اخیرا مجله ی مهرنامه
در آخرین شماره ی خود اقدام به انتشار مصاحبه ای با سیدجواد طباطبایی نموده است که
متاسفانه در آن مصاحبه سخنانی جاری می گردد که نه تنها بر هیچ بنیان علمی استوار نیست
بلکه بخش اعظمی از آن مصاحبه را می توان توهین به شعور جمعی آزربایجانیان بخصوص روشنفکران
هویت طلب آن قلمداد نمود.
این مشکل موجود در
روشنفکری فارس که می توان از آن به عنوان توهمی نژادپرستانه نام برد متاسفانه ریشه
ای عمیق در تاریخ اندیشه ی معاصر این قشر داشته است و در نظر نگارنده یکی از عوامل
عدم توسعه ی تلاش های فکری مفید در ایران معاصر همین نگاه نژادپرستانه و توهین آمیز
می باشد. بخش اعظمی از روشنفکران فارس که سیدجواد طباطبایی از نمونه های پیشرو این
قشر است هیچ گاه نتواسته اند که ادای دین خود را حداقل به مطالعه ها و دیده های خویش
از اندیشه ی دنیای معاصر به جای آورند؛ به گونه ای که همواره سخنانی بر زبان رانده
اند که گویی این سخنان از سویی فردی ناآگاه از فرهنگ امروزین مطرح می گردد. چونان که
هر خواننده ی بی طرفی هنگام قضاوت در باب این سخنان با عرصه ای مواجه می گردد که شبیه
خلسه ای فکریست. روشنفکر فارس تا زمانی که نپذیرد چنین جهانی بینی واپس گرا بیش از
آنکه سبب ناراحتی مخالفان فکری آن شود در وهله ی نخست مانعی عظیم در توسعه و پیشرفت
فکری جامعه ی خودشان است نباید انتظار داشته باشد که تغییراتی بنیادین و ماندگار در
صحنه ی اجتماعی ایران روی دهد. روشنفکر فارس با بیان چنین سخنانی در کنار نفرت سازی
برای ملت خویش و دشمن سازی برای آینده ی متزلزل ایران، مانعی مهم در نهادینه شدن ارزش
های نوین مدنیت امروزین در جامعه ی ایران را فراهم می نماید.
اگر نگاهی به زندگانی
فکری آقای طباطبایی داشته باشیم بنا بر آنچه که در ویکی پدیا موجود می باشد مشاهده
خواهیم کرد که ایشان پس از اخذ لیسانس حقوق از دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه
تهران به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به ادامهٔ تحصیل پرداخت و با اخذ دیپلم مطالعات
عالی
D.E.S از رشتهٔ
فلسفهٔ سیاسی فارغالتحصیل شد. در سال ۱۳۶۳ با نوشتن رسالهای دربارهٔ «تکوین اندیشهٔ
سیاسی هگل جوان»، با دریافت درجهٔ ممتاز دکترای دولتی در رشتهٔ فلسفهٔ سیاست به ایران
بازگشت. پس از بازگشت به عضویت هیئت علمی درآمد و معاون پژوهشی دانشکدهٔ حقوق و علوم
سیاسی دانشگاه تهران شد. در همان حال، او سردبیری نشریهٔ همین دانشکده را به عهده گرفت.
به دلایلی از کار برکنار و از دانشگاه اخراج شد. او به کار پژوهشی خود در مراکز دیگر
ادامه داد و با امکاناتی که در مراکز پژوهشی فرانسه، آلمان، و امریکا فراهم آمد، پژوهشی
دربارهٔ تاریخ اندیشه در ایران را دنبال کرد. وی در سال ۱۳۷۶ موفق شد جایزهٔ نخل آکادمیک، عالیترین
نشان علمی فرانسه، و مدال نقرهٔ تحقیقات در علم سیاست را از دانشگاه کمبریج کسب کند.
هماکنون عضو هیئت علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی است و در مؤسسات خصوصی همچون مؤسسه
پرسش به تدریس مشغول است. حال با این تجربه ی فکری ایشان چنان جملاتی بر زبان میرانند
که تنها در ادبیات مصطلح به کوچه بازاری قابل یافت می باشد به عنوان مثال ایشان در
این مصاحبه بیان می دارند که
:
“آذربایجانیها ترک نیستند، بلکه ایرانیانی
هستند که به یکی از شاخههای زبانی مشتق از ترکی سخن میگویند؛ مهاجرانی ترکی یا ترکمانی
که به تدریج در مناطق روستایی آذربایجان ساکن شده بودند به تدریج با ساکنان اصلی در
هم آمیخته و در آن مستحیل شدهاند. حتی امروزه رگههای ظاهر ترکی را در ساکنان برخی
روستاها میتوان دید، اما در شهرهای بزرگ چنین نیست.”
سوای پاسخ های تاریخی
که در سال های اخیر و پس از بیان نظریه ی زبان آذری از تاریخدانان بی طرف داده شده
است، نوع نگاه جناب دکتر به مسئله ی نژاد جای تامل دارد که گویا جناب دکتر هنوز به
مسئله ی تفاوت نژادی و یا اصلا مسئله ی نژاد در دنیای امروزین با پیشرفت های صورت گرفته
در حوزه ی ژنتیک باور دارند و به بیان تفاوت زبان و نژاد می پردازند. یا در جای دیگری
از مصاحبه، آقای طباطبایی در پاسخ به این پرسش مجله ی مهرنامه که یکی از مسائلی که
پانترکیستها مطرح میکنند، ناظر به آموزش و پرورش است. آنها ادعا میکنند که کودکی
که تا شش سالگی به زبان آذری صحبت کرده است، وقتی در هفت سالگی وارد مدرسه میشود،
مجبور میشود که که فارسی تحصیل کند. نظریات در این مورد چیست؟ بیان می دارند که:
“پانترکیستها حرف بیربط بسیار میگویند
و افسانه میبافند.”
بسیار به جا بود که
جناب دکتر پیش از اظهار نظر در این باب در دنیای ارتباطات امروزی جستجویی در باب ارتباط
آموزش زبان مادری در مدارس و تکوین شخصیتی فرد در حوزه ی روانشناسی می نمودند یا حداقل
سری هم به سیستم های آموزشی کشورهای توسعه یافته می زدند و سپس در پاسخ به چرایی لزوم
آموزش زبان مادری برمی آمدند.
دکتر طباطبایی در جای
دیگری از مصاحبه چنین می گوید:
“یک ایرانی متوسط را با یک اهل آذربایجان
به اصطلاح «شمالی» مقایسه کنید، البته اگر روسی یا چند کلمه انگلیسی نداند، خواهید
دید که استاد دانشگاه باکو به اندازه دهاتی ایران سواد و بیشتر از آن شعور ندارد.”
چنین سخنانی از سوی
فردی که خویشتن را از پیشروان روشنفکری ایرانی قلمداد می نماید و چاپ آن در مجله ای
که گردانندگان آن در مقام سخن از حرمت انسان سخن می گویند، نمود حقیقتی تلخ در تفکرجمعی
جریان روشنفکری فارس است که هنوز نتوانسته در دنیای معاصر از بدویت گرایی های نژادپرستانه
رهایی جوید و قیاسی به عمل می آورد که دیگر در ادبیات لمپن های امروزین نیز جایی برای
آن وجود ندارد؛ چه رسد فردی اندیشه گرا اقدام به چنین قیاسی نماید.
در باب این جمله ی
دکتر هم سکوت خود پاسخی شایسته است:
“زمان شمس تبریزی که هنوز تبریز آذری ـ
در معنای قدیم ـ حرف میزد میگفتند تبریزی خر است.”
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر