۱۳۹۲ آبان ۱۱, شنبه

ایران، ملیت ها و احتمال تجزیه - وحید کمالی

بدنبال شکل گیری تئوری و موضوع ناسیونالیسم و پدیده تولد هویت های ملی و حصارکشی های قراردادی بدور اقوام و ملیت ها در قالب کشورها و حاکمیت های ملی، جامعه ی جهانی در تمام ابعاد دچار تحولات عظیم و شگرفی گردید. فرآیند شکل گیری هویت های ملی و مرزهای جغرافیایی تعریف شده از طرفی باعث رهایی ملی و شکوفایی همه جانبه بسیاری از ملل گردید و از سوی دیگر این روند تاثیری معکوس و مخرب را بر بسیاری ملل دیگر برجای گذاشت و موجبات استعمار و استثمار ملی ـ هویتی و سرزمینی آنان را فراهم آورد.

 مبحث و موضوع ناسیونالیسم و ملی گرایی که در واقع زاییده ی بسیاری افکار آزادیخواهانه وترقی خواه بود و در جهت رهایی انسانها تئوریزه گردید در عمل وجهه های گوناگون، متفاوت و حتی ضدونقیضی را از خود به نمایش گذارد. ناسیونالیسم و ملی گرایی هم ابزاری برای رهایی ملل گردید و هم روشی برای استثمار آنها و این تفسیر و برداشت های دو پهلو و شاید چند پهلو مبدل به نقطه عطفی گردید در شکل گیری مشکلات و معضلاتی که جامعه ی بشری را نه تنها طی دو قرن پایانی هزاره ی دوم بلکه حداقل در قرون اولیه ی هزاره ی سوم و بطور خاص و حاد در سده ی بیست و یک در اصطکاک شدید با هم قرار خواهد داد.

بشر قرن بیست و یکم میراث دار بسیاری مفاهیم و تعاریف و مطالبات معوقه ای است که نطفه آنها در سده های خونین نوزدهم و بیستم و حتی قبل از آن بسته شده و علیرغم ورود جامعه ی جهانی به عرصه تعاریف مدرن و پُست مدرن و ...در ابعاد گوناگون، کماکان بسیاری مفاهیم و تعاریف در نقاط مختلف دنیا و کشورهای متعدد روند تکامل طبیعی خود را طی نکرده و بسیاری مشکلات و معضلات ملل همچنان لاینحل مانده و با پیچیده گی بیشتری پا به دنیای هزاره ی سوم نهاده اند، از اساسی ترین و زیربنایی ترین این موضوعات و مشکلات که حتی تسریع در روند رشد اقتصادی و اجتماعی و تکنولوژی و بهره مندی های گوناگون مدرن هم توانایی حل نهایی وبرطرف نمودن آنها را نداشته اند، مسئله ی هویت ملی ملیت هایی است که بر بازیابی هویت و اراده ملی ـ فرهنگی خود پافشاری می نمایند و تحت هیچ شرایطی حاضر به چشم پوشی و عقب نشینی از موضع خود نخواهند بود و بر مبنای این واقعیت و حقیقت غیرقابل انکار است که صاحب نظران و نظریه پردازان کماکان بر این مبحث تاکید می نمایند و موضوع هویت طلبی ملیت ها و حقوق اقوام را چالش بنیادین سده ی بیست و یکم و موضوع بسیاری از مباحث و آثار خود قرار داده و می دهند.

"واکر کانو" چنین اظهار نظر می نماید: که آگاهی های قومی و نیازمندیهای آن موضوعی است که در آینده تحقق خواهد یافت. "تافلر" در یکی از آثار خود می گوید: هزاره ی سوم هزاره ی قومیت ها و ملیت هاست. "هنری کیسینجر" بر این عقیده است که قرن بیست و یک، قرن ملیت های بدون دولت است. "هانتینگتون" نگرانی های خود نسبت به آینده را چنین بیان می کند:  تنش ها و منازعات جدی در آینده از بحران هویت در میان ملت ها و قومیت ها نشات خواهد گرفت و طبق نظریه ی "مازلو" : مشکلات اقتصادی و معیشتی و بروز بحران های سیاسی ـ امنیتی کوتاه مدت و میان مدت ممکن است موجب به تاخیر افتادن ظهور و پیدایش مسائل هویتی گردد اما سبب رفع و حل نهایی آنها نخواهد شد و بسیاری نظریات متعدد دیگر در این زمینه.

آنچه مسلم است مطالبات و حقوق معوقه ی سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... ملیت ها واقوام نادیده گرفته شده به موازات روند رشد دنیای مدرن بصورت مستمر خود را پیش کشیده و در مقاطع مختلف با تعاریف تازه تر و حجم وسیع تر و تقاضاهای مدرن عرض اندام می نمایند، بطور حتم در بسیاری حوزه های کلان جغرافیایی و چند ملیتی و قومیتی مانند ایران مسئله ی شکوفایی ملی در میان ملیت ها از آن دسته موضوعات است که حداقل یک قرن به تعویق افتاده و در صورت ریشه یابی بسیاری مشکلات امروزی ایران در عرصه های مختلف بطور قطع بخش اعظم بحران ها و معضلات ایران در تمام ابعاد ریشه در عدم حل دمکراتیک و نهایی مسئله ی ملیت ها و اقوام ایرانی داشته و دارد. ایران جزو آندسته از کشورهایست که جغرافیای سیاسی معاصر و قراردادی اش نه تماماً بر اساس اتحاد داوطلبانه ملیت های مقیم آن بلکه بیشتر در نتیجه و بر مبنای مداخلات و تاثیر مستقیم و موثر نیروهای تعیین کننده خارجی و براساس معاملات و منافع آنها وتقسیم بندی های سیاسی ـ جغرافیایی که بیش از هر یک از ملیت های ایران مصلحت و منفعت دو امپراطوری شرق و غرب آن زمان وطبقه و هویت حاکم را تامین نموده شکل گرفته است، مراجعه به تاریخ سیاسی ایران بویژه بعد از صفوی ها و نحوه ی شکل گیری قراردادها و پیمان نامه های بین شرق و غرب و نیروهای امپریال منطقه ای و تاثیر آن بر مرزبندیها و خط کشی های سیاسی و اینکه چگونه کارشناسان غرب و شرق ماه ها و سال ها از عمر خود را صرف تعیین خطوط مرزی منطقه و بویژه ایران نموده اند پاسخ بسیاری از چراهای نسل جدید ومحققان خواهد بود.

آنچه در مجموع این گفتار مد نظر می باشد و تقریباً مقصود تمام سطرهای آنست مقایسه نسبی شرایط ایران وملیتهای آن با روند تجزیه و فروپاشی امپراطوری قدرتمند شوروی و نوع سیاست های اعمالی است که بعد از پایان دوران استیلای تزارها تا زمان متلاشی شدن جغرافیای وسیع شوروی در زمان گورباچف بر ملیت های اتحاد جماهیر شوروی پیاده گردید و در نهایت نیرومندترین قدرت جهان را با تمام توان سیاسی، نظامی، انسانی و ... به مسیری کشانید که نه در افکار تزارها خطور کرده بود و نه در مغزهای بزرگترین تئوریسین ها و پراکتیسین های روس مانند لنین و تروتسکی و استالین و غیره.

تئوری وایدئولوژی انقلابی که ادعای آزادی و رهاسازی انسانها و ملل دنیا را داشت در نتیجه زیاده خواهی ها مبدل به ایدئولوژی سرکوب و خفقان واستثمار و استعمار انسان ها و ملل گردید و جالب اینکه نظام برخاسته و شکل یافته از بزرگترین و شاید در دروان خود مترقی ترین افکار حامی حقوق بشر و ملل، قبل از هر کس یا ملتی دیگر، انسانها و ملیت های تحت سلطه خویش را به زنجیر و صلابه کشید و نهایتاً هم بدست همان ملت ها متلاشی گردید. در یک نگاه اجمالی به تاریخ سیاسی ـ اجتماعی شوروی از انقلاب اکتبر تا فروپاشی آن و دلایل فروپاشی پهناورترین و نیرومندترین قدرت جهانی و مقایسه آن با تاریخ سیاسی ـ اجتماعی ایران از انقلاب مشروطه تا انقلاب سال 57 و دوران معاصر و تشابه سیاست های جاری و تقلید حاکمان نظام های پهلوی و نظام جمهوری اسلامی در اعمال و نوع این سیاست ها بر ملیت های ایران، بطور حتم افکار و ذهن هر محلل و آینده نگری را بسوی تداعی وتجسم ایرانی تجزیه شده و تشکیل چندین سرزمین یا دولت مستقل از سوی ملیت های ایران سوق می دهد. هرچند تلاش های همه جانبه غرب و رقیب کهنه کار شوروی ها (بریتانیا)  و عوامل خارجی نقش تعیین کننده ای در رقم خوردن سرنوشت میراث تزارها و سرزمین اقتدار روسها را داشت اما در حقیقت این عوامل داخلی و بویژه ملت های تحت سلطه ی روسها بودند که برگ پایانی داستان فروپاشی و خاطره اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را آنطور که خواستند رقم زده و نوشتند. هرچند تجزیه شوروی و تشکیل کشورهای متعدد توسط ملیت های قفقاز جنوبی مشکلات این ملت ها را بطور کامل حل نکرد و حتی مولد بروز بسیاری مشکلات و تنش های ملی و قومی در میان آنها گردید (که آن هم میراث سیاست های نادرست دولتمردان کج اندیش و کج نیت روس و دوران حاکمیت روس ها بر آنها می باشد ) اما همه و همه بیانگر این مطلب هستند که قرن بیست و یک و بویژه در مورد ایران آبستن بسیاری تحولات و رویدادهایست که اگر حاکمان و دولت مرکزی و ملیت و هویت غالب از تاریخ درس عبرت نگرفته باشند و در سیاست های خود در مورد ملیت های مقیم جغرافیای سیاسی ایران بازنگری نکنند، نیرو و اراده ای که کمر پولادین شوروی و روسها را شکست به راحتی فقرات پوسیده ایران را خُرد خواهد کرد و روند رشد و تقویت نیروهای گریز از مرکز ملیت های ایران و سیاست های جاری نادرست و روس منشانه ی اعمالی علیه ملیت های ایران گویای این موضوع است که ایران در مسیری قرار گرفته که بیش از هر پروسه ی دیگری مسیر تجزیه و فروپاشی را می پیماید. برای درک بهتر موضوع و تفهیم شرایطی که ایران و ملیت هایش در آن قرار گرفته اند به ذکر مواردی از تاریخ سیاسی شوروی سابق و سیاست های اعمالی دوران تسلط روسها  علیه سایر ملیت ها و مقایسه همزمان آن با شرایط و سیاست های اعمالی نظام حاکم بر ایران بر ملیت های آن می پردازیم:

لنین رژیم تزارها را به زندان قومیت ها و ملیت ها تشبیه و توصیف می نمود و هم رای با استالین حداکثر به خود مختاری یا خودگرانی اداری تحت نظام سانترالیستی و ایدئولوژیک چپ بعنوان راه شکوفایی وترقی ملت های تحت تسلط نظام ایدئولوژیک بلشویکها تاکید می ورزیدند. پلاتفرم بلشویک ها نیز در رابطه با مسئله ی قومیت ها و ملیت ها مبتنی بر حق خودمختاری اداری بود آنان شدیداً مخالف نظام فدرال بر مبنای عدم تمرکز و یا خودمختاری فرهنگی ملیت ها بودند، آنچه که تقریباً کپی آن را در سیاست های نظام پهلوی ها و متعاقب آن در سیاست های نظام جمهوری اسلامی روئیت می نمایم. سران نظام جمهوری اسلامی و بویژه روح الله خمینی از پهلوی ها و نظام های پیشین بعنوان طاغوت و ایران دوران آنها را بعنوان زندان ایرانیان وصف نموده و می نمایند و سیاست هایشان در مورد ملیت ها و اقوام حداکثر یک خودگردانی و بوم گردانی اداری تحت نظارت و کنترل شدید دولت مرکزی است و شدیداً از ادای حق خودمختاری فرهنگی به ملیت ها و اقوام ایران واهمه و ابا دارند و نظام اداری محلی بر مبنای خودگردانی یا همان چیزی که امروزه آن را در قالب مرزبندی های استانی مشاهده می نمایم بایستی پیاده کننده سیاست های یکسان جاری از مرکز باشند، این همان چیزیست که بلشویک ها به عنوان یکی از نیازهای تقویت حاکمیت خود بر آن تاکید داشتند یعنی هویت های ملی می بایست در قالب تشکیلات اداری با سازمان و ساختار متمرکز حکومتی همخوانی پیدا می کردند و حکومت مرکزی مقتدر و نیرومند، تنها صلاحیت دار و عهده دار تامین همبستگی و ارتباط تمامی هویت های ملی و قومی بود حتی اگر آنها قالبی شبه حکومتی پیدا می کردند، در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نیز وضع بر همین منوال است، نیروهای بومی و ملیت ها کاملاً فاقد اراده بوده و صلاحیت و حد و حدود تصمیم گیرهایشان از جانب حکومت مرکزی و براساس صلاحدید مرکز تعیین و تعریف می گردد و خود حق هیچ گونه قیومیتی را در مسائل و موضوعات بومی و ملی خود ندارند.

در سال 1922 براساس تحلیل شرایط و دیدگاه مصلحتی، طرح تشکیل فدراسیون اداری تحت کنترل مرکز نیرومند مرکب از کلیه ملل و اقوام شوروی و البته تحت تسلط مطلق روسها از جانب بلشویک ها ارایه گردید و بدین صورت نظام فدرال اداری ـ اقتصادی در شوروی استقرار یافت و نظام ها و حوزه های خودمختار کوچکتری نیز شکل گرفتند که تابع مقتضیات و مصلحت های خاص سیاسی بودند. این دوران چیزی شبیه به دوران اصلاحات در ایران بود که نهایتاً با شکست مواجه گردید، در دوران دولت اصلاحات جمهوری اسلامی نیز همین سیاست ها در تعاریفی بومی و به اقتضای شرایط ایران تعریف و پیاده گردید و سیاست استقرار نظام فدرالی تحت عنوان نظام خودگردانی برمبنای عدم تراکم در قالب جغرافیای سیاسی استانی اجرا گردید که با توجه به عدم همخوانی با ساختار نیرومند تمرکزگرای حاکمیت در همان ابتدای کار با شکست مواجه گردید و در عمل اجرایی نشد، این سیاست در حقیقت نوعی امتیاز دهی به ملیت های ایران بود در رابطه با خودگردانی اقلیم هایشان که بدلیل وجود مشکلات ریشه ای و سطح پایین میزان عرضه در امتیازدهی موفق نگردید.

در دوران دولت اصلاحات و دولت های نهم و دهم همواره این ندا را از زبان حاکمان و رسانه های وابسته به حاکمیت شنیده ایم و می شنویم که اصل وحدت و همکاری و اتحاد در میان همه ی اقوام ایرانی از مهمترین اصولی است که نظام  و حاکمیت به آن اعتقاد دارند و همه ی ایرانیان با هم برابر بوده و در بند هایی از قانون اساسی نیز بر این امر تاکید شده و همه ملیت ها و اقوام ایرانی به یک اندازه حق و حقوق دارند این همان فریادی است که رسانه ها و تریبون های دوران حاکمیت استالین بر شوروی گوش همگان را با آن کر کرده بودند، در دوران استالین در قالب تئوری همواره بر تساوی و مساوات ملتها که اساس فدراسیون 1922 بود تاکید می گردید و تقریباً در تمام سخنرانی ها به نوعی مورد اشاره قرار می گرفت و نظام استالینی بر این بود که با توسل به این شعار اصل وحدت و همکاری میان اقوام و ملیت ها را بوجود بیاورد و رسانه ها موظف و مکلف به تامین و تبلیغ این موضوع بودند اما بدلیل مرکز گرایی شدید و تمرکز مطلق و نیرومند تمام قوا در دست نظام مرکزی این سیاست با مشکلات فراوانی مواجه گردید، در این قانون ملت، همپای دولت و با حاکمیت مطلق ملی (تک هویت) تعریف می گردید و ملیت ها و اقوام دیگر در عمل شرایط و صلاحیت لازم را برای اعمال حق حاکمیت ملی ـ اقلیمی خود نداشتند و تنها بصورت ظاهری و ابزاری در ساختار حکومتی از آنان استفاده می گردید، در ساختار نظام جمهوری اسلامی نیز دقیقاً این امر وجود دارد و دیده می شود افرادی از ملیت های مختلف که از مهره های کاملاً مطیع نظام هستند بصورت ابزاری و برای تظاهر به وجود اراده ی اقوام و ملیت ها در مدیریت نظام و کشور استفاده می شود که هیچ گاه نه صلاحیت داشته و نه می تواند تمثیل هویت ملی ـ اقلیمی خود در مدیریت ایران یا اقلیم ملیت خود باشند.

مورد دیگر مسئله تناقض در گفتار و کردار است یا بعبارتی دیگر سیاست دو پهلو، بدین معنا که در ظاهر به هویت ملیت ها و اقوام ایران احترام گذاشته شده و برحسب نیاز و مصحلت نظام حاکم  به تعریف و تمجید یک ملت یا قوم پرداخته می شود و در عمل و در تمام ابعاد سیاست گذاریها، هویت، زبان ، فرهنگ، تاریخ، شخصیت، میراث و همه ی فاکتور های هویتی ملیت ها و اقوام هم بصورت تئوری و هم بصورت ارگانی و پراتیکی مورد تهاجم قرار می گیرد و سعی و سیاست گذاری و هدفِ تلاشها پاکسازی هرگونه تنوع و یک دست سازی هویتی، فرهنگی و زبانی و ...می باشد. حال اینکه این سیاست و نحوه ی برخورد یکی از ویژگی های بارز نظام حاکم بر شوروی در دوران استالین بود و تضاد و تناقض میان دو وجه متفاوت حاکمیت در آن دوران همین مسئله بود که اولاً در ظاهر و بصورت مصلحتی به ملت ها و اقوام تشکیل دهنده اتحادیه احترام گذاشته می شد و دوم اینکه در تمام سیاست های جاری از جانب مرکز قدرت در ابعاد گوناگون، میل و اشتیاق و سعی فراوانی در جهت از بین بردن کلیه ی علل و فاکتورهای هویتی ـ ملیتی و وجودی ملل و ملی گرایی آنان وجود داشت و به اجرا در می آمد، کشتار و اعدام و قتل عام نخبگان و نیروهای سیاسی مخالف و دگر اندیشان که در آن دوران صورت گرفت در حقیقت اجرای سیاستی بود که در راستای پاکسازی افکار و احساسات قومی و ناسیونالیستی ملل و یکسان سازی هویتی به انجام رسید، اعمال و سیاستی که نظام های حاکم بر ایران بویژه نظام جمهوری اسلامی سالهاست آنرا بر ملیت ها و اقوام ایران پیاده کرده و می نماید.

بلشویک ها بویژه در دوران استالین با سیاست برون فکنی مسائل و مشکلات و ترسیم دشمن کاذب  و دشمن تراشی برای هویت منطقه ای و ایدئولوژیک شوروی ها همواره بر لزوم همبستگی ملی و قومی، تاریخی و مذهبی و ... برای به هیجان آوردن احساسات ملی تاکید می کردند و برای مشروعیت بخشیدن به این نوع طرز تفکر و القاء کاذب و وهم انگیز جایگاه برجسته، متعالی و مقدس ملت روس نسبت به سایر ملیت های شوروی و تحقق اهداف خود، سیاست یکسان سازی و شبیه سازی شخصیتی و فرهنگی را که دارای سابقه دورتری بود تقویت کردند و به تدریج فرهنگ و زبان روسی بر سایر فرهنگ ها و زبان ملت های شوروی تقدم گرفته و رسمیت یافت و در عمل جامعه ی ملیت های شوروی در مسیر کانال روسی سازی قرار گرفت و روسها بعنوان هویت و ملیت برتر و برادر بزرگتر! بر تمام امور اشراف و تسلط یافتند و هرچند این تسلط طی فرآیندی همه جانبه و با به کارگیری ترفندها و تزویر و تحریف بسیاری مسائل و در قالب ساختار حکومتی تسری و تحکم یافت و بصورت نسبی تحقق پذیرفت اما به تاثیر از عامل زمان و اجبار و اصرار و تاکید ملت های غیر روس بر فرهنگ و زبان خویش دچار اختلال گردید و مقاومت ملیت های غیرروس شوروی مانع از موفقیت نهایی آن گردید و گردونه سیاست جهت عکس را پیمود. در ایران نیز تقریباً به موازات اجرای این سیاست  در شوروی یعنی در زمان پهلوی ها همین سیاست ها به اجرا در آمدند و در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی شدت و حدّت بیشتری یافته اند، تلاش نظام جمهوری اسلامی برای شکل دهی هویت، شخصیت و ملیتی یکدست، خاص، مقدس، برتر، بزرگتر در قالب شیعه و فارس و برون فکنی مشکلات داخلی به واسطه ی حمایت و برجسته نمودن موضوعاتی از قبیل فلسطین، لبنان، صدور اسلام و کاربرد همیشگی واژه "دشمن" در بیانات مسئولین امر و تجسم دشمن فرضی و حمایت از تداوم بحران در آنسوی مرزهای ایران و مدیریت بحران ساز و ممانعت از رشد فرهنگ و زبان و هویت ملیت های ایران و تحمیل یک زبان و یک فرهنگ و یک ایدئولوژی و یک دین و یک مذهب بر آنها، همه و همه پیروی و دنباله روی و تقلید از سیاست های روسها در دوران استالین و رهبران بعدی آن کشور می باشد، البته نتیجه ی این امر نیز تقریباً همان چیزیست که روسها با آن مواجه شدند، مقاومت اقوام و ملیت ها و پافشاریشان در حفظ زبان و فرهنگ و تاریخ و هویت ملی خود و رشد روز افزون نارضایتی ها از سیستم و نظام بر مبنای تمرکز گرایی و تقویت شدید نیروهای گریز از مرکز که ملیت ها و اقوام ایران را در مسیری قرار داده که شاید در آینده اگر روس ها در مقام مقایسه آن با دستاورد خود در رابطه با فروپاشی شوروی برآیند ، از تجربه تلخ خود ابراز رضایت نمایند. هویت خواهی و رشد ناسیونالیسم و دوری گرفتن از نظام یکپارچه متمرکز و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی از ویژه گی ها  و خصایص بارز نسل های جدید و نخبه های سیاسی و فرهنگی و دمکرات ملیت ها و اقوام ایران می باشد که بازتاب و نتیجه مدیریت سیاسی و دولتی نظام جمهوری اسلامی و سیاست های اعمالی بر ملیت ها و اقوام ایران است.

از سیاست های دیگر  روسها بویژه در دوران استالین ایجاد و یا تشدید اختلافات و تعارضات بین ملتها و اقوام غیرروس بود که از طرفی به منظور عدم اتحاد آنها علیه دولت مرکزی و سوی دیگر به منظور حل مشکلات به حکمیت مسکو و تضمین قیومیت روسها بر سایر ملل شوروی اجرا می گردید و بخشی از این سیاست را با تقسیم بندی های عمدی جغرافیایی و ایجاد مشکلات ارضی هدفمند بین ملیت ها پیاده می کردند (بعنوان مثال در میان ارمنی ها و آذری ها) که از طرفی باعث دشمنی ملیت ها و قومیت ها با هم می گردید و از طرف دیگر نوک تیز شمشیر اعتراض ها و مخالفت ها را از سمت مسکو برگردانیده و متوجه اهداف دیگری می کرد که نهایتاً تضعیف هر یک از طرفین مطلوب مسکو و روسها بود، از اهداف دیگر این سیاست این بود که نیروهای سیاسی و رهبران ملت ها هرگز به جدایی طلبی و استقلال از شوروی نیندیشند و هرگاه در صدد این اقدام برآیند، فکر بحرانها و جنگهایی که ممکن است با ملیت یا قوم همسایه خود در رابطه با حاکمیت بر بعضی مناطق برایشان پیش بیاید مانع از  هرگونه اقدامشان شود.

از طرف دیگر استالین با توسل به سیاست رعب و وحشت و ترور و کشتار و اعدام و تبعید و تسویه حساب های خونین به طور موقت توانست به بخشی از اهداف خود نایل آید، چنین روند و سیاست هایی و تبعیت از روش های روسها بویژه دولت استالین در نوع سیاست های نظام پهلوی و جمهوری اسلامی بخصوص در دوران دولتهای نهم و دهم کاملاً مشهود و نمایان است. تفرقه افکنی و جنگ آفرینی میان اقوام و ملیت های ایران (کُردها و آذریها ـ بختیاری های و قشقایی ها و ...) اجرای سیاست رعب  و وحشت، اعدام، مرزبندی های هدفمند استانی و تقسیم اقلیم هر یک از ملیت های ایران به چند استان بطوریکه بخشی از ملیت یا قوم مجاور را نیز در خود جای دهد و بسیاری سنگ اندازی ها و استفاده ابزاری از ملیت های ایران علیه یکدیگر و نهایتاً مداخله ی مرکز برای حل موضوعات و اثبات قیومیت حاکمیت مرکزی، نشانه های دیگری از تشابه سیاست های نظام های حاکم بر ایران بویژه نظام جمهوری اسلامی از تجربیات و سیاست روسها می باشد.

در دوران حاکمیت خروشچف هرچند تلاش زیادی برای زدودن مفاهیم استالینی و یا اصطلاحاً استالین زدایی صورت گرفت اما در حقیقت هیچ یک از سیاست های خروشچف برای بازگردانیدن ملیت های غیرروس به دامن شوروی و ایجاد اتحاد داوطلبانه ملیت ها و اقوام به واسطه ی تاثیرپذیری عمیق آنها و عدم اعتماد نسبت به سیاست های دولت مرکزی به واسطه ی تجربیات دوران لنین واستالین و فاصله گرفتن آنان از مرکز و ناامید شدنشان از وعده هایی که هرگز عملی نگردیدند، موفق نبوده و اجرایی نگردید و خروشچف متوجه گردید که نه تنها زمانی برای جبران اشتباهات باقی نمانده و بسیار دیر است بلکه اگر بخواهد امتیازاتی به ملیت ها و اقوام بدهد نتیجه عکس خواهد داد و باعث رشد بیش از پیش ملی گرایی و روند دوری گزینی از مرکز خواهد شد، لذا او هم در عمل تقریباً خواست ها و مطالبات ملیت ها و اقوام را نادیده گرفت و موضوع ملیت ها و اقوام شوروی بدون چاره یابی و حل دمکراتیک ادامه یافت.  بدلیل غفلت و عدم اهتمام دولت خروشچف در چاره یابی و حل مشکلات ملیت ها و اقوام، تمایل نیروهای مرکز گریز ملیت ها به جدایی خواهی و ایجاد ارتباط با نیروهای آنسوی مرز تقویت گردید و فصلی جدید در تاریخ سیاسی آنها گشوده شد و با استمرار این وضعیت ( عاجز بودن مسکو در حل مسائل و تاثیر بسزای نیروهای فرا مرزی بر ملیت ها ) تقریباً درعمل نطفه تجزیه شوروی بسته شد و خروشچف نیز به ناچار و از روی ضعف به بکارگیری متدهای استالینی در برخورد با ملیت ها و اقوام روی آورد و با سرکوب و اعدام و اعمال فشار بر آنها اندک تاروپود ارتباط و احساس همبستگی آنان با شوروی را هم پاره نمود. بعد از خروشچف در دوران حاکمیت برژنف ، آندروپف و چرنینکو نیز بدلیل بکارگیری سیاست های نادرست در برخورد با مسئله ی حقوق ملیت ها و اقوام درعمل هیچ اقدام مثبتی در جهت حل موضوع صورت نگرفت و بحران با رشد روز افزون مطالبات ملی ملیت ها و اقوام تداوم یافت.

با شروع دوران حاکمیت گورباچف او نیز استارت حاکمیت خود را با عملی اشتباه زد و در جهت پایان دادن به تفکرات و مشکلات پیشین به جای ارایه ی طرحی مناسب و در خور در راستای حل مسائل ملی و قومی تمامی گناه و تقاصیر و اشتباهات را بعهده حاکمان و دولت های پیشین بویژه برژنف و کشورهای پیرامون انداخت و با بزرگ نمایی ظاهری از کوتاهی ها و سیاست های دولت های قبل به جای چاره یابی معضلات و مشکلات از همان ابتدا به فکر تحکیم و تثبیت وضع موجود و حاکمیت خود افتاد. او در سیاست هایش بسیار خوشبینانه عمل نمود و در اکثر سخنرانی هایش مسئله ی ملیت ها و اقوام را حل شده و تمام شده تلقی می داد در صورتی که اقوام و ملیت های غیرروس بدون هیچ گونه دلخوشی و یا دلبستن به  تبلیغ پراکنی های گورباچف و دولتش با کمال صبر واطمینان و جدیت مسیر جدید انتخابیشان که همان خروج از اسارت روسها و دستیابی به استقلال بود را می پیمودند.

گورباچف همچنان سیاست و دولت خویش را بر اصل تمرکزگرایی پیش می برد و با اتکا به اعمالی مانند انتقال و جابجایی مدیران از یک جمهوری به جمهوری دیگر و برعکس و حمله شدید به تقاضاها و مطالبات ملی ملیت ها و اقوام و زدن برچسب های ناروا به این خواست ها و یادکردن از آنها بعنوان "ناسیونالیست تنگ نظرانه و محلی گرا"، محکوم ساختن سیاست و تفکر مبتنی بر "ترجیح ملی" ، دادن شعارهای دهن پُرکن و تبلیغاتی مانند برادری و تعاون، همبستگی و پیوستگی ملی، احترام متقابل، احترام به فرهنگ های بومی و از طرفی برخورد منفعلانه در چاره یابی مشکلات و گاهاً سرکوب جنبش های ملی ملیت ها و اقوام و سیاست هایی از این قبیل سعی در آرام نمودن اوضاع و سرپوش نهادن بر اساسی ترین مشکل شوروی یعنی مسئله ی ملیت ها و اقوام می نمود و در صدد تقویت این دو اندیشه بود:

الف) آرمان تسلط و ارجحیت فرهنگ پرولیتاریایی بر فرهنگ های محلی، یا همان چیزی که ما امروزه بعنوان تسلط و ارجحیت فرهنگ وهویت اسلامی ـ شیعی بر فرهنگ های ملیت ها و اقوام در ایران شاهد آنیم.

ب) سعی در ایجاد فرهنگ به اصطلاح یکسان سازی پرولیتاریایی و روسی سازی، یا همان آرمانی که امروزه در سیاست امت اسلام و حاکمیت فرهنگ تک هویتی فارس ـ شیعی نظام جمهوری اسلامی خود را متبلور می سازد.

البته هیچکدام از این خواسته های او و دولتش محقق نگردید.

در دسامبر 1986 و یک ماه پس از اولین کنگره در دوران حاکمیت گورباچف منطقه قزاقستان قیام ملی ـ قومی خود را شروع نمود و این حرکت اولین جرقه بود برای متلاشی شدن امپراطوری که ادعای حاکمیت ایدئولوژیک بر تمام دنیا را داشت، بدنبال آن این قیام ها به مناطق ارمنستان و آذربایجان و سایر اقلیم ها کشیده شد و دولت مسکو با تمام اقتدارش هرگز نتوانست مانع از آنچه تصمیم قطعی ملیت ها و اقوام بود بشود.

رهبران و دولت های شوروی با اعمال سیاست های اشتباه و تبعیض آمیز و تفکرات غیرواقعی و برداشت های نادرست از ملیت ها و اقوام و عدم درک و توجه به خواست های ملی ـ هویتی ـ فرهنگی آنان ناخواسته ملت های شوروی را به مسیری هدایت کردند که بیش از سه ربع قرن سرکوب و خفقان و کشتار و اعدام و رعب و وحشت و خشونت و محرومیت هم نتوانست کوچکترین خللی در اراده و تصمیم آنها بر جدا شدن از شوروی را ایجاد نماید. آنچه که در ایران امروز و در قبال ملیت ها و اقوام  آن در حال وقوع است بی شباهت به افسانه ی شوروی نمی باشد. شعار صدور اسلام و حاکمیت آن بر تمام جهان همان شعار پر زرق و برق انقلاب اکتبر بلشویک ها و حاکمیت دیکتاتوری پرولیتاریای روس بر دنیا می باشد، شعار جهان اسلام تقلیدی از همان تئوری جهان کمونیستی است، سیاست شیعه سازی و فارس سازی و محو هویت های ملی و قومی داخل ایران همان سیاست روسی سازی بلشویک هاست، سیاست برون فکنی مسائل و مشکلات و دشمن تراشی و تجسم دشمن فرضی همان ابتکار استالینیست هاست، سیاست و رفتار و کردار نظام حاکم بر ایران در قبال ملیت ها و اقوام ایرانی کپی از نسخه های منسوخ دولت های شوون روسهاست که برای برخورد با ملیت ها و اقوام تحت تسلطشان تجویز می کردند، سیاست دوگانه و متناقض و دیدگاه ابزاری در قبال ملیت ها و اقوام و مذاهب همانست که شوروی را به ورطه ی سقوط کشانید، سیاست خارجی نظام جمهوری اسلامی نسخه ی فرسوده و بی رونق دیپلماسی اوایل سده ی بیستم روسهاست، سیاست تفرقه افکنی در میان ملیت ها و اقوام و مذاهب و آیین های داخل ایران و تفکیک جغرافیایی عمدی و نحوه ی مرزبندی های استانی تقلید تجربیات محکوم به شکست و ناکام سران روس می باشد که نتیجتاً به تفکیک و فروپاشی شوروی و انسجام و استقلال جغرافیای ملیت های غیرروس انجامید، سیاست استحاله و آسمیلاسیون(انحلال) فرهنگی، زبانی، هویتی که علیه ملیت ها و اقوام ایران پیاده می شود همان است که به تقویت فرهنگ و زبان و هویت ملی ملت های غیر روس شوروی بدل گردید و ملیت ها و اقوام تحت سلطه نظام جمهوری اسلامی و هویت و ملیت حاکم نیز همان ملت ها و اقوام غیر روس و غیر بلشویک شوروی اند در جغرافیایی متفاوت، و بسیاری تشابهات دیگر.

شاید با توجه به شرایط جهانی و معادلات امروزی دنیای سیاست و نظام بین الملل و روند روبه رشد ایران گریزی و فرار از زیستن تحت حاکمیت مرکز ملیت ها و اقوام ایرانی به واسطه ی نوع سیاست های نظام وهویت حاکم، اتفاقات و تحولات بسیار سریع تر و غافلگیر کننده تر از آنچه باشد که در شوروی اتفاق افتاد. تجربیات در یوگسلاوی سابق، بالکان و سایر نقاط جهان نیز بیانگر واقعیاتی غیرقابل پیش بینی واحتمالا قریب الوقوع هستند.

قدر مسلم حقوق فرهنگی ـ ملی ـ سیاسی ملیت ها و اقوام ایرانی موضوعی است غیر قابل انکار و هرچند اصرار بر کتمان آن بیشتر باشد به همان اندازه بیشتر  موضوعیت پیدا می کند و در صورت عدم تعجیل و کوتاهی در حل دمکراتیک آن با گذر زمان ریشه دار تر شده و ابعاد جدید و وسیع تری را پیدا نموده و بر پیچیده گی آن افزوده خواهد شد، این موضوع تنها مربوطه به نظام حاکم کنونی نمی باشد، این نظام میراث دار این بحران بوده و متاسفانه همانند اسلاف خویش تاکنون نه تنها سعی در حل نهایی آن ننموده بلکه بر دامنه و عمق بحران افزوده است. چه نظام حاکم بر ایران جمهوری اسلامی بماند و یا هر نظام دیگری بر آن حاکم گردد برای گام نهادن ایران در مسیر درست پیشرفت در تمام ابعاد و شروع فرآیند حاکمیت دمکراسی در ایران حل موضوع هویتی ملیت ها و اقوام و تامین و تضمین حقوق و مطالبات معوقه شان هم در قالب قانون اساسیی دمکراتیک و هم در قالب اجرایی پیش شرط و اولویت اول  هر پیشرفتی خواهد بود و تا زمانی که این امر بطور کامل و عادلانه و دمکراتیک حل و فصل نگردد،موضوع تجزیه ایران تداوم یافته و از گزینه های انتخابی پیش روی ملیتهای ایران خواهد بود.

منابع :

-مناقشه قره باغ ،میراثی از چالشهای قومی اتحاد جماهیر شوروی-دکتر محمد واعظی

-آرشیو پژوهشهای سیاست خارجی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر