اخیرا برنامه ای در پرگار بی بی سی با عنوان ” پرسش های ناگزیر جنبش زنان ایران ” پخش شد. در این برنامه قرار بر این بود که بر روی مسأله زنان در دولت روحانی بحث شود. اما با حضور خانم هیفا اسدی در برنامه که از فعالان حقوق زنان عرب در ایران می باشند، موضوع بحث روی رابطه زنان مرکز نشین و حاشیه نشین متمرکز شد.
قبل از اینکه پیرامون این موضوع نظر خود را بیان دارم. بهتر است که در رابطه با تاریخچه این جریان و تعریف جنبش زنان سخنی چند با خوانندگان گرامی در میان بگذارم.
درک منطقی جنبش برابر طلبی زنان پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در گروی شناخت تحولات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و تاریخی در ایران قرن بیستم است. تحولات اقتصادی و اجتماعی که از اواخر قرن نوزدهم و سراسر قرن بیستم در ایران وقوع یافت، زمینه ها و پیش شرطهای آگاهی به موقعیت خود و مبارزه برای رفع موانع آزادی و برابری آنها را فراهم ساخت. پیشرفت در موقعیت اجتماعی زنان یکی از ارکان اساسی تحولات اجتماعی و مباحثات سیاسی در ایران قرن بیستم بوده است. روشنگری و مدرنیزم در غرب تأثیر بسزائی در جامعه آنروز ایران گذاشت و اساس بحثهای سیاسی در مورد حقوق فردی، آزادیهای سیاسی، تجدد و حقوق زنان را پی ریزی کرده به نهادهای اجتماعی و سیاسی شکل داد. اولین فاز مدرنیزم با جنبش مشروطه آغاز شد و خواهان شکوفائی ، رشد اقتصادی، پیشرفت اجتماعی، عدالت، آزادی سیاسی و استقلال و عدم تمرکز سیاسی اداری بود. , البته این اهداف برای برای احزاب و جنبشهای اجتماعی معانی متفاوتی را داشت. جنبش مشروطه خواهان برقراری حکومت قانون، سکولاریسم، پیشرفت علم ، بهبود موقعیت زنان و تأمین برخی از حقوق زنان بود. انقلاب مشروطه در پی تحقق مدل دولتی و قانون اساسی به فرانسه و بلژیک بود و می خواست دولت مدرن ایجاد کند. پایه های مالکیت را تحکیم، حقوق فردی و مدنی و حاکمیت قانون را در کشور برقرار کند. همه اینها تلاشها وتحولات در خدمت ایجاد بازار داخلی و رشد سرمایه داری در ایران بود. خواست انقلاب مشروطه پایان دادن به جامعه عقب مانده رعیتی و و عشیره ای و وارد کردن آن به عصر سرمایه داری بود. مدرنیزاسیون، رشد علم و صنعت، سکولاریسم، ناسیونالیسم و لیبرالیسم مؤلفه های اصلی افق این جنبش بودند. این جنبش بر خلاف ارتجاع دینی و بازار سنتی-سلطنتی یک جنبش مدرن بود. زنان برای کمک به تحقق تحولات مدرن، در انقلاب مشروطه شرکت کردند. درست است که هنوز جنبش زنان بصورت مدون بوجود نیامده بود.
اما باز ما در رأس نخبگان و قشر متوسط جامعه زنان این جنبش را می بینیم. شخصیتهائی با ایدئولوژی سوسیالیستی چون طالبوف، آخوندف، تقی زاده و از این قبیل افراد و وکیل الرعایا در مجلس شورای ملی را می بینیم که با تأثیر از انقلابیون روسیه تشکلهای سوسیالیستی و کمونیستی با ایجاد انجمنهای زنان سنگ بنای جنبش زنان را گذاشتند. در دوران پهلویها دولت صرفا با کشف حجاب و مسائل سطحی با تقلید از تحولات غرب اقدام به سو، استفاده ابزاری از زنان نمود و این هم در جامعه سنتی تأثیر منفی گذاشت. البته در دوران محمدرضا بعضی از خواسته های زنان از طرف دولت به رسمیت شناخته شد. از جمله حمایت از خانواده و تشکیل انجمن زنان و نشر بعضی مجلات زنان بود. در این برهه در حواشی کشور از جمله در آذربایجان دو نهضت یکی به رهبری شیخ محمد خیابانی و دیگری به رهبری پیشه وری بوجود آمد. که در هر دو حکومت ملی برابری حقوقی زنان و مردان را برسمیت شناختند. بخصوص در حکومت ملی آذربایجان(۱۳۲۴) زنان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را بدست آوردند. این هم در سیر تحولات ایران و مبارزات زنان تأثیر عمیقی گذاشت. بدین ترتیب زنان در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ شرکت کرده و گام دیگری در مبارزه اجتماعی برداشتند. اما متأسفانه رهبری این انقلاب بدست سنتگرایان دینی افتاد و دوباره در مبارزات زنان برای احقاق حقوق خویش پشرفتی عظیم بوجود نیامد . علیرغم این، ما در این دوره جنبش زنان را بیش از هر جنش دیگر فعال می بینیم. اما این جنبش نیز مانند جنبشهای اجتماعی دیگر نقصانهائی دارد که در همین نوشته به آن اشاره خواهد شد.
تعریف و ماهیت جنبش زنان:
جنبش زنان مثل هر جنبش دیگر اجتماعی- اعم از جنبشهای ملی، طبقاتی , جنسی و سایر تعریف و مطالبات خاص خودش را دارد. یعنی نوع جنبش و نوع مطالبات آن بیانگر خصوصیات خاص زنان می باشد. پس موضوع برای همه روشن است، فقط صحبت از زن و حقوق وی در جامعه می رود ولاغیر. می دانیم که جوامع بشری از زن و مرد ترکیب یافته است و اما جامعه بشری غیر از داشتن حق جنسیت، حقوق دیگری را نیز دارا می باشند. آنها (زن و مرد) بنا به خواستگاه مختلف از جمله خواستگاه ملی و غیره به مبارزه بر می خیزند. جنبش زنان نه تنها برای حقوق جنسیت، بلکه باید در همه زمینه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ملی مبارزه کند. بدون این نگرش، جنبش زنان در ایران نمی تواند به جنبش فراگیر تبدیل شود. حالا با این مقدمه به وضعیت جنبش و کمبودهایش می پردازیم. هر حادثه و حرکت اجتماعی را باید در ظرف فرهنگی, سیاسی, اجتماعی واقتصادی آن بررسی کرد. مقایسۀ ظرفیت حرکت زنان ملت غالب از نظر فرهنگی، سیاسی، حقوقی و اقتصادی با ظرفیت جنبش زنانی که از بین ملت های محکوم برخاسته اند غیر علمی و دور از واقعیت های اجتماعی خواهد بود. جنبش زنان در ایران مثل سایر جنبشهای اجتماعی جنبشی است مرکز گرا. این هم ناشی از سیستم های حکومتی ایران در در صد سال اخیر می باشد که نه تنها اقوام و ملیتهای مختلف در جامعه کثیرالمله را برسمیت نشناخته، بلکه مدام به سرکوب آنها پرداخته و پتانسیلهای مادی و فرهنگی خودرا صرف مرکزگرایی کرده و می کند. دولتهای ادواری ایران فلسفه دولت-ملت را بدون تنوع ملی و فرهنگی مدام تبلیغ و ترویج می کردند و می نمایند، تک صدایی، فرهنگ غالب جامعه شده و تأثیر خود را در فرهنگ اکثر جنبشهای اجتماعی و سیاسی نشان داده است. ولذا جنبش زنان هم از این مسئله استثنا نبوده و نیست. بیشتر زنان تحصیل کرده که از شرایط نسبی پیشرفت بهره می گیرند در مرکز متمرکز شده و از حاشیه بی خبرند. اگر هم بی خبر نباشند از آن گریزانند. بی خبری جنبش زنان مرکز از مسائل سایر استان ها ی کشور باعث شده است که آنها ازمعضلات اجتماعی شناخت سطحی داشته باشند. به عنوان مثال مشکلات زیر را می توان نام برد.
۱- سیستم امنیتی حاکم مانع فعالیت های زنان در شهرستان ها شده است. یعنی با کوچک بودن شهرها این مسأله شدت یافته و فعالیت آنها را سختتر کرده است. از نظر مادی بیشتر سرمایه های زنان آگاه جامعه همچنین در مرکز متمرکز بوده و این امکان را برای تشکیل انجمن یا صنف محدود کرده است.
۲- ستم بر زنان غیر فارس مضاعف است. این زنان از بدو تولد از زبان مادری خویش محروم بوده و شرایط لازم برای رشد فرهنگی و اجتماعی را ندارند. بیشتر این زنان در طول زندگیشان حتی از سواد خواندن و نوشتن نیز محروم بوده اند . آنها از داشتن تلویزیون و دیگر رسانه ها به زبان مادری که باعث رشد فکری و فرهنگی میشود، محروم هستند. یک مادر و یا دختر برای اینکه فارسی را بدون لهجه حرف بزند تا مورد تمسخرو تحقیر قرار نگیرد انرژی زیادی مصرف می کند. زبان رسمی در بدست آوردن شغل مناسب برای زن مرکزنشین امتیاز محسوب می شود و زن حاشیه نشین و غیر فارس که فرهنگ و زبان خاص خودش را دارد نا امید از پیدا کردن یک شغل مناسب است.
۳- شرایط زنان در هر منطقه از ایران با توجه به اقلیم و سبک زندگی متفاوت است و از این جهت نمی توان برای همه این زنان یکسان تصمیم گرفت. یک زن ترکمن و یک زن مرکز نشین شرایط یکسانی ندارند ولو اینکه بر اساس قوانین زن ستیز ایران حقوق هر دو زیر پا گذشته میشود. نسخه عمومی و یکسانی نمی توان پیچید. و البته سیاهۀ این نوع مشکلات را می توان ادامه داد. اما با اشاره به بخشی از مقالۀ (جنبشهای قومیتی و مطالبات زنان- ۲۸ آگوست ۲٠٠۳)خانم نوشین احمدی خراسانی که نوشته ای است ارزشمند، ذکر چند نکته ضروری است.
طی دو دهه اخیر گروه های مختلف زنان از استانها و اقوام گوناگون، در تشکیل و پیشبرد جنبش زنان، نقش اساسی داشته اند. در حال حاضر با توجه به این که شکاف های قومیتی هر روز ابعاد گسترده تری می یابد، بنابراین گروه های زنان از قومیت های گوناگون نیز (نسبت به دیگر بخش های جنبش زنان) ، هر روز رشد و گسترش بیشتری پیدا می کنند. با توجه به این موقعیت ویژه، به نظر می رسد آنها نه تنها مانند قبل، یکی از بخش های پیشبرنده حرکت های جنبش زنان هستند، بلکه حتا به تدریج می توانند به پیشتازان جنبش زنان کشور تبدیل شوند. از این رو اگر این پیشتازی ها سبب ساز همراهی دیگر بخش های جنبش زنان نشود، بی تردید روند پیشرفت جنبش زنان را با مشکل مواجه خواهد کرد. بنابراین یک ارتباط منطقی و متقابل و ارتقاء دهنده در میان بخش های مختلف جنبش زنان می تواند در مجموع کلیت جنبش زنان را در سراسر کشور تقویت سازد. زیرا اگر بخش های غیرقومیتی جنبش زنان نتوانند مناسبات خود را با گروه های قومیتی زنان به درستی تبیین کرده و ارتباط منطقی و برابر با آنان برقرار سازند، کلیت جنبش زنان ایران عملا از وجود پتانسیل های بالقوه و بالفعل آنان محروم خواهد ماند. و از آن سو نیز اگر گروه های قومیتی نتوانند مطالبات خاص خود را در بستر وسیع مطالبات برابری خواهانه جنبش زنان تبیین کنند و اگر نتوانند ارتباط منطقی با کل بدنه جنبش زنان ایجاد کنند، خود را در بین جنبش های قومیتی تنها خواهند یافت و مطالبات جنسیتی شان زیر سایۀ مطالبات جنبش های عمومی قومیتی محو خواهد شد. از این زاویه است که جنبش برابری حقوق زنان در ایران ناگزیر است رابطه متقابل خود با گروه های زنان قومیتی به درستی تبیین کند تا بتواند به یاری پتانسیل های این بخش از زنان مملکت، تحقق مطالبات وسیع تر زنان در کل کشور را بسترسازی کند. چرا که گروه های قومی، مذهبی، خواهان به رسمیت شناخته شدن حقوق برابر خود از جمله: تساوی مدنی، تدریس زبان مادری در مدارس، آزادی وجدان، فرصت های اقتصادی برابر و هستند و تحقق این خواسته ها را در چارچوب های مدنی دنبال می کنند طبعاَ از همپیمانان اصلی جنبش برابری خواهانه زنان در ایران شمرده می شوند.” جنبش زنان باید در انتخاب هم پیمانان خود دقت بیشتری بخرج دهد همکاری با گروهایی که خواهان برچیده شدن فعالیت های مدنی گروهای غیر فارس هستند ضربه بزرگی به این جنبش می رساند. البته بنده نیز با نظر خانم نوشین موافقم که ارتباط بایستی دیالکتیکی باشد. هر دو طرف گامی در راه تعامل بردارند. ولی چنانکه گفتم مادامی که جنبش زنان تنوع و چند فرهنگی حاشیه ها( ایالتهای ملی)را مد نظر قرار نداده و مشکلات ملی آنها را در برنامه خود نگنجاند، این پراکندگی وجود خواهد داشت و به فراگیر نشدن جنبش زنان خواهد انجامید. باید از خود بپرسیم که چرا جنبش زنان ایران به اندازۀ هدی شعراوی، بنیانگذار اتحادیه فمینیستی مصر در سال ۱۹۲۰ موفق نیست؟ و یا این که چرا جنبش زنان ترکیه با تمرکز بر مسائل خاص زنان نظیر خشونت علیه زنان، خودسوزی، همسر آزاری، محدودیت چند زنی و نمایندگی سیاسی زنان توانسته موفق عمل کند اما ما نتوانسته ایم. حتی زنان کردستان عراق در این زمینه موفق تر از ما بوده اند. جنبش زنان ایران یک سازمان رسمی ندارد و نمی تواند در جامعه ایرانی فعالیت علنی بکند. و این نیز معضلی برای فراگیر شدن این جنبش است . بنابر این جنبش با سازمانها و نهادهای ملی، سیاسی و طبقاتی حاشیه باید بیشترین همکاری را کرده و برنامه اش را در داخل این جریانها به بحث بگذارد. در این راستا این جنبش می تواند در این مقطع از تاریخ کشور بیشترین نیروها را جذب کند. به همین خاطر جنبش زنان باید مرکزگرائی را به کناری نهاده و از این جربان اجتماعی یارگیری نماید. در این صورت می تواند با نگرش های مردسالارانه بعضی از جنبشهای موجود نیز مبارزه کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر