دکترینِ جنگ های میهنیِ آزربایجانِ جنوبی(قسمت اول) ــ محبوب امراهی
توضیح : این نوشتار در چندین بخش تنظیم شده است و به بررسی شمای کلی نیروهای متخاصم با ظهورِ کامل ملت آزربایجان و خاک سرزمینی آن در جهت باز تعریف حرکت ملی آزربایجان جنوبی می پردازد.
با نیم نگاهی به جغرافیای تاریخی آزربایجان جنوبی متوجه می شویم که دو بحران عمیق در سرتاسر مرزهای آن به جز مناطق همسایه با کشور آزربایجان شمالی جاریست و این عاملی است که موجب عدم تمرکز حرکت ملی آزربایجان جنوبی در بافت اجتماعی پیکره ی آزربایجان و عدم ملت سازیِ متناسب و متقارن با استانداردهای جهانی با ویژگی های یک ملت مدرن و با خروجیِ جنبشی که دارای چارچوب های ایدئولوژیکِ کاملا بارز و مشخص در برخورد با مسایل گوناگون در جهت گذار از گفتمان ملی گرایی به گفتمان ملت گرایی می شود.عدم شناساییِ تئوریکِ این دو بحران موجبات این امر را فراهم آورده است که حرکت ملی در برخورد با مساله ی هویت جغرافیایی پیوسته بر روی سیستم دفاعی متمرکز شود لیکن هنوز توانایی لازم برای ارائه ی تزهای سیستم دفاعی را نیز کسب نکرده است و دچار گسستِ ایدئولوژیک و به تبع آن گسستِ عملگرایانه در بسیج افکار عمومی آزربایجان برای دفاع از مرزهای جغرافیاییِ آزربایجان و عدم بهینه سازیِ روندِ ملت سازی در آزربایجان جنوبی از طریق تمرکز بر مساله ی "غیر سازی" به منظور گسستنِ پیوندهای القا شده از طریق تئوریسین های ملت سازیِ (معمارانِ) "ملت ایران" با "ملت ایران" و نیز عدم باور به جغرافیای آزربایجان به عنوان یک جغرافیای تاریخی (به معنی داشتن مشروعیتِ تامّه برای تبدیل به یک کشور) شده است.
از این رو( نداشتن چارچوبِ کتبیِ ایدئولوژیک) برخی از افرادی که اندیشه ی ملی گرایی دارند نیز به اشتباه خود را عضوی از "حرکت ملی آزربایجان جنوبی" می دانند چه اینکه نامگذاری حرکت ملی آزربایجان نیز به نحو احسن انجام شده است بدین گونه که بر حرکت به معنی جنبش بودن خود همچنین بر ملت بودن آزربایجانی ها و تعریف جغرافیای آزربایجان جنوبی به معنی یک جغرافیای سیاسی تاکید دارد. با این اوصاف حتی اگر آزربایجان جنوبی بر اساس مصلحتی، روزی مدل فدرالیزم را نیز قبول کند باز بر استقلالیتِ فراگیر اجتماعی-فرهنگی-سیاسیِ خود تاکیدِ مستمر خواهد داشت و زیر بار واژه ی سیاسی "ملت ایران" نخواهد رفت.( از سویی نیز بسیاری از این افرادِ ملی گرا و نه ملت گرا، آخرین بازماندگانِ دوره ی "ملی گراییِ" دهه یِ نود میلادی در آزربایجان جنوبی محسوب می شوند دهه ای که حرکت ملی آزربایجان هنوز گذارِ کامل از یک جنبشِ فرهنگیِ محدود به یک جنبش سیاسی را انجام نداده بود. لازم به ذکر است که اگر این افرادِ معدود در انتگراسیون به حرکت ملی آزربایجان دیر بمانند به "زاغه نشینی" در حرکت ملی محکوم خواهند شد.)
((***توضیح: منظور از ملی گرایی "ملی گراییِ صرفا اتنیکی" می باشد نه لایه ی ملی گراییِ متعلق به "حرکت ملی آزربایجان جنوبی". به این معنی که ملی گرایی بر مبنای ملت خواندنِ اتنوسِ تورک و قبول جغرافیای ایران به عنوان یک جغرافیای تورک و عدم پذیرش ملت آزربایجان به عنوان ملتی با هویت تورک(ترکیبی از تورکهای قبچاق، آوار، اوغوز و.... و غیر ترکهای آزربایجانی مانند تالشها، و...) و نه صرفاّ اوغوز غیر قابل قبول می باشد. در ضمن نگارنده همواره و به دفعات بر لزوم وجود "ملی گرایی" در دهه ی اول حرکت ملی نوین آزربایجان به منظور بستر سازی برای "حرکت ملت گرایی" تاکید نموده لیکن عدم گذار از ملی گرایی به ملت گرایی را یک بحران ایدئولوژیک می داند که منشا آن عدم نگارش چارچوبهای ایدئولوژیکِ حرکت می باشد .))
اگرچه جنس این دو بحران در مرزهای آزربایجان از هم متفاوت می باشد لیکن هر دو به لحاظ منشاء قومی و مشترکات فرهنگیِ تاریخی(حافظه ی تاریخی)، بحرانی "ایرانی" محسوب می شوند(جنگ های ایرانی-تورانی).به لحاظ جغرافیایی یکی از این بحرانها مناطق غرب و جنوبِ سرزمین آزربایجان را در بر می گیرد که نگارنده معتقد به جاری بودنِ "جنگِ زرد" در مناطق جغرافیایی مذکور(غرب و جنوب) می باشد و آغازگران این جنگ نیز روشنفکران و نیروهای مسلحِ خلقِ کُرد می باشد
((که بعدها ملت کردستان نامیده خواهند شد ./لازم به ذکر است که اگر روند پاکسازی قومی (با زور سلاح یا با روش ها و تاکتیک های سیاسی)در سرزمینهای غیر کُردی مانند کرکوک ، غرب و جنوبِ آزربایجانِ جنوبی ،... ادامه یابد در صورت بوجود آمدن کشور کردستان در سرزمین های مذکور، ملت کردستان همانند ملت ارمنستانِ متشکل از خلق ارمنی صرفاّ از خلق های کُردی ای متشکل خواهد بود که هیچ حافظه ی تاریخیِ بیش از یک یا دو قرنی را در موردِ مناطقِ بسیار پهناوری از این کشوری که با زورگیری بنیان نهاده اند را ندارند و این دقیقاّ به معنی ساخت یک ملت بر پایه ی اصولِ نژادپرستی افراطی می باشد)).
تئوریِ جنگ شاهنامه ای :
جدا از جنگِ زرد جنگی دیگر نیز در سرزمین های مرزیِ آزربایجان جنوبی جریان دارد که به لحاظ مکانی از منتها الیهِ جغرافیای جنگِ زرد آغاز و تا سواحل خزر در محل تلاقی با کشور آزربایجان شمالی یعنی از استان مرکزی شروع و تا آستارا در استان گیلان امتداد می یابد.این جنگ را می توان "جنگِ شاهنامه ای"(جنگ ایرانی-تورانی) خواند زیرا اساس این جنگ بر گسترش سرزمینی ایرانیان(با هویت پارسی) در سرزمینهای تورک (آزربایجان) و همچنین گسترش "ملت ایران"(با هویت پارسی)با ابزار آسمیلاسیون ملت های غیر فارس و غیر ایرانی(پارسی) و گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی(پارسی)استوار می باشد. همانگونه که جنگ زرد و نوسعه طلبی عنصر کُرد در سده ی اخیر تبدیل به یکی از پایه های ایدئولوژیکِ نهادِ ملت سازی اکراد شده است این جنگ نیز از همان ابتدا یکی از اساسی ترین پایه های ایدئولوژیکِ ملت سازی فارس ها در راستای ساخت "ملت ایران" با هویتِ یگانه ی پارسی بوده است و ریشه های بسیار عمیقی در میتولوژیِ (ذهنیت و حافظه ی تاریخی) کهن آنان دارد که مرزهای سرزمین آریاییان(ایرانیان-پارسها) با سرزمین های تورک(تورانیان-دشمنان-اجنبی ها) را توسط کمانداری به نام آرش مشخص می کند. همانگونه که تاکید شد اگر چه تاریخ این جنگ به چند دهه قبل از دوره ی مشروطیت باز میگردد و تاریخ سیاسی آن را به آغاز روند ملت سازی "ملت ایران می توان بازگردانید لیکن بر خلاف جنگ زرد دارای عمقِ فرهنگی ،ادبی و هنری بسیار طولانی تر در بازه ی زمانی بیش از یک هزار سال می باشد و به نظر نگارنده با به تحریر در آوردن شاهنامه ی فردوسی تبلورِ ذهنی یافته است. این ذهنیتِ فانتزی از ملت که ریشه ای" قومی و سرزمینی" داشته است علاوه بر اینکه خود مرهون دربار پادشاهان تورک بوده و از همانجا شروع به رشد کردن نموده است ،تمامی مصالح لازم برای بنای ذهنی ملت ایران(هویت پارسی) را نیز مدیون وسعت طبع و منتالیته ی تورکان و پادشاهان تورک و روحیه ی جهان وطنی آنان می باشد که این روحیه نیز به خودی خود ریشه در تعالیم شمانیزم و قدرت تورک ها در برقراری سلطه بر سرزمین های بسیار وسیع و بنیان نهادن امپراطوری های بسیار بزرگ دارد حال اینکه تاکید ذهنیت پارسی بر ملت ایران و هویت و نژاد پارسی با توجه به انقطاع هزارساله ی آنان از قدرت ،خود بیانگر فقر در فرهنگ امپراطوری آنان است زیرا امپراطوری ها در طول زمان سبب می شوند که قوم و فرهنگ حاکم به گونه ای پخته شوند که تحملِ فرهنگ و تفاوت های دیگر اقوام تابعه را در کنار خود دارا باشند(امپراطوری عثمانی، امپراطوری مغول، امپراطوری روم و....) لیکن این ذهنیت از" ملت ایران" با ناتمام ماندن سازه ی "ملت ایران" به سبب عدم موفقیت کامل در آسمیلاسیونِ خلق های ساکن در آن جغرافیا و ظهورِ ملی گرایی و به تبعِ آن ملت گرایی و آغاز پروسه ی نیرومند ملت سازی در خلق های ساکن، جوابدهی و مشروعیت خود در رابطه با تلقین به این ملت های نو ظهور در جهت استعمار آنان و این انگاره که آنان خود را بخشی از "ملت یکپارچه ی ایران" تعریف کنند به سختی شکست خورد و شیرازه ی "ملت ایران" قبل از اتمام پروسه ی "ملت سازیِ ایرانی" از هم پاشید.
ادامه دارد......
نگارنده: محبوب امراهی(آلپای)
عضو اسبق شورای مرکزی موسسه ی غیر دولتی اورین خوی18
مارس 2012- 28 اسفند 1390 - آنکارا
دکترینِ جنگ های میهنیِ آزربایجانِ جنوبی (قسمت دوم) ــ محبوب امراهی
لیکن این ذهنیت از" ملت ایران" با ناتمام ماندن سازه ی "ملت ایران" به سبب عدم موفقیت کامل در آسمیلاسیونِ خلق های ساکن در آن جغرافیا و ظهورِ ملی گرایی و به تبعِ آن ملت گرایی و آغاز پروسه ی نیرومند ملت سازی در خلق های ساکن، جوابدهی و مشروعیت خود در رابطه با تلقین به این ملت های نو ظهور در جهت استعمار آنان و این انگاره که آنان خود را بخشی از "ملت یکپارچه ی ایران" تعریف کنند به سختی شکست خورد و شیرازه ی "ملت ایران" قبل از اتمام پروسه ی "ملت سازیِ ایرانی" از هم پاشید.
فتوحاتِ آریاییان(ایرانی-پارس) در جنگ شاهنامه ای :
همانطور که در بالا نیز آمده است جریانِ "ملت سازی ایرانی" (با تکیه برعنصر پارسی) بعد از افزودن کلمه ی میتولوژیکِ "ایران" به "ممالک محروسه ی قاجار" رویکرد ایدئولوژیک خود را به عیان مشخص نمود و با رشد فراماسونری در میان نخبگانِ نو رسِ تحصیل کرده ی "ایرانی" در اروپا هر چه بیشتر سازمان یافته تر نیز شد. هدف اصلی این جریان نهادینه شونده ی "ملت سازیِ ایرانی" ایجاد انقطاع در مرکزِ جغرافیای وسیعی از قاره ی "اوراسیا" بود که به طور سنتی و در بازه ی زمانیِ یکهزار ساله تحت سلطه ی امپراطوری های تورک بود.
اگر چه قسمت های وسیعی از این سرزمین ها با اشغالگری روس ها در آسیای میانه (قلب جهان) از حاکمیت تورک ها خارج شده بود لیکن هنوز پیوستگیِ جغرافیایِ امپراطوری قاجار و عثمانی برای بسط تمدنِ هلنیستی با آموزه های مسیحیِ غرب(نه صرفاّ مدرنیسم) تهدیدی مهلک به شمار می رفت زیرا قدرت گیری و اتحاد ایندو رویاهای غرب در "ساخت و پرداخت تمدنِ برترِ خود" را پریشان می ساخت اگر چه همانطور که در وصیت نامه ی پطر کبیر تزار روسیه نیز آمده است تفاوت مذهب در این دو بلوک سنتی قدرت، مانعی برای اتحاد آن دو به شمار می رفت لیکن آنچه که مهم است ممکن بودنِ اتحاد این دو بلوکِ سنتیِ قدرتِ شرقی در محاسبات ذهنی بود ازین حیث نیز می بایست جلوی تئوریزه شدن این اتحاد برای همیشه مسدود می شد.
امپراطوری بریطانیای کبیر با شکست دادنِ دیپلماتیکِ دولتِ قاجار در مساله ی جنگِ هرات نیز از دهه ها قبل روند تجزیه ی امپراطوری قاجار را آغاز کرده بود لیکن نگارنده معتقد است که هدفِ "اصلی" از استقلالِ افغانستان نه ایجادِ منطقه ی حایل بین روسیه و هند(مستعمره ی انگلیس) که ایجاد کشوری با ساختارِ حاکمیتیِ غیر تورک در بخش وسیعی از سرزمین های امپراطوری قاجار بود (دلیل این تحلیل اینست که افغانستان به تنهایی مقاومتِ لازم برای حایل شدن را نداشت و استقلال افغانستان این کشور را در مقابلِ تهدید روسیه ضعیف تر می نمود نه قویتر!) در واقع غربی ها با مطالعه ی عمیقِ خاور شناسانه متوجهِ ممکن بودنِ اتحاد با "خویشاوندانِ هندو اروپاییِ" خود در سرزمین های تحت سلطه ی تورک ها شده بودند.
نکته: توجه شود که حتی اگر دلیل تجزیه ی افغانستان مقوله ی غیر تورک سازی در آن مقطع از تاریخ نبوده باشد باز هم در دوره های بعدی بخصوص با آغازِ سلسله ی پهلوی همین کارکرد را داشته است بدینگونه که سرزمین افغانستان نیز " آریا سازی(پارس-تاجیک-دری)" شده است.
اما این خویشاوندانِ هند و اروپاییِ آنان فاقدِ هرگونه دیدِ مثبت به غرب بودند زیرا آنان مسلمانانی بودند که هویت آنان در یک هویت سنتیِ دینی خلاصه می شد. ازین رو لازم بود تا با بستر سازیِ مناسب جریانِ ناسیونالیزمِ قومی در آنان به ناسیونالیزمِ ملی بر پایه های تورک ستیزی و عرب ستیزی بنا نهاده شوند. دلیل عرب ستیزیِ این نوع از ناسیونالیزم، گسستن زمینه هایِ تئوریکِ اتحادِ سرزمین های اسلامی توسط بنیادگرایانِ مستقبل(خلافت گراییِ سرزمینی) و تضعیفِ روحیه ی بنیادگرایی اسلامی در میان خلق های غیرعربِ مسلمان بود.
از سویی نیز جغرافیای اسلامی توسط امپراطوری های تورک گسترش یافته بود و تورک ها در دوره ی نزدیک به یک هزار ساله حاکمِ مطلقِ این سرزمین ها از قلب اروپا تا همسایگی چین بودند و باید به این یکپارچگی جغرافیایی خاتمه داده می شد و واحد های جدیدِ دولت-ملت جای این امپراطوری ها را می گرفت. اما این واحد های دولت-ملت علاوه بر این که باید فاقدِ ساختاری تورکی(هویتِ تورکی) می بودند در عین حال ناگزیر می باید مشروعیت خود را از جریان تورک ستیزی کسب می کردند زیرا هیچکدام از این واحدهای دولت-ملتِ فرضی دارای "مشروعیتِ تاریخی" برای حاکمیتِ سرزمینی لا اقل در دوره ی هزار ساله ی اخیر نبودند(تاجیک ها، فارسها ،اکراد). بدین سبب القاء این ذهنیت که تورک ها و سلطه ی آنان بر این خلق ها سبب عقب ماندگیِ "ملی" آنان بوده است به خلق هایی که بصورتِ مصنوعی در جهت ملت سازی آبستن شده بودند شدت یافت و اوجِ این بیگانه انگاری و بیگانه ستیزی در ایران روی می دهد.
زمینه های این "غیر سازی" در "ایران" به قبل از دوره ی مشروطیت باز میگردد دوره ای که "ملت سازی ایرانی(پارسی)" هنوز دوره ی تئوریکِ خود را طی می کند و نخبگان ، شعرا، نویسندگان، تاریخ نگاران،موزیسینها و تکنوکرات های "جنبش ملت سازیِ ایرانی" را در خود می پروراند و این روندِ ملت سازی با تاجگذاریِ رضاخان (که خود یک افسرِ تورک بود) وارد مرحله ی عملی(پراتیک) می شود با سرشماری این نخبگان متوجه می شویم که علاوه بر احساس عمیق ناسیونالیستیِ "ایرانی" در همه ی این نخبگان بسیاری از تاریخ نگاران(تاریخ سازان) نیز یا از ارامنه(تاریخ مشروطیت و سایره...) و فارس ها هستند و یا چون کسروی "ایرانی تر از ایرانیان" هستند.
این جریان ناسیونالیستی که متاثر از غرب(انقلاب فرانسه) بود توسط دستگاه فراماسونری کانالیزه می شد و با انقراض امپراطوریِ قاجار و بنیانگذاریِ سلسله ی پهلوی با هویتی کاملاّ ایرانی(پارسی- تورک ستیز) شروع به ساخت "نهادهای حکومتی ایرانی" نمود. ازین رو نه تنها سلسله ی پهلوی که کل بافتِ واحد ملت-دولت "ایرانی" را می توان سازه ای فاشیستی خواند که به شدت تورک و عرب ستیز است و در اصل "ملیت ایرانی" را با "غیر تورک و غیر عرب بودن" تعریف می کند.این جریان ناسیونلیستی همچنین برای بسطِ سلطه گریِ خود(توجیحِ سلطه ی خود برای مشروع بودن) پایه های تئوریکِ خود برای تبدیل "ایران" به کشوری سکولار و مدرن در جهت گذار ازبافتِ اسلامیِ جامعه ،شروع به ترویج زردشتیزم و ایجاد فضایِ "حسرت" برای بازگشت به دوره ی "ایرانِ باستان" می نماید و جریان فراماسونری نیز سعی در ایجاد و تقویت پیوندهای تئوریکِ "ملت ایران"(ایرانشهر) با یهودیان در دوره ی" کورشِ کبیر" می کند ملت(ملت ایران)، کشور(ایران) و دولتی(ایرانشهر) که قبل از آغازِ این روندِ ملت سازی هرگز وجود خارجی نداشت.
با تکیه بر همه ی مطالبِ فوق اگر نگاهی به جغرافیای منطقه بیاندازیم وسعتِ شکستِ پولیتیکِ تورک ها به خصوص در قرن بیستم را بر روی نقشه های جغرافیا به عینه مشاهده خواهیم نمود.
قبل از استقلالِ افغانستان همه ی جغرافیای مذکور(اسیای میانه، افغانستان، ایران، تورکیه، قفقاز،....) تحت فرمانروایی سیستم های تورکی بود لیکن با استقلال افغانستان و آغاز سلسله ی پهلوی در ایران سرزمینهایی با وسعتِ حدود دو میلیون و سیصد هزار کیلومتر مربع از ساختار سنتیِ اقتدارِ تورکی جدا و به ساختارهای" ایرانی" (غیر تورک-تورک ستیز-پارسی-کردی) داده شد این در حالی بود که ترکیه ی "تورانی" (تنها کشور تورکی) با مساحتی تنها در حدود هفت صد و هشتاد هزار کیلومتر مربع تنها کشور تورک بود که با چنگ و دندان توسط آتاتورک و همفکرانش از میان همه ی آن امپراطوری های تورک حفظ شده (بجا مانده) بود . وسعتِ این سرزمینهای غیر تورک(ایرانی) به سرعت افزایش می یابد و در حال حاظر با در نظر گرفتن تاجیکستان،ارمنستان و شمالِ عراق(کردستان) به چیزی در حدود دو میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع بالغ میشود.
بدین ترتیب این پروسه های ملت سازی در خلق های غیر تورک علاوه بر سلطه بر سرزمینهای "ایرانی" سرزمین های "تورانی" را نیز تحت سلطه ی خود در آورده است زیرا با در نظر گرفتن تمامی مناطق "ایرانی نشین"(خلق هایی با منشا هندو اروپایی) در این جغرافیا تنها یک میلیون کیلومتر مربع از آن را می توان سرزمین های "ایرانی" نامید. این گسترش سریعِ ایرانی سازیِ منطقه در حالی به انجام می رسد که برای دهه های طولانی در قرن معاصرِ این جغرافیا تنها کشوری که هویت تورکی داشت کشور تورکیه بود زیرا از طرفی نیز تمامی آسیای مرکزی و قفقاز ، زیر یوغِ روسیه قرار داشت و پروسه ی هویت زدایی در آنها به انجام می رسید.
ادامه دارد......
نگارنده: محبوب امراهی(آلپای)
عضو اسبق شورای مرکزی موسسه ی غیر دولتی اورین خوی
پنج شنبه 22 مارس 2012 - 03 فروردین 1391 - آنکارا
دکترینِ جنگ های میهنیِ آزربایجانِ جنوبی - قسمت سوم
توضیح : این نوشتار در چندین بخش تنظیم شده است و به بررسی شمای کلی نیروهای متخاصم با ظهورِ کامل ملت آزربایجان و خاک سرزمینی آن در جهت باز تعریف حرکت ملی آزربایجان جنوبی می پردازد.
...
این گسترش سریعِ ایرانی سازیِ منطقه در حالی به انجام می رسد که برای دهه های طولانی در قرن معاصرِ این جغرافیا تنها کشوری که هویت تورکی داشت کشور تورکیه بود زیرا از طرفی نیز تمامی آسیای مرکزی و قفقاز ، زیر یوغِ روسیه قرار داشت و پروسه ی هویت زدایی در آنها به انجام می رسید
جنگجویانِ شاهنامه ای و توسل به ایدئولوژی-جنگِ ایدئولوژیک بر علیهِ آزربایجان :
اگرچه اولین جنگجویانِ شاهنامه ای بیشتر تئوریسین هایی سکولار بودند که دارای مشیی لیبرال بودند (ایران گراییِ سکولار) لیکن ادبیاتِ آنان در کوتاه زمانی با ادبیات چپ که آن هم از آزربایجان ادخال می شد گره نیز خورد و در ادوار بعدی نیز از طریقِ آمیزش با اسلامِ ایدئولوژیک ناگزیر از "ملی گراییِ ملت ساز" به "ملی گراییِ امت ساز" و بعد ها " امت گراییِ ملت ساز" تغییر چهره داد لیکن از این حیث که بستر آن تحملِ عنصر "غیر پارسی" را ندارد و اصولا "ملتِ ایران" را در "غیرِ انیرانی" بودن تعریف نموده است نتوانست همگام با گفتمانِ غالبِ عصرِ خود در سطحِ جهانی بروزرسانی شود و در نهایت در میان فراورده های اولینِ خود که بسیار "دُگم و غیرِ علمی" بودند سردرگم شد.
دلیلِ این بن بست در روندِ ملت سازی ایرانی را بی شک باید در سخت گیریِ تئوریسین های آن در موردِ مفهومِ ملت و خلاصه کردنِ آن در فاکتورِ "نژاد" و عدمِ توجیهِ آن در جامعه ی کثیر المللهِ "ایران" جستجو کرد به این معنی که زبانِ دری که از آن به عنوان زبانِ فارسی یاد می کنیم تنها به عنوانِ یک زبانِ نوشتاری در ایران وجود داشت و تنها در برخی از مناطقِ "ایرانی نشین" مانند شیراز و اصفهان و مشهد که پایگاه تمدنیِ "فارسی" در " ایران" بودند به آن زبان صحبت می شد و دلیل آن بالا بودن شمارِ شعرا و نویسندگان دراین مناطق بود که از فارسی به عنوانِ زبانِ نوشتاری استفاده می کردند این در حالیست که بعد از گذشتِ یکصد سال از آغازِ "پروسه ی ملت سازیِ ایرانی" هنوز هم مردمِ شهرِ یزد زبان شهرهای اطراف را که کُرِ مناطقِ "ایرانی" نشین هست را به درستی نمی فهمند( توضیح آنکه زبانی که در مناطقِ "ایرانی نشین" بدان تکلم می شد البته که هم ریشه با زبان فارسی بود یعنی یک زبانِ هندواروپایی به حساب می آید لیکن از نظر زبانشناختی زبانی که هنوز هم در برخی از مناطقِ ایرانی به عنوان زبان روزمره استفاده می شود "زبان فارسی" نیست. در محافلِ علمیِ "ملت سازیِ ایرانی" این اندک بودنِ درصدِ گویشورانِ زبان فارسی در میان مردم "ایران" نیز به صورتِ "حملهِ ی مغولان ، تورکان و اعراب" توجیه می شد و این توجیح بعدها برای خلق هایی که غیر ایرانی بودند نیز با کلید خوردن تاریخ سازی در مورد آنان به کار گرفته شد.
از این رو بود که کلمه ی غیر علمیِ "آذری"(آریایی-ماد-ایرانی) از نام جغرافیاییِ "آزربایجان" استخراج شد و ریشه ی مردم سرزمین آزربایجان به "آریاییان" و زبان آنان نیز به زبانِ " فارسیِ آذری" (که هرگز وجود خارجی نداشت) انتساب داده شد این تاریخ سازی آنقدر دگم و ناشیانه طراحی شده بود که از همان اول دارای پارادکس های فراوانی بود به عنوان مثال "فارسی" زبانی بود که به "فارس ها" اطلاق داده می شد حال اینکه اساسِ "آذری سازی" بر مبنای انتساب تورک های آزربایجان به ماد ها استوار بود و در همین تاریخ سازی ماد ها زیر مجموعه ی فارس ها نبودند بلکه همریشه با فارس ها بودند که در چارچوب همین منطق نیز می بایستی به صورت ِ زبان "مادیِ آذری" بیان می شد.از نقاط دیگر ضعفِ همین تئوری می توان به مساله ی تورک زبان شدن آزربایجان با حمله ی مغول اشاره کرد زیرا زبان مغولی تفاوت های عمده ای با زبانِ تورکی خصوصا به لحاظِ "چنته یِ واژگان" دارد و مساله ی دیگر عدم امکان آسمیلاسیونِ یک خلق در بازه ی زمانی کوتاه آن هم بدون فراهم بودن امکانات امروزیِ آموزش زبان در آن مقطع از تاریخ بود زیرا بسیار قبل از آن تاریخ نیز ادبیاتِ نوشتاری و فولکلوریکِ تورکی در آزربایجان وجود داشت. همچنین این سیاست در واقع با توسل به عنصرِ مشروعیت دهِ (به زعم آنان) باستانگرایی ، سعیِ خود برای آسمیلاسیونِ داوطلبانهِ تورکان در جهت بازگشتِ آنان به زبانِ "آریاییِ" خود(فارسیِ آذری) را آشکارا بیان می کرد و این دقیقا سیاستی فاشیستی است که با فاشیست سازیِ طرفِ مقابل(آزربایجان) مشروعیت کسب می کند به این معنی که "تلاش هایِ دولت در جهتِ محوِ فرهنگ و زبانِ آنان" را "کمکِ دولت برایِ بازگشتِ خلق های تورک در ایران به زبانِ اصیل، باستانی و نژادیِ(خونی) آنان" نمود و نمایش می دهد.
لیکن علیرغمِ اشکالاتِ فوق کلمه ی گنگِ "آذری" با تکیه بر قدرتِ رسانه ای(نوشتاری دیداری و شنیداری) که صرفا در دست دولت بود به جا انداخته شد و در سطح جهانی نیز سعی بر تبلیغ آن شد. روسها نیز که قبل از ایجاد این کلمه مردم آزربایجان شمالی را تاتار می نامیدند از این جعلِ تاریخی خشنود به نظر می رسیدند لیکن دست هایی پنهان در تورکیه نیز سعی بر ترویجِ این کلمه نمودند زیرا اساس ملت سازی در تورکیه نیز به صورتِ کاملاُ بارز در چارچوب مرزهای تورکیه(مام میهن) بنا نهاده و تعریف شده بود.
«نگارنده : در راستای سیاستهای استحاله گرا روسها، تورکان آزربایجان را تاتار ، قزاق ها را قرقیز، قرقیز ها را قارا قرقیز و .... می نامیدند و لغت تورک را تنها برای تورک های آخاسکا به کار می بردند در واقع سیاست آسمیلاسیون روسی بسیار متفاوت با آسمیلاسیونِ ایرانی بود به این معنی که روسها با ایجاد و به کار گیریِ نام های جدید و موجود در میانِ قبایل ، عشیرت ها و خلق های تورک سعی در جدا سازی خلق های تورک منشا از همدیگر نمودند ولی هرگز ادعا نکردند که آنها از ریشه ی تورک ها نیستند بلکه هویت محلیِ آنان را تبدیل به هویتِ ملی کردند فی الواقع روس ها با استفاده از شعار "برابری و برقراری عدالتِ قومیِ" موجود در اندیشه ی سوسیالیزم روندی مصنوعی برای ملت سازیِ خلق های تورکی ایجاد نمودند اگرچه در نهایت این خلق های تورکی در صورتی که تحتِ سلطه ی روس ها نبودند نیز روند ملت سازی را طی می کردند لیکن نه در قالبی که روس ها اعمال کرده اند معتقد هستم که اگر روس ها به خلق های تورکیِ قرقیز، قزاق، ازبک و... اعمال "ملت سازیِ اجباری" نمی کردند هم اکنون در آسیای میانه به جای کشورهای موجود، کشورِ یکپارچه ی "تورکستان" وجود داشت و خلق های ازبک، قزاق، قرقیز، تاجیک و... (ملت های کنونیِ ازبکستان، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و....) بعنوانِ بخشی از "ملت تورکستان" می بودند و " ملت تورکستان" بصورتِ مجموعه ای از خلق های مذکور تعریف می شد که دارای زبانِ مشترکِ تورکی بودند و احتمالاُ این زبانِ تورکی نیز با الفبایِ عربی نگارش می شد(چنانکه قبل از این شیطنتِ روسی همینطور نیز بود) در راستای همین سیاست ملت سازی از خلق های تورکی روس ها در دوره ی تزار حتی با مسلمان شدن قزاق ها هم مشکلی نداشتند و حتی آنرا تسهیل نیز نمودند(در جهت یکجا نشین کردن قزاق ها برای ملت سازی از آنان - قزاق ها در دو قرن اخیر مسلمان شده اند). خلاصه اینکه روسها روند ملت سازیِ تورکان را تسریع نکردند بلکه از کوچکترین (به لحاظ نفوس) خلق های تورکی(و غیر تورکی) "ملت" ساختند.
ین شیوه ی مکارانه بهترین روشِ آسمیلاسیون می باشد زیرا این ملت های نوظهور(با نفوس اندک در مقطعی نیز سیاست نسل کشی و تبعید در جهت پراکندخ کردنشان بر آنها اعمال شد) هر کدام به تنهایی خود را در مقابل روسها به صورتِ یک اقلیت دیدند.(حال اینکه در تورکیه سیاست آسمیلاسیونِ خلق های کردی نتیجه ای بر عکس داشته است و حتی آن هایی که خود را اصلا کُرد نمی دانستند امروزه در میان دیگر خلق های کردی به صورتِ یکپارچه ملت سازی شده اند مانند زازا ها.) به هر حال آنچه که سیاست آسمیلاسیون "ایرانی" بر آن استوار بود با روش انکارِ کاملِ هویتِ تورکِ خلق های تورکی در ایران بر خلاف سیاستِ موفقِ روس ها بدلیل غیر منطقی ، دگم و غیر علمی و غیر سیّاسانه بودن به سختی دچارِ بحران در مقابل پرسش های علمی و موشکافانه یِ هویت طلبانه شد.»
اما در ایرانِ آنروز اندک اندک این جریان ملی گرایی در لابلایِ اندیشه یِ سوسیالیزم نیز رسوخ نمود. سوسیالیزمِ ایرانی که در ابتدا به شدت تحتِ تاثیرِ انقلابِ اکتبرِ روسیه بود همگام با آن سعی در احقاقِ حقوقِ خلق ها داشت و با "نفیِ شرطیِ ملی گرایی"، پایبند به "ملت سازیِ نیم بند" در جهت احقاقِ حقوقِ آنان بود ( در ادبیاتِ چپ کلمه یِ خلق رایج است زیرا خلق ها قبل از طی نمودنِ پروسه یِ ملت سازی، عاری از برخی رفتارهایِ موحشِ ناسیونالیستی می باشند با این حال همانگونه که کلماتی چون دولت و حکومت در فارسی دچارِ کژتابیِ معنوی هستند کلماتی چون ملت و خلق نیز هم در زبان فارسی و هم در زبانِ تورکی با توجه به اینکه اصطلاحاتی اند که برایشان تعاریفِ متعدد ارایه شده است هم دچار افتراق در مفهوم هستند و هم موردِ سوء استفاده واقع شده اند هم اکنون در ادبیاتِ سیاسیِ تورکیه متاثر از ادبیاتِ چپ نیز کلمهِ خلق بیشتر راج می باشد - به هر حال نگارنده واژه یِ خلق را برگردانِ واژه یِ انگلیسیِ «فولک» و کلمه یِ ملت را برگردانِ کلمه یِ انگلیسیِ «نیشن» می داند) اما آنچه که رخ داد این بود که تلاشِ این خلق ها در مسیرِ استقلال، از سویِ سوسیالیست هایِ نوین، با انگ و برچسبِ نژاد پرستی پاسخ داده شد آنان سوسیالیزم را در چارچوبِ ایران و ایرانی بودن تعریف کردند و حتی در مواقعی حق زبانِ مادری خلق هایِ مُحکوم را به بهانه یِ امکان دهی به بروزِ ملی گرایی و "تجزیه طلبی" زیر پا نهادند( برچسبِ ارتجاء) و به سوسیالیزم به عنوانِ "سیستمی صرفاّ اقتصادی" نگریستند (ایران گراییِ سوسیالیستی) و احزابِ بعدیِ چپ نیز بر این اساس پایه ریزی شدند (توده - مجاهدینِ خلق و ...) .
«نگارنده معتقد می باشد که یکی از اساسی ترین دلایلِ چرخش در نگاهِ سوسیالیستی در ایران به مساله یِ خلق(بعد ها ملت)هایِ مُحکوم نفوذِ ملی گراییِ ارمنی و ارامنه یِ ملی گرا در میانِ سوسیالیست ها از سویی و کشیده شدنِ جنبش هایِ سوسیالیستی در ایران از آزربایجان، به تهران و نقاطِ مرکزیِ ایران از سویِ دیگر می باشد زیرا ناسیونالیزمِ ارمنی استقلال آزربایجان و احقاقِ مطالباتِ انسانی و ملیِ ملتِ آزربایجان را در منافات با منافع ملی گراییِ خود می دانند زیرا اولاُ هر تغییرِ دموکراتیک در ایران در جهت احقاقِ حقوقِ تورک ها و بالاخص استقلالِ آزربایجان رویایِ آنان در بازگشت به سرزمین هایِ موعود(!)شان(قسمت هایی از خاک آزربایجان) را برایِ همیشه پریشان می کند و در دوره یِ کنونی نیز به مثابه یِ تهدیدی برایِ امنیت و آینده یِ کشورِ ارمنستان همچنین وضعیتِ آینده یِ قره باغ تلقی می کنند ازین رو در قالبِ سوسیالیزم ، هم با پان ایرانیزم و هم با ناسیونالیزمِ کُردی صیغه یِ ناگفته دارند.»
در این بین سازمانِ ایدئولوژیکِ مجاهدینِ خلق نیز به لحاظِ نگرش به مساله ی خلق هایِ مُحکوم نقطه یِ عطفی در میانِ "تشکیلات هایِ چپِ ایران گرا" بود که به جایِ جهان بینیِ "غیرِ دینی، آتئیستی، اومانیستی و سکولاریستیِ" سوسیالیزمِ مارکسیستی-لنینیستی ، جهان بینیِ اسلامی را پذیرفته و قرار داده بود. از آن پس نیز "ایران گرایی با ایدئولوژیِ دینی" به منصه یِ ظهور رسید و با انقلابِ 1357 با گذارِ "ایرانگراییِ دینی" از یک ایدئولوژیِ مبارزه ای به "ایدئولوژیِ حکومتیِ شیعه" از همان ابتدا حقوقِ خلق هایِ محکوم را زیر پا نهاد(مساله یِ حزبِ خلقِ مسلمان) و نشان داد که واژه یِ "شیعه" برایِ آنان، نامِ دیگرِ "فارس"(پارس-ایرانی- آریایی) است که به خدا ، قران، پیامبر وائمه ایمان دارد که در واقع حلقه یِ تعریفِ "آریاییان" را تنگتر نیز نمود(تنها شیعه ها را پذیرفت) لیکن مدتی بعد متوجهِ واگرایی در میانِ "آریاییانِ" سنی مذهب(م.اکراد) شد و از این رو در سالیانِ اخیر برایِ اصلاحِ آن تلاش می نماید.
به هر حال اگر چه هر سه نوعِ پان ایرانیزمِ لیبرالیستی، پان ایرانیزمِ سوسیالیستی و پان ایرانیزمِ تئوکرات دچارِ شکستِ تئوریک در گفتمانِ خود در جهتِ "ملت سازیِ ایرانی" شده اند لیکن برایِ خروج از این بحران و یکپارچه نگه داشتنِ ایران رویکردی تازه را در پیش گرفتند.
ادامه دارد......
نگارنده: محبوب امراهی(آلپای)
عضو اسبق شورای مرکزی موسسه ی غیر دولتی اورین خوی
شنبه 31 مارس 2012 - 12 فروردین 1391- آنکارا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر