روزهای آخر
شهریور ماه است. هوا خنک شده و حکم ۸ سالهٔ سعید به نیمه رسیده و چند روز دیگر طبق
تاریخ مندرج در شناسنامه روز تولد اوست که برایش معنای چندانی ندارد. اگر امیدی به
دستگاه قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی در من مانده باشد باید این روزها منتظر
اخبار خوش باشم اما چنین نیستم. یعنی هیچ امیدی به دستگاه امنیتی و قضایی در من بر
جای نمانده است .
حکم ِ بیدادگاه
که در سلول های تاریک تشخیص داده شده بود، عینا تایید و اجرا شد. اینکه میگویم
حکم در سلولهای تاریک مشخص شده بود روایت خود سعید است. وقتی حکم ۸ ساله به سعید
ابلاغ شد، او بیاختیار یاد حرف بازجویش در اولین روزهای بازجویی افتاد که گفته
بود: «۸ سال عناد کردهای، ۸ سال زندانیات میکنیم تا وقتی ۴۰ ساله شدی بیرون
بروی.» آخر سعید ۳۲ ساله بود که بازداشت شد.
و حالا حکم او
به نیمه رسیده بدون آنکه حتی یک بار به مرخصی آمده باشد. یک سال پس از اجرای حکم
که برای اولین و آخرین بار توانستم دادستان را ببینیم گفت: برای مرخصی سعید یک
میلیارد تومن وثیقه بیاورید. بگذریم از گفتگویی که در میان ما اتفاق افتاد. من
گفتم یعنی ما به دنبال سند باشیم؟ دادستان گفت اگر همین الان نیز سند همراهتان
بود میتوانستم مرخصی سعید را امضا کنم. برگشتم و سند بردیم. اما پیغام دادستان
این بود که هرگز چنین حرفی نزده است. هنوز هم این رفتار جعفری دولت آبادی را در
مقام دادستان درک نکردهام.
آخرین باری که
به دادستانی رفتم جزء حال به هم زنترین روزهای عمرم بود. آقای… دادیار ناظر زندان
پشت میز نشسته و پا روی پا انداخته بود. پاچهٔ شلوارش تا زیر زانو بالا آمده بود.
در حالیکه با یک دست با موبایلش ور میرفت و با دست دیگر پایش را میخاراند رو به
من گفت: «سعید عفو ننوشته، یعنی از کردهٔ خود پشیمان نیست. مثل اینکه اطلاعات با
درخواست مرخصی وی مخالفت کرده. معلوم است دیگر وقتی او عفو نمینویسد، مرخصی هم در
کار نیست.» او هنوز آداب پشت میز نشستن و چگونه با ارباب رجوع صحبت کردن را
نیاموخته اما دربارهٔ انسان های مبارزی قضاوت میکند که برای بهبود زندگی انسانی
تلاش میکنند. حکم ِ بیدادگاه سعید ۸ سال حبس بود اما گویا ۸ سال حبس نیز آقایان
را ارضاء نکرده که آن را تبدیل کردهاند به ۸ سال حبس با اعمال شاقه.
این حوادث جزئی
از آن رخدادی است که امید و اعتماد به دستگاه قضایی و امنیتی را در من مخدوش کرده
است. من اگر امروز پی گیر کارهای اداری مربوط به مرخصی، ملاقات حضوری و آزادی
مشروط سعید هستم نه به این دلیل که امید به نتیجهٔ قانونی دارم، بلکه وظیفهٔ من در
قبال همسرم این مسئولیت را بر گردن من نهاده که همواره بیچشم داشت به نتیجه، پی
گیر کارهایش باشم.
روزها، ماهها
و حتی سالها میگذرند، اگرچه به سختی. فکر اینکه آیا ۴ سال ِ باقیمانده به سلامت
خواهد گذشت؟ آزارندهترین بخش ماجراست. برای گذراندن روزهای چنین سخت به ریسمان
های محکم باید چنگ زده باشی تا از پا نیافتی. آنچه به من کمک کرد تا با ۸ سال
تنهایی کنار بیایم رسیدن به این باور است که در زندگی حوادثی وجود دارد که برخلاف
میل ماست. اما نمیشود و نباید با آن مبارزه کرد. تنها چاره به رسمیت شناختن آن
حادثه است. و من حادثهٔ ۸ سال تنهایی را به عنوان قطعهای از پازل زندگی مشترکمان
به رسمیت شناختم و مدام به آن فکر میکنم. هر چند اگر زودتر تمام شود سپاس خواهم
گفت.
عطیه طاهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر