۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

جواد طباطبایی و فقر فلسفه- علی نظری شیخ احمد



درگشت و گذاری که در  فضای مجازی داشتم به جملاتی سبک و بی مغز از آقای جواد طباطبایی در مورد زبان آذربایجانی و ایجاد مدرسه به این زبان  برخورد کردم،  هرچند برای من تعجب آور نبود اما نمی توانم تأسف خود را از این اظهارات ابراز نکنم. فارغ از تأثیرمکان و زمان بر ایراد اینگونه اظهارات، مروری بر آثار وی در این زمینه[1] نشان می دهد که وی شدیدا دچار فقر فلسفه می باشد. فقر فلسفه در فضای اندیشگی ایران در مورد تنوع زبانی و فرهنگی مورد اشاره بسیاری از آزاداندیشان قرار گرفته بود اما اظهارات آبکی جواد طباطبایی  کوچکترین تردیدی در درستی این نظریه به جای نمی گذارد.
امروزه زبانشناسان معتقدند که نظام ادراکی و شناختی انسان از ساختار زبانی جدا نیست. به عبارتی ، زبان نه تنها در بیان واقعیات و شناخت پیرامون بی‌تأثیر نیست بلکه در ساخت واقعیت‌ها نیز مؤثر است. به بیان دیگر، زبان مستقیماً دنیای بیرون را منعکس نمی‌کند بلکه بازگو کننده مفاهیم انسانی و تعامل وی با جهان است. تأثير زبان در سنت‌هاى اجتماعى و نقش آن در تکوين شخصيت انسان قابل ترديد نيست علاوه بر آن تأکید حقوق اساسی بر حق آموزش به زبان مادری و  رشد و تکوین شخصیت وی در محیط فرهنگی خودی  تردیدی در حق داشتن مدرسه به جای نمی گذارد اما با نهایت تأسف آقای جواد طباطبایی نقش و کارکرد تاریخی و اجتماعی  زبان را صرفا به وجود و یا فقدان منابع مکتوب در آن آنهم از نوع « منابع اساسی فرهنگ بشری» فروکاسته است.  
عجیب تر آنکه، معلوم نیست وی با استناد به کدام پژوهش های علمی به این نتیجه رسیده است که در زبان آذری(ترکی آذربایجانی) منابع اساسی فرهنگ بشری وجود ندارد و یا اساسا این فقدان منابع را در مقایسه با کدام زبان و یا زبان های دیگر عنوان کرده است. آیا به زعم وی  اگر از منابعی که از زبان های دیگر به زبان فارسی ترجمه شده است و به هر زبان دیگری نیز قابل ترجمه می باشد صرف نظر کنیم، منابع اساسی فرهنگ بشری موجود در آن گرانسنگ تر از  زبان ترکی آذربایجانی خواهد بود؟ قطعا چنین نخواهد بود، مگر اینکه آقای جواد طباطبایی و همفکران سلف شان ترجمه هایی راکه از تولیدات علمی دیگران گرفته و به نام خود به خورد دانشجویان و طلبه هایشان داده اند و می دهند را هم جزو همین منابع به اصطلاح اساسی فرهنگی بشری به شمار آورند.
با کمال تأسف باید عنوان کنم که آقای طباطبایی، اندک معلوماتی هم در باره منابع موجود در زبان مادری خود ندارد و باید بی خبری  و نادانی را نیز بر فقر فلسفه طباطبایی افزود. تا به این حد، بی خبری از فرهنگ و تمدنی که  از چین تا بالکان و از قطب شمال تا عربستان را فرا گرفته است  و دهها قرن نه تنها این منطقه بزرگ جغرافیایی را تحت نفوذ و تسلط خود داشته بلکه میراث مادی و معنوی، منجمله آثار مکتوب فراوان آن نقش بسیار مهمی در شکل گیری فرهنگ بشری در عصر حاضر داشته  و در هم افزایی با دیگر فرهنگ های بشری،  بنی آدم را  به سوی سعادت رهنمون ساخته است، زیبنده نام بزرگ جواد طباطبایی نیست.
کسی که خود را نشناسد، توفیقی در شناخت دیگران و محیط به دست نمی آورد. مگر فلسفه چیزی غیر از ارائه معرفتی فلسفی از خود و دیگران و محیط(جهان) است و مگر اولین گام آن شناخت خود نیست؟ در نگاهی گذرا شاید چنین به نظر برسد که آقای جوادطباطبایی در گام اول درمانده است. اما هرچند نمی توان نقش بی خبری و فقر فلسفه طباطبایی را در اظهاراتی این چنین سبک و بی مغز نادیده گرفت، به نظر می رسد مشکل اصلی چیز دیگر و جای دیگری است و این مسئله زمانی آشکار می شود که بدانیم وی در مقاله ای  متعصبانه در باره تاریخ قاجار به جای بررسی علمی، نفرت پراکنی می کند و برآن همه فتوحات و سال های شکوه و اقتدار و قساوت های آقامحمد خان قاجار[2] با تک جمله ای کوچه بازاری و تحقیرآمیز « وآقامحمدخان قاجار که خواجه ای ابتر بود» نقطه پایان می نهد.
تعصب برادر جهل است، تعصب پرده ای از غفلت و نادانی بر چهره افراد و خصوصا کسانی که مظهر اندیشگی هستند می کشد و آنان را از دیدن واقعیت های عینی باز می دارد، برای همین اندیشمندان مرجع آقای جواد طباطبایی گفته اند که علم قضاوت ارزشی نمی کند و عالمان را از سوگیری در بررسی های علمی خود برحذرداشته اند. من در این نوشتار کوتاه قصد تبارشناسی این تعصب کور را ندارم و همین قدر کافی است که بدانیم دلیل گونه اظهارات غیرعلمی و سبک، نتیجه اسارت در دام تعصب پان ایرانیزم است و صد حیف که طباطبایی در زمانی به سادگی صید این دام پوسیده شده است که بسیاری از گرفتاران با تلنگری، از این اسارت رهایی یافته اند.
پان ایرانیزم به مانند پان ترکیزم، پان عربیزم  و الخ، بالاتر از تعصب، بیماری فکری است و فیلسوف تبریزی ما به مانند بسیاری از اندیشمندان و روشنفکران مرکز نشین[3] مبتلاست. فرق پان ایرانیزم با دیگر پان ها در حوزه جغرافیایی کشورمان، در این است که  طرفدارن این اندیشه ها  به دلیل اخطارها و هشدارهایی که در باره شیوع آنها داده می شود زود شناخته می شوند، اما سرنوشت پان ایرانیزم  چون بیماری اچ آی وی است. کروموزوم های طرفداران پان ایرانیزم، سالهاست حامل ژن این بیماری است و در سکوت آگاهانه از طریق روابط ناسالم، صدها دیگری نیز آلوده این ویروس می شوند اما برای آنکه مبادا پرده بر افتد و رازهای آنچنانی برملا شود این سکوت معنی دار  همچنان ادامه می یابد.
چاره بیماری معالجه آن است و اولین گام آگاه نمودن فرد مبتلا به بیماری است. اما قبل از آن  باید طوری مصونیت ایجاد کنیم که خود نیز گرفتار نوع دیگر آن نشویم. سخت گرفتن و تحقیرکردن و خدای ناکرده فحش دادن و یا بی اعتنایی و پاسخ ندادن چاره کار نیست.آقای جواد طباطبایی شایسته پاسخ است، او آثار قلمی قابل اعتنایی دارد، جایگاهی در عرصه اندیشگی کشورمان دارد و  به سزاست که پاسخ علمی درخور  وی داده شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر