ایران کشور تکقومی و تکزبانی نیست، سرزمین کاملاً متکثری
است. طی صد سال گذشته مانند عموم کشورهائی که از چنین تکثری برخوردار بودند، سیاست
رسمی و حاکم، قرائت ویژهای از ملیت ارائه کرد که دیگران را به حاشیه براند. چون
این سیاست با واقعیتها تناقض آشکار داشت، تمام منابع عمومی با پشتکار فراوان صرف اعمال آن شد، و موفقیتهائی درخور
توجهی هم کسب کرد. این که طراحان این سیاست نابغه بودند و دیگران در خواب زمستانی،
تحلیل درستی نیست. زمان مناسب بود و آموزش عمومی گسترده تازگی داشت. تقریباً در
همه کشورهای اینچنینی، قومی که دست بالا را داشت و فرصت را هم درست تشخیص داد، در
اجرای این سیاست موفق شد.
اکنون با خودآگاهی گسترده میان تمام اقوام و ملل و طوایف
تشکیل دهنده ایران، کمتر کسی از این واقعیت فرار میکند
که تنوع کشور را باید به رسمیت شناخت و حقوق همه را محترم شمرد. به تعبیر یک شاعر
و محقق آذربایجانی، ایران خاورمیانه کوچک است.
تفاوتهای آشکار ساکنان آن را نمیتوان انکار کرد. در چنین شرایطی، چگونه باید
کشور را از گزند حوادث حفظ، و از یکپارچگی آن دفاع کرد؟
بعضی لیبرالها میگویند عموم مکاتب سیاسی قصد دارند انسان را
به سمت تعالی ببرند و به ایدهآلها نزدیک کنند. اما لیبرالیسم انسان را همانگونه
که هست، به رسمیت میشناسد. موجودی با خصائل زشت و زیبا. زیادهخواهی و لذتجوئی و
حسادت و منفعتطلبی و انحصارطلبی همه جزو صفات انسان است. لیبرالیسم آنها را انکار
نمیکند و کاملاً به رسمیت میشناسد. اجازه بدهید به لیبرالها اقتباس کنیم و
کوروش و داریوش و ساسانیان و فردوسی و زبان فارسی و اتحاد تاریخی هزاران ساله و
این حرفها را که سخت مورد مناقشه است، و بیشتر به رویا شباهت دارد، کنار بگذاریم،
و از ایران واقعی بگوئیم که هر کدام از اقوام آن میتوانست یک کشور مستقل برای خود
داشته باشد.
تُرکها، خراسانیها، عربها، کُردها، ترکمنها همه در بیرون
از ایران، کشور و منطقه و یا حتی کشورهای مستقلی دارند، که احدی نمیتواند در
مشروعیت آنها خدشه وارد کند. بسیاری از آنها از ایران موفقتر و ثروتمندتر و جهانیتر
هم هستند. در چنین شرایطی، قرار است اقوام ایرانی چُرتکه بیندازند و به این نتیجه
برسند که یکپارچگی این سرزمین، ضامن منافع بسیار بهتری برای آنهاست. با این حساب،
ایران فعلی کشوری است که همه در آن شریک هستیم و به تساوی باید به آن خدمت کنیم و
از مزایای شهروندی آن نیز به طور برابر بهره ببریم.
اجازه بدهید مثال واضحی بزنم. چهار نفر تصمیم میگیرند تا یک
شرکت نرمافزاری تاسیس کنند. هر کدام نیز ده میلیون تومان سهم، و تمام وقت در این
شرکت به کار مشغول میشوند. درآمد آنها از شرکت ماهی یک میلیون تومان است. اما یکی
از شرکاء، املاکی هم دارد که ماهانه پنجاه میلیون تومان از آنها اجاره دریافت میکند.
اگر روزی این شرکت در آستانه بحران ورشکستگی قرار بگیرد، سه نفر از شرکاء به خاک
سیاه خواهند نشست، اما شریک چهارم ککش هم نخواهد گزید. در چنین مواردی اتفاق
افتاده که شریک چهارم با تکیه بر سهام و سهم مدیریت خود، تعمداً شرکت را به مدت
طولانی متضرر نگاه میدارد تا آن سه به زانو درآیند و کل سهام شرکت را به ثمن بخس
مالخود کند.
چه بسیارند کسانی که به طور جدی برای فرهنگ و زبان خود
فعالیت میکنند. فرهنگ و زبانی که در صد سال گذشته با نارواترین هجمهها مواجه
بوده و انکار شده است. اما دل در گرو ایرانی یکپارچه و متحد هم دارند. ایران
آزاد و دموکراتیک و متکثر را برای همه اقوام درون آن متضمن منافع بیشتری میدانند.
و از آن به مراتب مهمتر، تصور میکنند هر آسیبی به تمامیت ارضی کشور، اقوام
بزرگتر نظیر فارس و تُرک را بیش از بقیه متضرر خواهد کرد.
تُرکها در حفظ وجب به وجب، و ولایت به ولایت ایران واقعی و نه
ساسانی و رویائی، حق آب و گلی وصفناپذیر دارند. اما در اینجا صحبت از مواضع مختلف
نیست. ضرر و زیان با هم بودن و یا جدا بودن را به این راحتی و با محاسبات دقیق
ریاضی نمیتوان اندازه گرفت، تا همه به آن تمکین کنند. استقلالطلبی هم به تعبیر
نویسندهای یک ترم سیاسی است و نه یک عمل جنائی، که تفکرات تمامیتخواه مدام آن را
خیانت و جنایت و مزدوری اجانب جلوه میدهند.
اگر به آینده این کشور فکر می کنیم و نگران آن هستیم، باید در
پی پاسخ به این پرسش باشیم که آیا ما شرکای خوبی در این سرزمین هستیم؟ بدیهی
است که شرایط فعلی منظور نیست. بدون در نظر گرفتن نظام سیاسی حاکم، و با این فرض
که قادر هستیم کشورمان را بازتعریف کنیم، آیا خواهیم توانست شرایطی را به وجود
آوریم که رضایت نسبی همگان فراهم شود؟ در غم و شادی پشت هم باشیم؟ اگر توان این
کار را نداریم، چه کسی و چه گروهی مقصر است؟ استقلال طلبان؟ بیگانگان؟ قدرتهای
جهانی؟ شکی نیست که همه این عوامل میتوانند موثر باشند.
اما عامل موثر و بسیار مهمتری وجود دارد که اتفاقاً خود را
متولی اصلی ایران میداند و بیشترین موضع را در مقابل استقلالطلبان دارد. و آن
نگرش جامعه مدنی و بدنه اجتماعی فارسیزبان و کارگزاران مستقل از قدرت آن است، که
زبان و فرهنگ مطلوب آنها در وضعیت فعلی، نه تنها دست بالا، بلکه عملاً موقعیت
انحصاری دارد. و هر تغییری، لزوماً شرایط فعلی را به هم خواهد زد. اما به نظر میرسد
این جامعه دچار غرور کاذب شده و در خصوص مسائل قومی، یا از آن بیخبر است و یا
توطئه دشمنان میداند و یا به آن اهمیت نمیدهد و شوخی شوخی میپندارد که از ازل
همه به این شرایط رضایت داشتهاند و عده محدودی بیجهت عرض خود میبرند و زحمت
آنها میدارند.
اجازه بدهید دو مثال عینی و ساده بزنم. چندین سال پیش شادروان
احمد شاملو سخنرانی تندی کرد و در آن فردوسی را خانزادهای دانست که قصد دفاع از
سلطنت را داشت. کاوه آهنگر را در تحلیل نهائی شعبان بیمخ فریدون نامید که فردوسی
با تحریف عامدانه تاریخ او را تطهیر میکند. پس از این سخنرانی، قیامتی بپا شد.
اغلب منتقدان شمشیر را از رو بستند و به دفاع از فردوسی و قصههای شاهنامه
پرداختند. فضای تند و ملتهب، محمود دولتآبادی را ناچار کرد تذکر دهد، هم شاملو از
ما ماست و هم فردوسی، و بهتر است حد نگه داریم.
چندی پس از آن، شاملو سخنان دیگری هم در خصوص موسیقی سنتی به
زبان آورد. بعضی از بزرگان آن را با تعابیر تند نواخت. این موسیقی را کسلکننده و
تکراری تشخیص داد و از آن اعلام بیزاری کرد. به محمدرضا لطفی با لحن تحقیرآمیزی
گفت حوصله تار و کمانچهاش را ندارد. و همان بهتر که این افتخار نصیب شعر او نشده
تا مناسب ساختههای لطفی باشد. تمام اهل موسیقی، بی توجه به مقام شامخ شاملو،
سخنان او نقد کردند و بعضاً تعابیر بسیار تندی به کار بردند. کسانی گفتند شاملو
همان بهتر که شعر بگوید و در کاری که هیچ از آن نمیفهمد، دخالت نکند.
جالب اینجاست که در این عرصه، حکومت هیچ دخالتی نداشت. از
حکومتیها فقط عطاءالله مهاجرانی در روزنامه اطلاعات نقدی بر شاملو نوشت، که
آن نیز وجهه شخصی داشت. مهاجرانی اهل این مباحث بود. نظام نه علاقهای به موضوع
داشت و نه کاری به شاملو و منتقدین او. شاید هم بسیاری از حاکمان که با ایران
باستان میانهای نداشتند و ندارند، در دل با شاملو همراه بودند. اما یک مسئله به
خوبی ثابت ثابت شد. با موسیقی سنتی و ابوالقاسم فردوسی، حتی احمد شاملو هم به این
راحتیها نمیتواند برخورد کند.
وقتی نام نامیرای آذربایجان به گوش میرسد و قرار است موسیقی
مناسبی پخش شود که عمیقاً به این سرزمین اشاره کند، موسیقی عاشیقی به عنوان قویترین
و اصیلترین شناسنامه ملی، انتخاب اول است. هیچ موسیقیدانی هم در این موضوع خدشه
وارد نمیکند. اما وقتی آقای داریوش
پیرنیاکان، نوازنده مطرح تار، رئیس خانه موسیقی بود، در حضور عاشیقهای
آذربایجانی و پس از پایان اجرای آنها، سخنرانی مبسوطی کرد و تاریخچه خود ساخته
خویش را ریشه این موسیقی نامید. مدام آشوق آشوق کرد تا ثابت کند این موسیقی مربوط
به ایران باستان است و هیچ ارتباطی به تُرکها ندارد که بعدها نوازندگان آن را
"عاشیق" تلفظ کردهاند.
شایان ذکر است که موسیقی همه ملل جهان از هم تاثیر پذیرفته، و
هیچ ملت عاقلی هم در این دنیا مدعی نیست که بطور مطلق مالک نوعی موسیقی است و
دیگران همه از آنها یاد گرفتهاند. اما پرنیاکان به وضوح برای موسیقی عاشیقی
شناسنامهسازی کرد. کار او فقط توهینآمیز نبود، مخرب و تاریخسازی و انکار دیگری
هم بود. دستکم احمد شاملو موسیقی جهان را میشناخت و با آن مقایسه میکرد، اما
پیرنیاکان حتی متوجه نبود که تُرکهای باستان به عاشیق، اوزان میگفتند و
لفظ عاشیق خیلی قدیمی نیست تا او با آشوق آشوق گفتن پای آنها را به دربار
خشایارشاه بکشاند و جعل تاریخ کند.
اخیراً مجله مهرنامه مطالبی از دکتر سید جواد
طباطبائی منتشر کرده که در آن پیشینه و ظرفیت زبان تُرکی به شکلی باور نکردنی
و سخیف، تحقیر میشود. سخنرانی مرحوم شاملو نقد یک حماسهسرا بود، اما طباطبائی
تُرکی را زبان علیلی می داند که سقف گسترش آن حیدربابایه سلام شهریار است. به وضوح
می گوید این زبان یک زبان فرهنگی نیست.
جامعه مدنی فارسیزبان با رسانههای بیشمار خود که هیچ
ارتباطی هم به قدرت ندارد، چه عکسالعملی در خصوص این سخنان نشان داد؟ این چه
شراکتی است که اگر در آن به یکی بگویند بالای چشمت ابروست و کاوه آهنگر قصههایت،
شعبان بیمخ پادشاه دیگر همان قصههاست، بلوا به پا میشود. اما به دیگری میگویند
زبان و فرهنگ تو اساساً ظرفیت تربیت مُخ ندارد، اما هیچ کدام از مُخهای این جامعه
به خود زحمت نمیدهد تا دستکم بگوید : «مرد حسابی! اندکی مودب باش»
شاملو در محفلی دوستانه میگوید موسیقی سنتی دل ای دل ای
طولانی است که حوصلهاش را سر میبرد، بلافاصله او را به نقدی میکشند که هنوز
ادامه دارد. اما در یک مکان رسمی و توسط یک مقام رسمی، شناسنامه موسیقی آذربایجان
را به سخره میگیرند. سکوت عکسالعمل همان حضراتی است که بر شاملو تاختند. کسانی
که خود را نقطه پرگار تمدن میدانند، و یا کسانی که ماموریت و یا علاقه دارند خود
را پیشقراول لشگر هخامنشی در آذربایجان بدانند، حمایت آشکار خود را از سخنان
امثال طباطبائی و پیرنیاکان پنهان نکردند، و در رسانههای خود مدام آن را بازتاب
دادند. عمل آنها، از این سکوت کَر کننده صادقانهتر بود.
در کشوری که به یکی از شرکاء نازکتر از گل نمیتوان گفت و
دیگری را به هجمه بیامان و بیاساس میتوان بست، مشکلترینِ کارها دفاع از
یکپارچگی سرزمینی است. آذربایجان نه سر عاشیقهای خود چانه خواهد زد، و نه ذرهای
در ظرفیت بالقوه و بالفعل زبان تُرکی تردید دارد. سخنان بیپایه و اساس امثال
پیرنیاکان و طباطبائی و سکوت شما، سم مهلکی برای اعتماد متقابل است.
اینکه چنین کسانی اصالت آذربایجانی دارند و شایسته نیست شما
دخالت کنید، عذر بدتر از گناه است. چون بوی سخنان و مصاحبههای برنامهریزی شده را
هم میتوان از انتخاب این افراد شنید. اگر این فرض را هم درست ندانیم، میدانیم که
کمتر کسی به اندازه رضا براهنی به ادبیات معاصر فارسی خدمت کرد. ولی چون منتقد وضع
موجود بود، همچنان آماج حملات است. معیار دوگانه در خصوص ملیت افراد، فقط فرصتطلبان
آریائیباز را خوشحال میکند.
اگر گفته شود طباطبائی آدمی جنجالی است و نباید سر به سر او
گذاشت، باز عذر بدتر از گناه است. گرچه او خودبزرگبینی است که کسی را جز خود
باسواد نمیداند، اما تردیدی نیست که استادی با سابقه و سختکوش است که آثار
درخورتوجهی نیز دارد. ایشان به هر کسی و به هر نحله فکری که پیله کرده و جنجالی
آفریده، جواب مناسب گرفته است. همیشه منتظر بود تا دکتر سروش چیزی بنویسد یا سخنی
بگوید، تا به بحث روشنفکر دینی بتازد. تعابیر تندی هم به کار میبرد و نوشتههای
امثال دکتر سروش را افکار پریشان کسانی میدانست که نه از روشنفکری چیزی میدانند
و نه سنت دینی را میفهمند. در حوزه اندیشه سیاسی و صفویه و قاجاریه، تحقیقات کسی
را قبول نداشت، و همه را بیسواد میدانست. البته در اغلب موارد جواب مناسب هم میگرفت.
اصولاً شخصی جنجالی است، که سر و صدائی بکند و دیگران ناچار از واکنش شوند. آنکه
که خود گوید و خود خندد، تعبیر دیگری دارد.
اما جنجالی که اینبار آفریده، نه تنها در حوزه تخصص او
نیست، و نه تنها اغلاط فاحش دارد، بلکه زبان بخشی از هموطنان شما را به وضوح
غیرفرهنگی مینامد، و مجلهای فرهنگی! آن را منتشر میکند. اگر اینبار این چراغ به خانه
رواست، اگر آذربایجان سر ایران است و مُلک ستارخان، این گوی و این میدان!.
برادری را در عمل ثابت کنید و فرض بگیرید کسی در بیرون از حوزه زبان فارسی گفته
باشد : «فارسی اساساً زبانی غیرفرهنگی است».
مدام تکرار میشود که باید خویشتندار بود و شیوه درست نقد
را به کار برد. حالا اساتید چیزی گفتهاند و حرفهای صحیح هم میان اظهاراتشان بود،
نباید همه چیز را منفی دید و به آنها بیاحترامی کرد. خوب؛ بسم الله! هم ما یاد میگیریم،
و هم آزمونی است که نتیجه آن سرمایه آینده ایران است.
منبع: وبلاگ نهالستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر