۱۳۹۲ آذر ۱۲, سه‌شنبه

روشنفکر ایرانی، سردرگم بر سر دوراهی حقیقت و رویا

 ساوالان پورت : علیرغم آنکه مفاهیم “روشنفکر” و “بازیگر سیاسی” دو مفهوم جداگانه را در ادبیات سیاسی تشکیل می دهند اما در سنت سیاسی ایران مکرراً با خلط کارکردی این دو مفهوم مواجه می گردیم. روشنفکر، در مقام مفهومی به فردی گفته می شود که با تمسک به قدرت تحلیل ذهنی به نقد رویدادهای اجتماعی خواه در بستر تاریخ خواه در بستر سیاست روز بپردازد. 


مهمترین نقشی را که نظریه پردازان حوزۀ اجتماع برای روشنفکر در نظر می گیرند در مفهوم نقادی نهفته است. اگرچه چگونگی ساختار نقد مبحثی گسترده است اما آنچه که از اصول مورد توافق آن به شمار می رود؛ رعایت بیطرفی و صراحت در نگاه به مسئله ی مورد نقد می باشد. در واکاوی نوشتارهای افرادی که در سنت روشنفکری ایرانی جای می گیرند متاسفانه با تناقضاتی مواجه می گردیم که در تضاد با مفهوم روشنفکری است و چیزی نمی باشند جز توجیه گری اعمال بازیگران سیاسی.
 
بازیگر سیاسی بنا به خصلت ذاتی امور سیاسی همواره تلاش می نماید که با یاری گرفتن از تاکتیک ها و استراتژیهای گوناگون منافع مربوط به تفکر سیاسی خویش را حداکثر نماید. این تاکتیک ها و استراتژی ها چه از منظر اخلاقیات و چه از منظر نظریه توان توجیه را دارا هستند؛ اما مسئولیت اجتماعی روشنفکر چنین توانی درتوجیه نوشتارهای خویش را ندارد. متاسفانه می توان ادعا نمود که روشنفکر ایرانی به سنت خویش وفادار نماند و از کجراهه ی ایجاد شده توسط بازیگران سیاسی به بیراهه کشانده شد.

قدرت یابی دنیای غرب در زمینه توسعه ی رفاه بشری همزمان با دوره ی امپراطوری قاجار در ایران بود. اگرچه تا دیروز ممالک محروسه ی ایران توان عرض اندام در سیاست های جهانی را دارا بود اما بسیاری از نگاه های تیزبین در زمان قاجاریه مشاهده نمودند که با سرعت شگرف توسعه در غرب در آینده ای نه چندان دور شهروندان این ممالک محروسه از قافله ی تمدن بشری عقب خواهند ماند، از اینرو شروع به بومی سازی سنت فکری مغرب زمین در مشرق زمین نمودند. پیشروان این تجدد فکری در ممالک محروسه ی ایران عمدتاً آزربایجانیانی بودند که بواسطه ی تماس نزدیک با هم ملیتی های خویش در آن سوی اَرَس و ساکن در جغرافیای روسیه امکان دریافت دستاوردهای فکری غرب را داشتند. از جمله ی پیشتازان این امر، مرحوم میرزا فتحعلی آخوندزاده است. بنا به اذعان بسیاری از اصحاب اندیشه، میرزا نخستین فردی است که تلاش نمود جامعه ای که توان دسترسی بدان را دارد، خواه جامعه ی فارس خواه جامعه تُرک را تلنگری در جهت پیشرف فکری زده باشد. به دنبال وی اندیشمندانی چون میرزا جلیل محمد قلیزاده به واسطه ی انتشار نشریه “ملانصر الدین”، “میرزا حسن رشدیه”، “محمد علی تربیت”، “میرزا علی اکبر صابر”، “معجز شبستری” و ده ها تن دیگر عمر خویش صرف در بومی سازی رنسانس فکری نوین در ممالک محروسه ایران و قفقاز نمودند. تعالیم این اندیشمندان در حرکت تجددخواهانه ی مشروطیت ایران نمود پیدا کرد و ایران ره به وادی پیمود که لفظ “قانون” را مجال عرض اندام در آن بود. اما ناگهان سنتی فکری در ایران پدیدار گردید که به جای تکمیل این ره آورد عقبگردی مهلک را در سنت سیاسی ایران به بار آورد. این سنت فکری، چیزی نبود جز ناسیونالیسم ایرانی.

ناسیونالیم ایرانی اگرچه آشنایی با مفاهیم مدرن مغرب زمین داشت و بسیاری از منابع نظری آن را مطالعه نموده بود اما خشت اول را چنان کَج نهاد که اثرات آن تا به امروز گریبانگیر تلاشگران عرصه ی اندیشه می باشد. این خشتِ کَج چیزی نبود جز خلط مفاهیم “بازیگر سیاسی” و “روشنفکر” در سنت سیاسی ایران.

پس از آنکه ناسیونالیسم ایرانی توانست در وادی عمل ملت-دولت ایران را بواسطه ی پادشاهی رضاشاه تثبیت نماید آغاز به توجیه گری این دستاورد عینی خویش نمود و حتی برای خدمت بدان رشنفکران بسیاری را به یوغ فکری خویش کشاند. اصحاب اندیشه در ایران به جای آنکه صداقت کافی در بومی سازی اندیشه های مدرن را داشته باشند به توجیه گران ملت-دولت نوین در ایران تبدیل شدند و گاه علم را چنان به مسخیت کشاندند که عینیت های آشکار را به سفسطه های ذهنی دچار نمودند. بارزترین نمود این گونه کردار مبحث “آذری” از “احمد کسروی” می باشد. پیشقراولان این سنت فکری به جای ادای دِین به میرزا فتحعلی آخوندزاده و هم عصران آن، رویاهای خویش بر حقیقت موجود رجحان دادند. میرزا فتحعلی آخوندزاده هنگامه ای که با شفافیتی تمام از نحوه ی پوشش غرب تمجید می نمود و ترس از متحجرین دینی به خود راه نمی داد در وادی عمل دِینِ خویش به صراحت سنت بیطرفانه بودن در روشنفکری را ادا می نمود. اما وقتی که فردی که امروزه خویشتن را ادامه گر این سنت می داند اما در خصوص حقوق ملت های ساکن در ایران سکوت می نماید نه تنها از ادای دین به سنت صراحت بیطرفانه در روشنفکری عاجز می ماند بلکه شاید خیانتی نابخشودنی بر ماهیت بودن خویش می نماید. بارزترین نمونه این ادعا که روشنفکر ایرانی از حقیقت آگاه است اما در عمل رویای خویش بر این حقیقت رجحان می دهد مقایسه ترجمه های فلسفی، اجتماعی و سیاسی این سنت، از غرب با نوشتارهایشان در باب وضعیت اجتماعی ایران می باشد.

از یکسو بازار کتاب ایران مملو از کتابهایی است که ثابت می نماید یک کشور موزائیکی از لحاظ ملی تا زمانی که اقداماتی عملی در محترم دانستن هویت های گوناگون ملی برندارد توسعه ی نوین را تجربه نخواهد کرد و از سوی دیگر وقتی به نوشتارهای روشنفکر ایرانی در خصوص ملل ساکن در ایران رجوع می نماییم با سخنانی روبرو می شویم که تنها قابل قیاس با متون کلاسیک نظریه پردازان نژادی و تفکر فاشیسم می باشد. اگرچه در سالهای اخیر حضور استثنائاتی چون خانم “شادی صدر” بارقه های امیدی را در ذهن روشنفکران بیطرف ملی روشن می نماید اما همین توان شمارش این گونه افراد از میان سیل صاحبان قلم در ایران خود نمودی اسف بار از این واقعیت موجود است که؛ روشنفکر ایرانی حقیقت را در خصوص وضعیت ملل ساکن در ایران می داند اما رویای نهادینه شده در روان بنام “آریاگرائی” که بواسطه ی روشنفکران دوره ی پهلوی ایجاد گردید مانع از آن می گردد که لب به سخن حق گشاید و به مفهوم روشنفکر ادای دِین نماید و متاسفانه تنها به نقش توجیه گر کردار سیاسی بازیگران سیاسی در خصوص حقوق ملت های ساکن در ایران راضی گشته است.

بابک شاهد- سردبیر سایت اینترنتی آرازنیوز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر