۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه

مصاحبه با رضا همراز در مورد مرکز غیبی؛ ستارخان و نامه های او - نیلوفر هاجری



1- از ستارخان بگوئید .
واللا از ستارخان چه بگوئیم که بیشتر گفته اند و نوشته اند . اما هنوز هم می گویند و می نویسند . ستارخان از مردان تاریخ ساز و بزرگ خطه آذربایجان بود که همیشه به وجودش افتخار گردیده است . همین بس که در تحقیقات ناقص بنده به این نتیجه رسیده ام که اگر قبول کنیم ایشان یک قهرمان ملی می باشند که هستند در حدود بیست کتاب مستقل در منقبت ایشان چاپ و نشر گردیده . با وجود این کتابها هزاران مقاله به چندین زبان زنده دنیا نیز در شان و مقام وی به رشته تحریر در آمده است.
شما چه کسی را در ایران به این بزرگی می توانید سراغ بگیرید که در حقش این قدر اهل قلم ؛ قلم فرسائی نمایند ؟ یا مثلا در شهرهای متعددی به توسط هنرمندان این مرز و بوم مجسمه هایی از ایشان در میدانهای شهر یا در منزل ها گنجانده شده اند . چندین شاعر طراز اول تاریخ ادبیات در مدح این سردار دلاور اشعاری دارند که بعضی هایشان زبانزد مردم نیز می باشند . دهها نقاش ؛ طراح و کاریکاتوریست شمایل ستارخان را در ابعاد گوناگون به تصویر کشیده اند . چندین فیلمساز و مستند ساز حکایت هایی را از زندگی ایشان به تصویر آورده اند . قوپوز نوازان چه داستانها که در حق وی نه نوشته اند و نه خوانده اند! موزسین ها در آثار موسیقیائی خود ملودی هایی در کارنامه خود دارند . من حداقل در ایران یک قهرمانی را نمی شناسم که در حقش این چنین کارهایی انجام گیرد . البته بعد از ستارخان شیخ محمد خیابانی بیشترین تحقیق را به ثبت رسانیده است . شما خود حدیث مفصلی بخوانید از این مجمل .
2- پس با این حسابی که شما گفتید در حق سایر مجاهدان انقلاب مشروطه مانند علی مسیو یا خود باقر خان سالار ملی اقداماتی دهان سوزی انجام نیافته است ؟
بلی دقیقا . به نکته مهمی اشاره کردید . متاسفانه دوتن از بزرگانی که نام برده اید یعنی علی مسیو و باقر خان سالار ملی ؛ اینها نیز جزء مظلوم ترین افراد انقلاب می باشند . اگر چه در حق این دو مبارز پر افتخار انقلاب دو کتاب نوشته شده اما واقعیت این است که هیچ گاه حق آنها ادا نگردیده است . از علی مسیو هر چه گفته ایم حقیقتا کم گفته ایم . او در واقع مدیر مرکز غیبی تبریز بود .دوتن از فرزندان غیور و جوانش را در روز روشن در جلو چشم عزاداران حسینی به همراه قائدشان ثقه الاسلام شهید به دار کشیدند ! یکی دیگر از فرزندانش را نیز در کاشان ترور کردند . خانه شان بارها مورد تهاجم قرار گرفته و تاراج گردیده بود . با این حال خود نیز جوانمرگ یا به عبارتی دق مرگ شد . البته روایتی نیز هست که ایشان را با سم مسموم و به شهادت رسانده اند. قبر محقرش در قبرستان نوبر بود که به هنگام تخریب گویا جنازه اش را به قم منتقل می نمایند و متاسفانه در آنجا نیز گم و گور می گردد ! حالیا در همین مزارستان که به موزه شهر نیز تبدیل گردیده حتی عکسی نیز از ایشان نمی توان یافت ! اما متاسفانه عکس یا اشیاء افرادی دیده می شوند که ای بسا نان به روز خور بودند . باعث تاسف است که کتابی که مرحوم سرداری نیا در وصف مرکز غیبی و شخص علی مسیو نگاشته از تجدید چاپ آن ممانعت می گردد ! خوشبختانه اخیرا منزل وی که سالها در محاق بود تملک شده و در روزهای اخیر به موزه تبدیل گردیده . این حرکت میراث فرهنگی قابل ستایش و تقدیر است . بنده نیز به عنوان یک شهروند علاقمند به تاریخ منطقه در این مورد از متولیان این امر مهم کمال تشکر و سپاسگزاری را دارم و به ایشان در این مورد دست مریزاد می گویم . ضمنا یکی دیگر از دوستان دست به قلم کتابی در مورد مرکز غیبی نوشته که امیدواریم هرچه زودتر روانه بازار مطالعه گردد . البته حقیر نیز یادداشتهایی در این راستا دارم که اگر خدا بخواهد شاید آنها را نیز روزی بتوانم به شکل کتابی درآورم . باقرخان سالار ملی نیز طالعی همچون سایر همرزمان خود دارد . او را چنانکه می دانید میزبانان بی شرم شهید کردند. سالها بود که جنازه اش در گوشه ی قبرستانی درغربت بود . خوشبختانه دامادش با همت دختر شهید مشارالیه جنازه اش را به زادگاهش تبریز انتقال دادند . اگر چه مردم آذربایجان ؛ خاصه تبریز از حرکات ناپسند سرتیب هاشمی در سال 1325 خاطره خوشی نداشتند ؛ اما این اقدام وی سبب گردید تا خاطرات تلخ تا حدودی از بین بروند . خانه باقر خان نیز اخیرا تملک گردید و در جراید خوانده ایم که گویا به موزه تبدیل خواهد شد . با کمال تاسف باید بگوئیم که در حق این شیر شرزه نیز بسان دیگر همرزمانش چنانکه ذکر گردید اجحاف شده . اما خوشبختانه چند صباحی است که دیگر مزارش چندان بوی غربت نمی دهد !

3- از مرکز غیبی گفتید . بسیار مایلم از آنجا بیشتر بدانم . چه کسانی آنجا فعالیت می کردند ؟ اصلا کار آنها چه بود ؟
مرکز غیبی یکی از سازمانهای غیر علنی و سری انقلاب مشروطیت بود . اگر چه افراد چندی در آنجا فعالیت می کردند ؛ اما در واقع زنده نامان علی مسیو ؛ حاج رسول صدقیانی و حاج علی دواچی در راس هرم بودند . یا به عبارتی رهبران ثلاثه. در کنار این بزرگواران ستارخان ؛ باقرخان ؛ حاج مهدی کوزه کنانی ؛ سید سراج ؛ شیخ اسمعیل هشترودی ؛ شیخ سلیم ؛ حسین خان باغبان ؛ شیخ محمد خیابانی ؛ میرزا نور الله خان یکانی ؛ محمد علی خان تربیت ؛ سید حسن شریف زاده ؛ مهندس کریم طاهر زاده بهزاد ؛ میرزا علی نقی گنجه ای ؛ حیدر خان عمو اوغلو ؛ ابوالضیاء شبستری ؛ میرزا حسین خان عدالت و... شخصا فعال بودند . چنانکه از نام این مرکز بر می آید این تشکیلات از آنجا که سری بود متاسفانه بدان علت اطلاعات دهانسوزی در دسترس نیست . اما این قدر که می دانیم یکی از پیچیده ترین ؛ جسور ترین و در عین حال پاک ترین تشکیلات بود . ورود و عضويت در «مركز غيبي» كار بسيار مشكلي بود. براي ورود چهار شرط اصلي وجود داشت كه عبارت بود از: 1ـ ايراني بودن 2ـ تدين به دين اسلام 3ـ حفظ اسرار 4ـ اطاعت محض
چنانکه پیشتر گفتیم «كربلايي علي مسيو» مغز متفكر «مركز غيبي» بود، این تاجرزاده تبريزي كه به كشورهاي اروپايي سفر كرده بود، انقلاب فرانسه و فراز و فرودهاي آن را بخوبي مي‌شناخت. با انقلابيون قفقاز آشنايي و ارتباط داشت. به همين علت مسووليت سياست خارجي و امنيتي كارهاي «مركز غيبي» شخصا با خود او بود. «علي مسيو» خوب مي‌دانست مبارزه مسلحانه در بستر جامعه‌اي به توفيق خواهد رسيد كه مردم آن اجتماع از وضعيت موجود و موقعيت تاريخي خود و شرايط پيش رو آگاهي داشته و با اهداف پيشگامان آزادي بخوبي آشنا باشند. به همين علت رهبران «مركز غيبي» بر روشن ساختن افكار عمومي تاكيد بسيار داشتند. تاسيس مدرسه تربيت و انتشار روزنامه مجاهد در سال 1325 قمري به عنوان تريبون انديشه‌هاي مركز از جمله اقدامات آنها بود. عنوان «مجاهد» براي نخستين بار در ايران و توسط مركز غيبي تبريز به كار برده شد. هدف مركز غيبي تربيت گارد مسلح براي حراست از آزادي و مبارزه با استبداد و حاميان استعمارگر آنها بود. رهبران مركز غيبي به خاطر ارتباطات گسترده‌اي كه با سياسيون مركز داشتند بر جريان اوضاع بخوبي واقف بودند. تلاش و آگاهي آنها سبب شد تا به تصويب قانون اساسي مشروطه كه پاسخگوي خواست انقلابيون نبود بسنده نكنند و متمم قانون اساسي را خواستار شوند، درخواستي كه با درگيري و اقدامات آزاديخواهان ايران سرانجام به تحقق پيوست.تاسيس اولين انجمن ايالتي ايران در تبريز در سال 1906 ميلادي و وادار نمودن محمدعلي ميرزا حاصل تلاش آنها بود.ورود به مركز غيبي و عضويت در آن به آساني ممكن نبود. وقتي فردي داوطلب عضويت در مركز غيبي مي‌شد، ابتدا به طور محرمانه درباره او و خانواده‌اش تحقيقات مفصلي انجام مي‌شد و اگر گزارش رضايت‌بخش بود او را دعوت مي‌كردند. در مرحله دوم مذاكرات شفاهي انجام مي‌شد كه در تاريكي صورت مي‌پذيرفت. در مرحله بعد از داوطلب تعهد كتبي گرفته مي‌شد. اگر عنوان فدايي را دريافت مي‌كرد، ملزم به حفظ اسرار بود وگرنه جانش در معرض خطر قرار مي‌گرفت. آنچنان كه وقتي «يوسف خزدوز» اسرار تشكيلات را افشا كرد، در روز روشن او را گلوله‌باران كردند.استقبال مردم از فداييان تا جايي رسيد كه در قيام تبريز تعداد آنان به 20 هزار نفر رسيد كه اكثرا از طبقات فرودست اجتماع برخاسته بودند. هر دسته فدايي مركب از 20 تا 25 نفر بود. چون هيچ‌كس رهبران مركز را نمي‌شناخت، بسياري آنها را مافوق بشر تصور مي‌كردند و آنها را فاقد اشتباه بشري مي‌دانستند.شيوه كار مركز غيبي به اين شكل بود كه در مرحله اول با ارسال نامه و اخطار سعي مي‌كرد مستبدين را وادارند كه از مخالفت خود با اصول مشروطيت دست بردارند. اين نامه با قرعه‌كشي توسط فداييان ارسال مي‌شد. 2 نفر هم با قرعه به عنوان كمك‌ مامور اول انتخاب مي‌شدند. مامور اول مي‌بايست به محض اين‌كه تشخيص داد در اثناي انجام وظيفه گرفتار مي‌شود فورا خود را بكشد و در صورتي كه كار موفقيتي حاصل نمي‌كرد، 2 نفر ديگر كار او را انجام مي‌دادند و يا اگر مامور اول در اثناي ماموريت دچار خطر مي‌شد او را نجات مي‌دادند. هرگز نبايد نوشته يا سندي در جيب آنها وجود مي‌داشت كه هويت آنها را آشكار سازد. به فداييان در اتاق‌هاي تاريك تعليم داده مي‌شد تا دستور دهنده را نشناسند. اعتقاد مجاهدين مركز غيبي به حفظ اسرار به حدي بود كه زير شديدترين شكنجه‌ها لب به كلام نمي‌گشودند. مركز غيبي را مي‌توان يكي از سازمان‌يافته‌ترين، دقيق‌ترين و مردمي‌ترين سازمان‌هاي سري ايران دانست. فداييان مركز، در صورت خودسري و ارتكاب اعمالي كه وجهه مجاهدان را لكه‌دار مي‌كرد به مجازات‌هاي سخت مي‌رسيدند كه از نمونه‌هاي مشخص آن چنانکه ذکر کردیم مي‌توان به ترور «يوسف خزدوز» اشاره كرد. يوسف خزدوز كه خود از فداييان برجسته مركز بود بواسطه خودسري‌هاي مكرر و عدم اعتنا به نصايح و تذكرات ريش‌سفيدان مركز محكوم به مرگ شد. براي رهبران مركز غيبي منافع مردم و مبارزه با استبداد و استعمار و فساد به هرچيز ديگر برتري داشت.استقبال از اين تشكل به حدي زياد بود كه بنا به قولی در زماني 17 الي 20 هزار مجاهد تحت امر «علي مسيو» و مركز غيبي قرار داشت.
4- در لابلای گفتگو داشتیم از ستارخان نیز صحبت می کردیم . چرا ستارخان به جرگه مجاهدین پیوست ؟ ایا ظلم قاجار می تواند یکی از اسباب نارضایتی و عصیان وی بوده باشد ؟
قیام ستارخان علل مختلفی می تواند داشته باشد. مثلا روحیه استبداد ستیزی ؛ انتقام از خون برادران خویش که پدرش تاکید کرده بود ؛ محیط تبریز و چندین عامل دیگر . اما در رابطه با جواب قسمت دوم سوال شما باید بگویم که متاسفانه چنین نبود . ستارخان و ای بسا جمعی دیگر از مجاهدین بنام با سلسله قاجار مشکل خاصی نداشتند . خواسته آنها مشروطه بود . مثلا در سندی علاقه ستارخان را به حکومت قاجار می توانیم بهتر لمس کنیم . ستارخان شهید بعد از جلوس احمد شاه ؛ آخرین شاه سلسله ترک تبار قاجار اطلاعیه ای بدین شکل صادر کرده بود :
محض تبریک و تهنیت جلوس سعادت مانوس بندگان اعلیحضرت قدر قدرت شاهنشاه فیروز بخت سلطان احمد شاه خلد الله ملکه و سلطانه بر اریکه سلطنت روز سه شنبه نهم شهر جاری صبح از سر دسته تا چهار گذشته و عصر از چهار ساعت بغروب مانده الی غروب این خادم ملت در بنده منزل خود برای پذیرائی آقایان اهالی شهر حاضر هستم تا بمبارکی و میمنت مراسم جشن و سرور بعمل آید .
یکشنبه هفتم شهر رجب المرجب 1327 ( فدائی وطن ستار )

شاید احتمالا توضیحی دیگر بر این سند لازم نباشد . ستارخان قبل از اینکه یک جنگجو باشد خود یک جامعه شناس و روانشناس خبره بود . در نامه هایی که مشاهده گردیده به خوبی می توان به گفته خویش حکم صادر کرد . از رندی او همین بس که دوتن از بزرگترین ادیبان و شاعران عصر خویش ؛ یعنی مرحومین میرزا محمود غنی زاده سلماسی و حاج اسمعیل امیر خیزی را به منشی گری خود گمارده بود . او سالها در تبریز که در واقع مرکز ثقل مبارزه بود پیشگام بود .

5- پس با این حساب چرا وی به تهران عزیمت کرد ؟ گویا در تهران نیز احساس غرور می نمود ؟
خوب‌ مي‌دانيم‌ كه‌ رفتن‌ ستارخان‌ به‌ تهران‌ از موارد دلپذيري‌ نيست‌. چرا كه‌ در نهايت‌ جز ادبار وناكامي‌ و در نهايت‌ شهادت‌ حاصل‌ ديگري‌ به‌ همراه‌ نداشت‌. البته خود ستارخان نیز چندان دلخوش این قضیه نبود . او خوب می دانست که عاقبت این کار چه خواهد شد از این رو درخواست های مرکز را چندین مرتبه رد کرده بود . اما در آخر مجبور شد که شب عیدی با چشم اشکبار وطن خود را ترک کند . در تلگراف نیکسن به ادوارگری راجع به این موضوع مهم بر خلاف گفته و اظهار شما چنین می خوانیم :
تلگراف عالیجناب نیکسن به عالیجناب ادوارگری
از پترزبورگ 18 مارس 1910
امروز بعد از ظهر آقای ایزولسکی تلگرافی که تازه رسیده بود برای من قرائت نمود . مفاد تلگراف اینکه ستارخان حکم ثانوی احضار به تهران را جدا و جزما رد و امتناع کرده ... ایالت و یپرم اظهار عجز از توسل به قوای قهریه در این موضوع نموده اند .
البته تلاش روس و انگلیس به همراه نوکران و سر سپردگانشان در ایران مبنی بر کشاندن گردان آزادی از تبریز به تهران کار سختی بود . آنها بارها سعی و تلاش وافری کردند . اما بلاخره موفق شدند . ذیلا در این راستا به چندین تلگراف تمثیل جسته می شود :
تلگراف عالی جناب بارکلی به عالیجناب ادوارگری
از تهران 20 مارس 1910
آقای شیلی تلگرافی خبر میدهد که در پنج ساعت بعد از ظهر 19 ماه جاری ستارخان و باقر خان از تبریز حرکت کردند . هر یک از آنها پنجاه سوار همراه دارند . به علاوه بعضی از سوارهای یپرم و قزاقهای ایرانی نیز همراه بودند . منزل اول آنها باسمنج است که دو ساعت از شهر فاصله دارد . از قرار گزارش مشار الیهما برای عید نوروز که چهار پنج روز دیگر خواهد بود در آنجا توقف خواهند نمود . شهر کاملا منظم است و هیچ اتفاقی از حرکت آنها واقع نشده است .
تلگراف عالیجناب بارکلی به عالیجناب ادواردگری
از تهران 18 مارس 1910
در تعقیب تلگراف امروز خودم ؛ افتخار دارم که تلگراف ذیل را که از قونسول دولت فخیمه از تبریز رسیده ؛ عینا مخابره نمایم : " ایالت الان به همکار محترمم قونسول روس اطلاع داده که ستارخان و باقر خان فردا ( شنبه ) دو ساعت بعد از ظهر ؛ با یک عده سوار از تبریز حرکت خواهند کرد و دیگر ایالت اظهار داشته اند که مبلغ سه هزار و پانصد تومان به آنها داده شده که 2500 تومان آن برای سوارها و هزار تومان برای خودشان بوده باشد "
تلگراف عالیجناب بارکلی به عالیجناب ادوارگری
از تهران 18 مارس 1910
خواهشمندم به تلگراف مورخه 16 مارس خودتان مراجعه فرمایید . قونسول دولت فخیمه از تبریز تلگراف ذیل را کرده است : " حکم دولت راجع به حرکت فوری ستارخان و باقرخان از تبریز دیروز به توسط ایالت به آنها اطلاع داده شد. ستارخان در کمال جسارت امتناع نموده ولی ظاهرا حرکت خود را موکول به دادن وجهی نموده است . از قرار اطلاع حاصلة مشارالیه ده هزار تومان خواسته است . به هر حال مذاکرات در بین است و امید میرود که مساله به طور مطلوب و رضایت خاتمه پذیرد . "
تلگراف عالیجناب ادوارگری به عالیجناب بارکلی
از وزارت امور خارجه 16 مارس 1910
خواهشمند به تلگراف مورخه 15 مارس از پترزبوگ مراجعه نمایید . خیلی لازم و بسندیده است که ستارخان و باقرخان فورا از شهر تبریز عزیمت نمایند و دولت ایران برای انجام این مقصود باید هر اهتمام جد و جهدی که لازم است بنماید .
مرحوم‌ نصرت‌ الله‌ فتحي‌ از زبان‌ مرحوم‌ ناطق‌ مي‌نويسد: " در اوايل‌ پائيز 1328 هجري‌ بود كه‌ به‌ تهران‌ وارد شدم‌، پس‌ از دو روزنشاني‌ محل‌ سكونت‌ ستارخان‌ را گرفتم‌، گفتند در خانه‌ مختارالسلطنه‌ قره‌باغي‌ است‌، وارد شدم‌ خودش‌ به‌ تركي‌ گفت ‌"كيمدي‌؟" يعني‌ كيست‌؟ گفتم‌ منم‌ خان‌، آمده‌ام‌ احوال‌ پرسي‌ شما. حالتان‌ چطور است‌؟ قبل‌ از اينكه‌ ستارخان‌ جواب‌ بدهد،تعجب‌ كردم‌ كه‌ چطور از حواريون‌ از قبيل‌ حاج‌ اسمعيل‌ اميرخيزي ‌ـ اسمعيل‌ يكاني ‌ـ نايب‌ حسين‌ خان‌ موتمن‌ الاياله‌، حاجي‌ عباس‌ توتونچي ‌، مير جعفر پسر حاج‌ سيد اسلام ‌ـ نايب‌ خليل‌ اركي‌ و صدها امثال‌ آنها ـ هيچكس‌ نيست‌ جز دو نفريكي‌ "يدالله‌ خان‌" پسرش‌ و ديگري‌ اسمعيل‌ نوكرش‌... در جواب‌ احوال‌پرسي‌ من‌ با صداي‌ حزن‌ انگيزي‌ گفت‌: ديديد اين‌نامردها چه‌ بلائي‌ بسرم‌ آوردند؟ من‌ كه‌ از اين‌ حرفها سر در نمي‌آورم‌ با اينكه‌ سواد نداشتم‌ نمازم‌ را درست‌ بخوانم‌، مرا بابي‌ ]نام‌[ نهادند بالمال‌ مثل‌ مردمان‌ كوفه‌ مرا بدين‌ روز سياه‌ نشانيدند. مي‌بيني‌ اين‌ طهرانيها مرا چگونه‌ زجركش‌ مي‌كنند؟ درحالي‌ كه‌ حرف‌ ميزد مشامم‌ پر از بوي‌ عفني‌ شده‌ بود كه‌ سخت‌ آزارنده‌ مي‌بود. پرسيدم‌ اين‌ بوي‌ چيه‌؟ گفت‌: من‌ نه‌ يك‌پرستار دارم‌ و نه‌ يك‌ طبيب‌ هست‌ كه‌ به‌ معالجه‌ من‌ اقدام‌ كند، ابراهيم‌ بمن‌ گفت‌ يك‌ بزغاله‌اي‌ را بكشم‌ و پوست‌ آنرا گرم‌ گرم‌روي‌ زخم‌ به‌ پيچم‌، مطابق‌ دستور او عمل‌ كرده‌ام‌ ولي‌ پوست‌ گنديده‌، نمي‌دانم‌ چه‌ بكنم‌، تمام‌ آنهائي‌ كه‌ براي‌ پر كردن‌ جيب‌خود دور مرا گرفته‌ بودند، پس‌ از حصول‌ به‌ مقصود از اطراف‌ من‌، حتي‌ مير جعفر پسر سيد اسلام‌ هم‌ مرا ترك‌ گفته‌ است‌. نزديك‌تر رفتم‌ ديدم‌ پايش‌ ورم‌ كرده‌ و چهل‌ درجه‌ تب‌ دارد" آري‌ اين‌ همان‌ فرزند نامدار آذربايجان‌ است‌ كه‌ در تبريزنداي‌ مشروطه‌ سرداده‌. آن‌ هم‌ زماني‌ كه‌ حتي‌ بعضي‌ها و به‌ عبارت‌ صحيح‌ خيلي‌ها نام‌ مشروطه‌ را نه‌ شنيده‌ بودند و نه‌مي‌دانستند كه‌ چه‌ صيغه‌اي‌ است‌! متاسفانه دولتی که به همت وی به روی کار آمده بود حتی اجازه انتقال جنازه اش را به تبریز صادر نکردند ! بی جهت نبود که عارف قزوینی این ترک ؛ ترک ستیز در یکی از تصنیف های خود در حق ستارخان می سراید :
حضرت ستارخان فتح برازنده کرد
مرده ی مشروطه را تا به ابد زنده کرد
جان فدای وطنم می کنیم
خاک و خون را کفن می کنیم
ای خفتگان ایران ؛ ای حامیان ایمان
ای عالمیان بی جان
استاد زنده یاد علامه قزوینی در رابطه با شهرت و آوازه ستارخان درنزد سایر ممالک چنین می نویسد : ... ستارخان در مدت آن یازده ماه چون رابس رئیس جمیع مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها بود و مقاومت شدید طاقت فرسای اهالی در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی فقط و منحصرا در تحت راهنمائی و سرکردگی شخصی او اداره میشد . مندرجا شهرت او از داخل بخارج ایران سرایت کرد و صیت شجاعت و مردانگی او در تمام دنیا انتشار یافت و در غالب جراید اروپا و امریکا هر روز با خط درشت اسم ستارخان در صفحه اول روزنامجات با تفصیل جنگهای او و مقاومتهای سخت او در مقابل قشون دولتی چاپ میشد و خوانندگان آن جراید را قرین اعجاب و تحسین می نمود و عدة از جراید اروپا و آمریکا وقایع نگارهای مخصوص بتبریز فرستاده بودند و من در آن اوقات تازه بپاریس آمده بودم و از بس اشتیاق باخبار تبریز داشتم هر روز صبح بسیار زود از خواب برخاسته از منزل بیرون میآمدم و چندین روزنامه و یک روزنامه انگلیسی " نیویورک هرالد " که در پاریس طبع میشد ولی شعبة از نیویورک هرالد خود نیویورک بود میخریدم و اخبار این روزنامة اخیر که بواسطة وقایع نگار خودش از تبریز یا از طهران باروپا فرستاده میشد از تمام جراید دیگر مفصل تر بود و من تمام این جراید را قبل از آمدن بخانه روی نیم کتی در یکی از باغهای کوچک محله نشسته میخواندم و سپس با قلبی راضی و بکلی خوشحال و در پس نفس خود در میان اروپائیان سر بلند بخانه برمی گشتم و بصرف صبحانه می پرداختم ." با این حال خود قضاوت کنید که ستارخان چطور پای رفتن می توانست داشته باشد ؟ او را می بینیم که چطور احساس غرور می کرد در تهران به قول شما !!

6- بسیار مایلم که چند نامه از ایشان را مشاهده کنیم .

با کمال میل . چون در عرایض قبلیم به وجود داشتن حس روانشناسی ستارخان اشاره داشتم بسیار مایلم که دو نامه ایشان را تقدیم شما و خوانندگان با فهیمتان بنمایم . نامه اول مربوط می شود به خاندان جلیله سلطان القرایی ها که هنوز هم در تبریز اسم و رسم دارند . ستارخان در این یادداشت خود به ما یاد می دهد که چطور از مروجین دین حمایت کنیم بنگرید :
عموم مجاهدین و مامورین محلة شتربان را مرقوم میدارد اقا شیخ عبدالرحیم و پسرش اقا میرزا ابوالقاسم را احدی معترض نشده و بخانه شان هم مزاحمت ننمایند .
خادم ملت ستار
11 شهر صفر المظفر 1327
یا مثلا به عین الدوله این چنین می نویسد :

"... بهتر است‌ حضرت‌ والا دست‌ از اين‌ جنگ‌ برداشته‌ و با مردم‌ آذربايجان‌ كه‌ ساليان‌ دراز از خوان‌ نعمت‌ ايشان‌ متنعم‌بوده‌اند از در مخاصمت‌ برنيايند و ديگر آن‌ كه‌ اين‌ خادم‌ ملت‌ بر حسب‌ وظيفه‌ مليت‌ و ايراني‌ بودن‌ قدم‌ به‌ عرصه‌ مجاهدت‌گذاشته‌ام‌، اگر خدا نخواسته‌ البته‌ كه‌ نخواهد خواست‌ حضرت‌ والا غالب‌ شدند براي‌ من‌ مايه‌ ننگ‌ و ندامت‌ نخواهد بود زيراكه‌، جاي‌ تعجب‌ نيست‌ كه‌ حضرت‌ والا با آن‌ همه‌ قدرت‌ و شوكت‌ به‌ ستار قره‌داغي‌ غلبه‌ جويند و اگر انشاا... بنده‌ غالب‌شده‌ام‌ و البته‌ هم‌ غالب‌ خواهم‌ شد حضرت‌ والا مادام‌ العمر مورد ملامت‌ و تمسخر خواهند گرديد و هر كس‌ خواهد گفت‌ كه‌شاهزاده‌ عين‌الدوله‌ باسي‌ هزار قشون‌ جرار از ستار قره‌داغي‌ شكست‌ خوردند.
من امیدوارم با اتمام کار بنده در مورد نامه های ستارخان بتوانم دینم را به این راد مرد آذربایجانی ادا نموده باشم .
7- آیا مایلید راجع به عبارت عدل مظفر هم چند کلمه ای صحبت کنید ؟
چنانکه می دانید عبارت عدل مظفر با حساب جمل همان تاریخ صدور فرمان مشروطیت می باشد که به روی تابلویی نیز نقش بسته بود . سالها بود که احدی از این تابلو خبری نداشت . چند سال قبل در روزنامه ای خواندم که این تابلو مجددا کشف شده و گویا به یکی از موزه ها که اکنون یادم نیست کدام موزه بوده ارسال گردیده و حتی نوشته بودند که قرار است در گوشه ای از سر درب مجلس گنجانده شود . اما ظاهرا عملی نگردید . فاضلی نیز ماده تاریخ دیگری گفته که در نوع اش زیبا است بنگرید :
" اتحاد دولت ملت "
که به نظرم خیلی با مسما سروده شده . اما تا چه حد بکار گرفته شده ؛ خود بحثی است دامنه دار .
8- به عنوان آخرین سوال آیا امیدوارید باز نامه یا یادداشتی مجددا از ایشان به چنگ آورید ؟
بنده به ضرس قاطع می گویم که هنوز نقطه پایانی بر حرکت های مشروطه خواهی و ستارخان گذاشته نشده است . چرا که هنوز هر از چند گاهی سندی دیده می شود که در داوری ها فصل جدیدی گشوده می شود . مثلا اخیرا در منبعی مشاهده کردم که پس از حدود هشتاد سال خاطرات میرزا غفار خان زنوزی در دست انتشار است . خوب می دانیم که ایشان در واقعه شوم پارک اتابک حضور داشته اند و به نظر می رسد خاطراتشان خواندنی باشد . با این توضیح اندک بلی من امیدوارم .
niloofarhajari@gmail.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر