ساوالان پورت : نگاهی بر ترمینولوژی استفاده شده در مقالهء "انتخابات آزاد به ملیتها چه خواهد داد؟" از دنیز ایشچی
اخیرا، آقای دنیز ایشچی، نوشته ایی را در بررسی چند و چون "انتخابات آزاد" به مثابه شعار سیاسی برای تغییر بخشی از اپوزیسیون جامعه سیاسی فارس، تحت عنوان "انتخابات آزاد به ملیتها چه خواهد داد؟" منتشر کرده اند و در آن مقاله ضمن دقت به روابط میان جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به خلقهای غیرفارس از یکسو و جنبش سیاسی جامعه فارس در ایران (که دنیز ایشچی این جنبش را "سازمانهای سراسری" میخواند) از سوی دیگر پرداخته است.
اخیرا، آقای دنیز ایشچی، نوشته ایی را در بررسی چند و چون "انتخابات آزاد" به مثابه شعار سیاسی برای تغییر بخشی از اپوزیسیون جامعه سیاسی فارس، تحت عنوان "انتخابات آزاد به ملیتها چه خواهد داد؟" منتشر کرده اند و در آن مقاله ضمن دقت به روابط میان جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به خلقهای غیرفارس از یکسو و جنبش سیاسی جامعه فارس در ایران (که دنیز ایشچی این جنبش را "سازمانهای سراسری" میخواند) از سوی دیگر پرداخته است.
دنیز ایشچی در این مقاله به درستی از نبود گرایش برای نزدیکی و ائتلاف از هر دو سوی این جنبش ها خبر میدهد و درنهایت مایوسانه در انتظار حوادث مثبتی در آینده مقاله خود را به پایان میبرد. در این مقاله آقای ایشچی با دقت به درون پرسشی که خود طرح کرده، رجوع نمکیند و مطالبات و شرط و شروط هر دو بخش یا بلوک سیاسی را که مانع اساسی در اتحاد عمل ها علیه دشمن مشترک است، را مورد کنکاش قرار نمیدهد.
موضوع این نوشته بررسی مقاله آقای دنیز ایشچی نیست. بلکه آنچه مرا برای نوشتن در این خصوص ترغیب کرد، استفاده از ترم های استعماری در ادبیات سیاسی فارسی است، که حتی بعضی از نویسندگان ترک ناخودآگاه آن را ترویج میکنند. آقای ایشچی نیز در نوشته خود معمولا از ترم "سراسری" برای احزاب و سازمانهای سیاسی جامعه فارس ایران استفاده کرده و این ترم را حتی بارها طی نوشتهء مذکور تکرار می کند و در نهایت مینویسند:
"سوال بر سر این است که خود جنبش های ملی دموکراتیک، منافع خود را در اتخاذ چه تاکتیکهایی می بینند؟ آیا آنها در راه تحقق چنین شعارهایی خواهند توانست به ائتلاف هایی با سازمان های سرتاسری مشابه دست زنند؟" (پایان نقل قول- تاکید در نقل قول از من است)
آیا واقعا در ادبیات سیاسی میتوان سازمانها و احزاب سیاسی مرکزگرا و فارس محور را با صفت "سراسری" مورد خطاب قرار داد؟ آیا واقعا ترم "سازمانها و یا احزاب سراسری"، را میتوان ترمی دینامیک و زنده تلقی کرد؟ آیا ظهور قدرتمند جنبش های سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس در مناطق ملی آنها، خط بطلانی در استفاده از این ترمینولوژی نیست؟ آیا مبارزات ضداستعماری خلقهای غیرفارس در ایران، ترم "سراسری" را برای احزاب و سازمانهای سیاسی جامعه فارس محور و مرکزگرا، به گورستان ادبیات استعماری منتقل نکرده است؟ امروز چه کس و یا کسانی ترم "سراسری" را برای سازمانها و احزاب سیاسی مورد استفاده قرار میدهند؟ و پرسش نهایی اینکه، آیا واقعا سازمان و یا حزب سیاسی سراسری در ایران وجود دارد؟
1-اولین تداعی استفاده از "ترم سراسری" برای سازمانها و احزاب سیاسی جامعه (خلق) فارس در ایران، بالاتر، برتر، دربرگیرنده تر، غالب تر و اساسی تر تلقی کردن آنان در مقایسه با جنبش سیاسی و ملی دمکراتیک خلقهای غیرفارس در ایران است. در مقابل استفاده از ترم فوق، تداعی پایین تر، پست تر، دربرگیرندگی کمتر، مغلوب تر و غیراساسی تر تلقی شدن احزاب و سازمانهای سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس در ایران است. پشتوانهء بالاتر، غالب تر و دربرگیرنده تر تلقی کردن جامعه سیاسی فارس، در مقابل جامعه سیاسی غیرفارس، چیزی غیر از یک تفکر استعماری و برتری طلبانه نیست؟
2-زمانیکه آقای دنیز ایشچی در همین نوشتهء خودشان، ایران را کشوری چند ملیتی میخوانند و ملیت فارس را نیز در ردیف دیگر ملیتهای ساکن در ایران بحساب می آورند، چگونه میتوانند نیروهای سیاسی متعلق به این ملیت را "سراسری" بخوانند و نیرهای سیاسی متعلق ملیتهای غیرفارس را "منطقه ایی" (یا محلی) ببینند؟ اگر ملیتها در فردای ایران بایستی حقوق برابر داشته باشند، تلقی "سراسری" از امروز به معنی امتیاز ویژه قائل شدن به این نیرو نیست؟ امتیاز ویژه قائل شدن در یک کشور چند ملیتی برای ملت حاکم، امتیازی استعماری نیست؟
3-ملیتهای ساکن در ایران، یعنی ملیت ترک، فارس، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و... دارای سرزمین مللی و جغرافیای اتنیکی خود هستند و برمبنای حقوق بین المللی، منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی آن، حق اداره منطقه ملی خود را دارند. اگر چنین حقی بعد از برکناری جمهوری اسلامی باید برقرار گردد، تلقی سراسری به جامعه سیاسی فارس و محلی و منطقه ایی خواندن جامعه سیاسی غیرفارس، در ضدیت با حقوق بین المللی (حق ملتها در تعیین سرنوشت خود)، منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی آن نیست؟ این حقوق عموما در ضدیت با رفتار و تفکر استعماری تنظیم شده است. ضدیت با این حقوق، خودآگاه و یا ناخودآگاه، رفتاری استعماری را به دنبال نمی آورد؟
4-آیا جنبش سیاسی کرد، میتواند برای تغییر سیاسی در منطقه فارسی نقش تعیین کننده ایی داشته باشد؟ آیا جنبش سیاسی خلق عرب، میتواند مسئولیت تغییر در کردستان را به خود بدهد؟ آیا جنبش سیاسی خلق ترک میتواند منطقه عربی الاهواز را منطقه نفوذ خود تلقی کند؟ یا بلوچها بخواهند سرنوشت فارسستان را آنها تعیین کنند؟ می بینید که رسالت هر جنبش سیاسی، برای ایجاد تغییر در منطقهء ملی خویش است، یعنی جنبش ملی کرد در کردستان، جنبش ملی ترک در آذربایجان، جنبش ملی بلوچ در بلوچستان و جنبش ملی عرب در الاهواز و... است. در این میان جنبش سیاسی خلق فارس نیز بایستی محدود به منطقه ملی فارس و یا فارسستان بوده باشد، نه همه ایران. سراسری خواندن نیروی سیاسی فارس، و منطقه ایی خواند جنبشهای سیاسی غیرفارس، چیزی جز قیم تلقی کردن نیروی سیاسی جامعه فارس برای جوامع سیاسی غیرفارس در ایران نیست. قیم مآبی یک سیاست استعماری است و استفاده از ترم "سراسری" برای جامعه سیاسی فارس در ایران، یک استفاده استعماری از این ترم و در عین حال تبلیغ و ترویج آن است.
5- به همان دلیل سادهء ساختار جمعیتی و اتنیکی جغرافیای سیاسی ایران، امکان تاسیس یک حزب یا سازمان سراسری سیاسی وجود نداشته است. تاریخ صدساله ایران نیز نشانی از تشکیل یک حزب چندملیتی نیز در این کشور ندارد. احزاب سیاسی در ایران یا فارسی هستند، یا ترکی و یا کردی هستند یا بلوچی و یا عربی. متاسفانه احزاب سیاسی جامعه فارس ایران نیز، پیشینه بسیار قدرتمند استعماری دارند و ایران را به مثابه یک کشور فارسی تلقی میکنند و دمکرات ترین این افراد و یا احزاب میخواهد که زبان فارسی سر زبانهای موجود در ایران باشد! به عبارت دیگر تنور تفکر برتری جویانه، قیم مآبانه، نژادپرستانه و استعماری در نزد احزاب سیاسی جامعه فارسی از چپ تا راست (هرکدام با توجیه خاص خودشان) در ایران گرم است. بشریت نتیجه این تفکرات و رفتار منبعث از آن را در اتحاد شوروی سابق و یوگسلاوی سابق زشتی تجربه کرده است. شانس مردم ایران در آن است که شانس کوچکی برای دور زدن تجربه تلخ یوگسلاوی سابق و شوروی سابق وجود دارد.
ومتاسفانه تاکنون در پس سرکوبهای وحشیانه جنبش های سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس، احزاب و سازمانهای سیاسی برای خلقهای غیرفارس، ظاهرا نقش دایه دلسوزتر از مادر را بازی کرده اند و اما عملا این شخصیت ها و یا سازمانهای سیاسی (در دولت و اپوزیسیون) از زمان به قدرت رسیدن رضا شاه تا به امروز در خدمت دولتمداری استعماری حاکم بر ایران بوده اند.
تا زمانیکه جنبش سیاسی جامعه فارس حس و حقوق برابر با جوامع سیاسی غیرفارس در ایران را به رسمیت نشناخته و در عمل نشان نداده و تفکر برتری جویانه استعماری و سراسری خواندن خود را کنار نگذارده، چگونه میتوان از نیروهای سیاسی جوامع غیرفارس این انتظار را داشت که با جنبش سیاسی آلوده به تفکر و رفتار استعماری جامعه سیاسی فارس (به استثناء تعداد انگشت شماری از آنان) به ائتلاف و یا احیانا اتحاد عمل های تاکتیکی و یا استراتژیک دست یازد؟
نتیجه اینکه؛ در دو دهه اخیر جنبش های سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس نشان داده اند که رسالت، مسئولیت و اراده تغییر در مناطق ملی شان را خود به عهده گرفته اند. بنابراین جنبش سیاسی جامعه فارس ایران، بایستی از رسالت استعماری تغییر در جامعه "ایران"! دست برداشته و برای تغییر در مناطق ملی فارس تلاش نمایند. چه یک نیروی سیاسی فارس نمیتواند و نباید مسئولیتی برای تغییر در جوامع غیرفارس به خود بدهد. این گونه مسئولیت ها که زیر لفافه "کشور ایران" صورت میگیرد، جوهری استعماری دارند و در عین حال تحقیر ملیتهای غیرفارس و بی لیاقت تلقی کردن آنها را برای تغییر در راستای سعادت مناطق خودشان، به نمایش میگذارد.
سعادت مردم در ایران تنها از طریق مبارزات ضد استبدادی میسر نمیشود، بلکه همزمان به یک چالش جدی ضد استعماری و حتی ضدنژادپرستانه نیاز دارد. این آن منشائی استکه میتوان از طریق آن میتوان به تفاهم ها و حتی ائتلاف ها نزدیک شد. اما برای اثبات برادری راه میانبری وجود ندارد. این اراده را بایستی در عمل نشان داد و از آن طریق اعتماد متقابل جنبش های سیاسی را به دست آورد.
20130307
یونس شاملی
Yunes.shameli@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر