی به بایکوت آن سابقا قهرمان اقدام ورزند. قضیه ستارخان و حرکت ملی ما نیز اینگونه است. حرکت ملی آزربایجان که زمانی، گردهم آیی سر قبر ستارخان در شاه عبدالعظیم شهرری را جزء افتخارات خود تلقی می کرد امروزه، به شکل بسیار محسوسی، از ستارخان و ستارخان گرایی فاصله گرفته و حرفهای دیگری می زند. روح کلی حاکم بر حرکت ملی، این امر را به خوبی برایمان نمایان ساخته است، به گونه ای که گویی عقلی جمعی به این نتیجه رسیده باشد. آری، ستارخان صدسال قبل، دیگر برایمان ستارخان ده سال قبل هم نیست! پویایی و دینامیسم موجود در حرکت ملی آزربایجان، بدون آنکه ما خودمان آگاه باشیم، روح حاکم بر خودش را آپدیت می کند. اما حرف من با آنهایی است که برخلاف حرکت، خود را آپدیت نکرده اند. برخی از آنها، کسانی هستند که بدون داشتن مطالعه و فرو رفتن در گرداب روزمره گی، سالی یکبار دورهم بودن با فعالین را ملی گرایی میدانند و هنوز ذهینیت ده سال قبل را با خود به همراه دارند. برخی نیز آگاهانه و یا ناآگاهانه با عملشان، با نوشته هایشان و با نظراتشان، آب به آسیاب ستارخانیسم می ریزند. می دانیم که ستارخان، جنگجویی بود که بدون داشتن سواد خواندن و نوشتن و تنها به دلیل فتوای ملاهای نجف و قم و نیز خدمت به مشروطه طلبان ایران دوست و فارسی دوست تبریز، جنگیدن در راه اسلام و ایران را اوجب واجبات می دانست. بی جهت نیست که در نظر پان ایرانیست های آنتی تورک، ستارخان، آذری باغیرتی است که باید الگوی جوانان آزربایجان باشد تا در دام پان ترکیست های تجزیه طلب خائن نیافتند. ستارخان ها و خیابانی ها سردمداران مکتبی هستند که جوان تورک آزربایجانی با توسل به آن مکتب، بایستی غیرت و سختکوشی خود را در راه ایران به خرج دهد تا مرکزنشینان فارس با آسایش و فراغ بال به کارهایی بپردازند که نیاز به سختکوشی و تلاش نداشته باشد. این مکتب، در دامن خود کسان بسیاری را از احمد کسروی، تقی ارانی، محمد حنیف نژاد و مهدی باکری گرفته تا علی دایی، کریم باقری و حسین رضازاده را پرورش داده است. مانقوردیسمی که ایرانی گرایی را افتخار خود می داند و در بهترین حالت میل به آذری گرایی دارد. طبیعی است که ملت آزربایجان جنوبی تحت استبداد و استعمار رژیم اشغالگر فارس، باید شاهد مانقوردهایی باشد که آگاهانه یا ناآگاهانه در خدمت منافع ایران و ایرانی گرایی هستند. نخبگان ملی گرای این ملت هستند که باید سره را از ناسره تشخیص داده و همانگونه که ذکر شد آب به آسیاب ستارخانیسم نریزند. کسی که هدف خود را استقلال آزربایجان جنوبی، تشکیل آزربایجان متحد و دمیدن روحی تازه در کالبد ملت تورک قرار داده است، نباید خود را درگیر مسائل پیش پاافتاده و روزمره ای مانند بحث و جدل با فارس و فارس گرایان، فعالیت های فرهنگی بدون بازده، اصل پانزده و نوزده قانون اساسی رژیم قرون وسطایی جمهوری اسلامی و.... نماید. چه ستارخانیسم نیز مشوق این گونه مسائل است چرا که تمامیت ارضی ایران را مقدس شمرده و خط قرمز خود می داند. آزربایجان سر ایران، آذری گرایی، ایران پرستی و نژاد آریا از مفاهیم سنتی ستارخانیسم هستند که دیگر به زباله دانی تاریخ پیوسته اند لیکن ستارخانیسم نو با داشتن صورتی از عوام گرایی تهوع آور خواستار فعالیت های فرهنگی بی نتیجه در داخل رژیم سراسر ضدبشری ایران، دوری از سیاست و سیاست ورزی، عدم تسلط به زبان تورکی آکادمیک و اصیل، بحث های بی پایان با فارس و فارس گرایان به گونه ای که گویی هدف نهایی حرکت زندگی با ملت فارس در داخل مرزهای قبلی است، عدم اطلاع از وضع سیاسی حاکم بر جمهوری های تورکیه و آزربایجان شمالی و محدود شدن در داخل جامعه ایرانی و ... می باشد. لیکن کریهترین و خطرناکترین صورت ستارخانیسم نو همانا آزربایجان گرایی صرف (آزربایجانچیلیق) است که امروزه گفتمان مسلط رژیم حاکم بر باکو می باشد. این گفتمان، به عقیده من بازتولیدی از ستارخانیسم است که دوبار به فاصله هفتاد سال توسط روس ها بعد از شکست دادن رهبران بزرگ محمدامین رسولزاده و ابوالفضل ائلچی بی، بر ملت تورک آزربایجان شمالی حاکم شده است. حاکم شدن آذری گرایی در جنوب توسط استعمار فارس و آزربایجان گرایی صرف در شمال توسط استعمار روس، استراتژی این دو دشمن دیرینمان است که ملت تورک آزربایجان را ملتی تهی از شعور ملی و شعور ترکی(تورکلوک بیلینجی) گرداند. دقیقا در این نقطه است که انترناسیونالیست های چپ گرای روس پرست وطنی خودنمایی کرده و مانقوردوار دست به تورک ستیزی می زنند.
عوام گرایی ستارخانیستی امروزه در سیاست های رژیم باکو نیز به صورت دوری از ملی گرایی (رژیم باکو لفظ میللتچیلیک را همواره در اشاره به ناسیونالیست های ارمنی به صورت ائرمنی میللیتچیلری به کار می برد تا منظره ای زشت از ناسیونالیسم را به مردم آزربایجان شمالی ارائه دهد)، تبلیغ کلمه ضد ملی آذری، تغییر اسم زبان رسمی از ترکی به آزربایجانی، عدم تاسیس فرهنگستان زبان قوی تا بتواند لغات عربی، فارسی و روسی را از زبان تصفیه نماید، جلوگیری از نزدیکی مردم آزربایجان با مردم تورک آنادولو با انواع وسایل (طنز تلخی است که تلویزیون های رژیم علی ائو مدتی است که سریال های تورکیه را به زبان آزربایجانی خودشان دوبله می کنند)، تبلیغ این نکته که تورک یعنی فقط تبعه کشور تورکیه (البته در این مورد کاربرد اشتباه اسم اتنیکی تورک به جای تبعیت تورکیه ای بدون توجه به تورک، کورد و یا لاز بودن شخص تورکیه ای در میراث کمالیستی که ملزمه ای برای رژیم آنتی تورک علی ائو گشته نیز نقش اساسی دارد)، نبود سیاست های عملی و مفید برای حل مسئله قاراباغ و .... جلوه گر شده است. نکته کلیدی در این است که آزربایجان گرایی بدون تورک گرایی یعنی استحاله و برابر شدن با اقلیت های کورد، ارمنی، تالشی، روس و ... ساکن در مرزهای تاریخی آزربایجان. قضیه ستارخانیست های آگاه (عمدتا چپ گرا و روس پرست) بر همگان روشن است لیکن ستارخانیست های عوام امروزی که بر طبل آزربایجانچیلیق می کوبند نیز باید به خاطر داشته باشند که کسانی مثل احمد کسروی و تقی ارانی نیز دوستدار و عاشق آزربایجان بودند شاید از ما و شما هم بیشتر ولی حکایت ما کجا و حکایت آنها کجا.
منبع پست : تبریز سسی
یکی از مواردی که در پیدایش و دوام جنبش ها به چشم می خورد این است که جنبش های مذکور و به ویژه جنبش های ملی گرا و استقلال طلب، با تمرکز بر قهرمانان تاریخی و ملی، پروپاگاندای زندگی و شخصیت آنان را همواره مدنظر خود قرار داده اند. حال ممکن است کنشگران یک جنبش، در اوان پیدایی آن و نبود بینش سیاسی کافی و تنها با تکیه بر تفاسیر رسمی که از گذشته به ارث برده اند، به تبلیغ کسی بپردازند که بعدها و با گذشت زمان و با عمیق تر شدن مطالعه و تجربیاتشان، از شدت تبلیغ وی کاسته و یا حتی به بایکوت آن سابقا قهرمان اقدام ورزند. قضیه ستارخان و حرکت ملی ما نیز اینگونه است. حرکت ملی آزربایجان که زمانی، گردهم آیی سر قبر ستارخان در شاه عبدالعظیم شهرری را جزء افتخارات خود تلقی می کرد امروزه، به شکل بسیار محسوسی، از ستارخان و ستارخان گرایی فاصله گرفته و حرفهای دیگری می زند. روح کلی حاکم بر حرکت ملی، این امر را به خوبی برایمان نمایان ساخته است، به گونه ای که گویی عقلی جمعی به این نتیجه رسیده باشد. آری، ستارخان صدسال قبل، دیگر برایمان ستارخان ده سال قبل هم نیست! پویایی و دینامیسم موجود در حرکت ملی آزربایجان، بدون آنکه ما خودمان آگاه باشیم، روح حاکم بر خودش را آپدیت می کند. اما حرف من با آنهایی است که برخلاف حرکت، خود را آپدیت نکرده اند. برخی از آنها، کسانی هستند که بدون داشتن مطالعه و فرو رفتن در گرداب روزمره گی، سالی یکبار دورهم بودن با فعالین را ملی گرایی میدانند و هنوز ذهینیت ده سال قبل را با خود به همراه دارند. برخی نیز آگاهانه و یا ناآگاهانه با عملشان، با نوشته هایشان و با نظراتشان، آب به آسیاب ستارخانیسم می ریزند. می دانیم که ستارخان، جنگجویی بود که بدون داشتن سواد خواندن و نوشتن و تنها به دلیل فتوای ملاهای نجف و قم و نیز خدمت به مشروطه طلبان ایران دوست و فارسی دوست تبریز، جنگیدن در راه اسلام و ایران را اوجب واجبات می دانست. بی جهت نیست که در نظر پان ایرانیست های آنتی تورک، ستارخان، آذری باغیرتی است که باید الگوی جوانان آزربایجان باشد تا در دام پان ترکیست های تجزیه طلب خائن نیافتند. ستارخان ها و خیابانی ها سردمداران مکتبی هستند که جوان تورک آزربایجانی با توسل به آن مکتب، بایستی غیرت و سختکوشی خود را در راه ایران به خرج دهد تا مرکزنشینان فارس با آسایش و فراغ بال به کارهایی بپردازند که نیاز به سختکوشی و تلاش نداشته باشد. این مکتب، در دامن خود کسان بسیاری را از احمد کسروی، تقی ارانی، محمد حنیف نژاد و مهدی باکری گرفته تا علی دایی، کریم باقری و حسین رضازاده را پرورش داده است. مانقوردیسمی که ایرانی گرایی را افتخار خود می داند و در بهترین حالت میل به آذری گرایی دارد. طبیعی است که ملت آزربایجان جنوبی تحت استبداد و استعمار رژیم اشغالگر فارس، باید شاهد مانقوردهایی باشد که آگاهانه یا ناآگاهانه در خدمت منافع ایران و ایرانی گرایی هستند. نخبگان ملی گرای این ملت هستند که باید سره را از ناسره تشخیص داده و همانگونه که ذکر شد آب به آسیاب ستارخانیسم نریزند. کسی که هدف خود را استقلال آزربایجان جنوبی، تشکیل آزربایجان متحد و دمیدن روحی تازه در کالبد ملت تورک قرار داده است، نباید خود را درگیر مسائل پیش پاافتاده و روزمره ای مانند بحث و جدل با فارس و فارس گرایان، فعالیت های فرهنگی بدون بازده، اصل پانزده و نوزده قانون اساسی رژیم قرون وسطایی جمهوری اسلامی و.... نماید. چه ستارخانیسم نیز مشوق این گونه مسائل است چرا که تمامیت ارضی ایران را مقدس شمرده و خط قرمز خود می داند. آزربایجان سر ایران، آذری گرایی، ایران پرستی و نژاد آریا از مفاهیم سنتی ستارخانیسم هستند که دیگر به زباله دانی تاریخ پیوسته اند لیکن ستارخانیسم نو با داشتن صورتی از عوام گرایی تهوع آور خواستار فعالیت های فرهنگی بی نتیجه در داخل رژیم سراسر ضدبشری ایران، دوری از سیاست و سیاست ورزی، عدم تسلط به زبان تورکی آکادمیک و اصیل، بحث های بی پایان با فارس و فارس گرایان به گونه ای که گویی هدف نهایی حرکت زندگی با ملت فارس در داخل مرزهای قبلی است، عدم اطلاع از وضع سیاسی حاکم بر جمهوری های تورکیه و آزربایجان شمالی و محدود شدن در داخل جامعه ایرانی و ... می باشد. لیکن کریهترین و خطرناکترین صورت ستارخانیسم نو همانا آزربایجان گرایی صرف (آزربایجانچیلیق) است که امروزه گفتمان مسلط رژیم حاکم بر باکو می باشد. این گفتمان، به عقیده من بازتولیدی از ستارخانیسم است که دوبار به فاصله هفتاد سال توسط روس ها بعد از شکست دادن رهبران بزرگ محمدامین رسولزاده و ابوالفضل ائلچی بی، بر ملت تورک آزربایجان شمالی حاکم شده است. حاکم شدن آذری گرایی در جنوب توسط استعمار فارس و آزربایجان گرایی صرف در شمال توسط استعمار روس، استراتژی این دو دشمن دیرینمان است که ملت تورک آزربایجان را ملتی تهی از شعور ملی و شعور ترکی(تورکلوک بیلینجی) گرداند. دقیقا در این نقطه است که انترناسیونالیست های چپ گرای روس پرست وطنی خودنمایی کرده و مانقوردوار دست به تورک ستیزی می زنند.
عوام گرایی ستارخانیستی امروزه در سیاست های رژیم باکو نیز به صورت دوری از ملی گرایی (رژیم باکو لفظ میللتچیلیک را همواره در اشاره به ناسیونالیست های ارمنی به صورت ائرمنی میللیتچیلری به کار می برد تا منظره ای زشت از ناسیونالیسم را به مردم آزربایجان شمالی ارائه دهد)، تبلیغ کلمه ضد ملی آذری، تغییر اسم زبان رسمی از ترکی به آزربایجانی، عدم تاسیس فرهنگستان زبان قوی تا بتواند لغات عربی، فارسی و روسی را از زبان تصفیه نماید، جلوگیری از نزدیکی مردم آزربایجان با مردم تورک آنادولو با انواع وسایل (طنز تلخی است که تلویزیون های رژیم علی ائو مدتی است که سریال های تورکیه را به زبان آزربایجانی خودشان دوبله می کنند)، تبلیغ این نکته که تورک یعنی فقط تبعه کشور تورکیه (البته در این مورد کاربرد اشتباه اسم اتنیکی تورک به جای تبعیت تورکیه ای بدون توجه به تورک، کورد و یا لاز بودن شخص تورکیه ای در میراث کمالیستی که ملزمه ای برای رژیم آنتی تورک علی ائو گشته نیز نقش اساسی دارد)، نبود سیاست های عملی و مفید برای حل مسئله قاراباغ و .... جلوه گر شده است. نکته کلیدی در این است که آزربایجان گرایی بدون تورک گرایی یعنی استحاله و برابر شدن با اقلیت های کورد، ارمنی، تالشی، روس و ... ساکن در مرزهای تاریخی آزربایجان. قضیه ستارخانیست های آگاه (عمدتا چپ گرا و روس پرست) بر همگان روشن است لیکن ستارخانیست های عوام امروزی که بر طبل آزربایجانچیلیق می کوبند نیز باید به خاطر داشته باشند که کسانی مثل احمد کسروی و تقی ارانی نیز دوستدار و عاشق آزربایجان بودند شاید از ما و شما هم بیشتر ولی حکایت ما کجا و حکایت آنها کجا.
منبع پست : تبریز سسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر