۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

مدخلی بر ریشه یابی بحران هویت در تورک های هر دو سوی ارس - سهند نسیمی

ساوالان پورت : همانطوریکه برای مبارزه با  تولید مثل و شیوع و گسترش ویروس و باکتری های مضر اول باید ساختار و شیوه تولید مثل و مکانیزم نفوذ در سلول های سالم را کشف و بعدا پادزهر مناسبشان را اختراع کرد برای  پیشگیری از تولید مثل و مبارزه و ریشه کن کردن ویروس فرهنگ سلطه گر و سیاست فاسد و راسیست و منحطی که در این هشتاد سال از بیرون وارد سیستم جامعه تورکان ایران شده و متاسفانه به وسیله مکانیزم پیچیده  اش توسط اندام خودمان تولید مثل کرده و باعث  از خود بیگانگی و اسیمیلاسیون ملت مان شده است باید  اول ساختار این ویروس و مکانیزم تولید مثل و شیوه نفوذ اش را  شناخت و بعدا برایش درمانی اختراع کرد. من برای شناخت این مایکرو ارگانیسم مهلک و سخت جان استفاده از تئوری و نظریه های روانکاوی و زبان شناسی را مناسب تشخیص داده و در این نوشته از این دو تئوری استفاده کرده ام. قبلا باید توضیح داده شود که بزرگان روانکاوی نه تنها مخالف  کاربرد روانکاوی در سیستم های پیچیده ای مانند جوامع انسانی بوده اند حتی به کاربرد محدودش در  حوزه های کوچکتر مانند هنر و ادبیات هم اخطار داده اند که باید احتیاط کرد.
ولی از آنجائیکه جوامع انسانی هم از تک تک انسان ها تشکیل شده است و انسان ها هم صاحب ضمیر نا آگاه هستند پس  قبول اینکه جوامع انسانی هم صاحب ضمیر ناآگاه هستند و می توان با احتیاط از ابزار و فنون علم روانکاوی برای  ریشه یابی نا هنجاری های اجتماع بهره برد چندان مشکل نیست و از آنحائیکه تئوری های روانکاوی بعنوان ابزاری فقط برای شناخت و نه برای  " درمان " ناهنجاری های جامعه بکار گرفته می شوند نمی تواند مرتکب انحراف از توصیه های بزرگان روانکاوی باشد. البته برداشت من از ضمیر ناآگاه  جامعه این ربطی به ضمیر نا آگاه جمعی  گوستاو یونگ ندارد. قصد از بکار گیری  و استفاده از واژه ها و فنون روانکاوی در اینجا فقط  برای نشان دادن ساختار های استتار شده در مفهوم های از خود بیگانگی و بحران هویت است. میدانم که این گلیمی  که  بافته شده  پر از عیب و نقص و سوراخ است. نقش هایش سرجایش نیست و شکل و شمایلش کج و معوج و حاشیه دوزی هایش مورب است.  این نوشته نه پاسخ به سئوالات متعدد و راه حلی برای پدیده های بغرنج اجتماع تورک بلکه به مانند سئوال بظاهر ساده ای است که شاگرد فضولی از استاد کلاس اش می پرسد  که بقیه شاگردان ته دل می  گویند که این همان سئوالی است که آنها هم در قلبشان داشتند و لی بخاطر اینکه از طرف دیگران خنده باران نشوند جرات نمی کردند دهانشان را باز کنند. بهر حال نگاهی است از زاویه متفاوت با همه کمبود و ایراد هایش  که انتظار می رود مورد توجه سویداش ها قرار گرفته و زمینه ای باشد برای  بسط و گسترش اش توسط دیگران.

اکثرمان در روز های اخیر شاهد مجادله بین اقای مئهران بهارلی و خانم لیلا مجتهدی بوده ایم. منهم از این مجادله متاثر شده و مجبور شدم  که به  موضوعات مورد اختلاف  توجه بیشتری بکنم. با اینکه با این واژه های رد و بدل شده و طرفدرانش  اشنایی هایی داشتم اما تصور نمی کردم که   شکاف بین این دو دیدگاه در این اندازه ای باشد که خانم مجتهدی و یکی دو تن از دوستانشان بدون اخطار  دست به هتکاکی  یکی از فعالترین و پرکارترین  عضو این حرکت بیداری ملی تورک های ایران  بزنند.  متاسفانه دانش من هم از تاریخ تورک ها و هم از اتیمولوژی زبان تورکی در سطحی نیست که از این طریق وارد بحث بشوم با اینکه  در صحت  آنچه خود میدانم شکی ندارم و مطمین هستم که دیگران در این دو موضوع دست به انتشار صفحات زیادی زده اند و خیلی بهتر از  من می توانند در این باره بحث بکنند. علت عقب مانده گی من از این دو موضوع نه بخاطر تنبلی که دشمن روح آدمی است بلکه بخاطر ارجحیت دادن به موضوعات دیگر در رابطه با معضلات  و مشکلات جامعه تورک ها ی ایران بوده است.  فروپاشی شوروی و انقلاب ایران و حوادث مختلف دیگر نوعی شکست آن دانش و بینشی بود که در  کتابهای جامعه شناسی و دانشگاه ها یاد گرفته بودیم.  می خواستم بدانم که ایا در علوم اجتماعی و انسانی هم همانند علوم فیزیکی و طبیعی می تواند با کشف چند قانون اساسی و ساده پدیده های پیچیده بیشمار را تبیین کرد ؟ هماگونه  که در فیزیک فرمول های ساده ماکسول و چهار  نیروی حاکم بر جهان  و در دانش ژنتیک زبان ساده چهار حرفی دی. ان. ای توانسته اند دنیای شگرف اعماق و پدیده های مختلف دنیای خارج را توضیح دهند. می دانستم برای درک بهتر و شناخت بیشتر باید به ژرفا رفت. می دانستم که طبق تئوری علم اشوب قوانین بغایت ساده و ابتدایی می توانند باعث نتایج غیر قابل پیش بینی شوند  یعنی  عوامل ساده می توانند  معلول های پیچیده تولید کنند. و  باز هم می دانستم که طبق تئوری علم کمپلکسیتی( پیچیده گی )  که درست در نقطه مقابل تئوری اشوب است علل پیچیده  می توانند  تاثیرات خیلی ناچیز و جزیی  داشته باشند. می خواستم بدانم که ایا پدیده های به ظاهر خیلی پیچیده جوامع چرا از تئوری های علم اشوب پیروی می کنند. می خواستم بدانم که چرا شناخت تک فردی  مانند داستایوفسکی از جامعه و روح ملت روس خیلی دقیقتر از شناخت هزاران متفکر مارکسیست- لنینیست روسی بود.؟ همان داستایوفسکی که در قرن 19 خیلی پیشتر از روی کار آمدن   بلشویک ها پیش بینی کرده بود که  ملت روس با  بی خدایان مواجه شده و آنها را شکست خواهند داد و ملت روس برای همیشه اورتودکس  باقی خواهد ماند. می خواستم بدانم که این شخص با کدام مکانیزمی  روح و خواست های عمیق ملت اش را می شناخت.؟. 
می خواستم بدانم که چراروس ها بعد از هشتاد سال مبارزه  دولت بر علیه  دین و تبدیل کلیسا ها به موزه  های علمی اولین کاری که انجام دادند باز گشایی همان کلیسا هایی بودند که  افرادی مانند جوردانو برانو را در روی آتش کباب کرده بود. می خواستم بدانم که چگونه آن زندانی سیاسی دوره پهلوی که خود تجارب  حرمان ها و سختی های زندا ن ها را با خود حمل می کرد دست به همان شیوه های سرکوب و شکنجه و ازار مردم می پردازد که خود زمانی از دست ساواک کشیده بود. کتاب های معمولی دانشگاهی پاسخی به اینگونه سئوالات نداشت. با گذشت زمان و در سیر و پروسه بیداری شعور ملی تورک های ایران—مخصوصا فعالین هویت طلب تورکان ازربایجان--- مسئله هویت و بحرانش به  زنجیره این پرسش های بنیادی افزوده شد. می خواستم بدانم که چرا مثلا  رهبر فلان سازمان چپ که اصالتا تورک  می باشند و بقول خودش بیش از 40 سال دررده های مختلف از جمله رهبری یکی از سازمان های سراسری چپ ایران فعالیت داشته اند وقتتی مصاحبه می کنند فاقد آن اعتماد به نفسی  هستند که همدوش فارس اش از آن برخوردار است. البته شاهد  بسیاری از اینگونه موارد بوده ام. و این مصاحبه استثنایی نبوده است. این حس عدم اعتناد به نفس و کوتاه آمدن از خواست های خویش و کرنش  در مقابل روشنفکران فارس تقریبا  به یه قاعده و نه استثنا در بین روشنفکران تورک ایران تبدیل شده بود-- الارغم تغییرات مثبتی که در این یکی دو دهه اخیر شاهدش بوه ام .می  خواستم بدانم که با همه کمک هایی که از ملت تورک ترکیه-- مخصوصا در دوره امپراتوری عثمانی--- دریافت کرده ایم و با همه مرزهای گسترده ای که با  کشور ترکیه داریم و با همه اشتراک در فرهنگ و دین و زبان  چرا ملت تورک ترکیه و تورک های ایران اینچنین ازهمدیگر بی خبرند؟ من بارها شاهد بوده ام که حتی تحصیل کرده های تورک ترکیه نمی دانستند—یا اهمیتی نمی دادند—که ما هم در ازربایجان جنوبی در ایران به تورکی حرف می زنیم و تورک هستیم---- فعلا از تورک های قشقایی و همدان و قزوین و خراسان حرفی نمی زنم که اگر از  حال و احوال ازربایجان همسایه بی خبر بودند چگونه می توانستند از احوال اینهمه تورک جدا افتاده  با خبر شوند---- در حالیکه همین فرد از حال و احوال تورک های چین اطلاعات زیادی داشت . 
می خواستم بدانم که  چرا ارامنه با فاصله چندین هزار کیلومتر از فرانسه و غرب و امریکا در آن ولایت ها دارای لابی قوی هستند اما ما در خود تورکیه هم یه لابی قوی که صدای مارا به دنیا برساند نداریم- البته این وضع در سال های اخیر کمی تغییر کرده است--- می خواستم بدانم که چرا ما تورک ها که از  لحاظ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و سابقه مبارزات ازادیخواهانه ضد استبدادی از همردیفان شبیه خود در کشور های دیگر  جلو تر بوده ایم  آن همبستگی و سازمان یافتگی و شعور وغرور و تعصب ملی دیگران را نداریم.؟ ریشه اینهمه بی تفاوتی که هر کسی به فکر بیرون کشیدن گلیم خود از آب می باشد در چیست.؟ می خواستم بدانم که چرا در بین هیچ ملتی به اندازه تورک های ایران از خود بیگانگی و اسیمیلاسیون و دشمنی با ملت خود و همگرایی با و سرسپرده گی به فرهنگ ملت فارس نیست.؟ می خواستم بدانم که  با کدام  مکانیزم شوینیزم فارس توانسته است که سیستم دفاعی مان را آنقدر تضعیف کند که بخش قابل توجهی از تورک های ایران برای دهه ها  به شیوه  اتو پوئیزس--- خود تولید کننده— نه تنها  فاقد پادزهری برای زهر موجود در رگ هایشان  می باشند بلکه انرا با اشتیاق فراوان تولید و تکثیر هم می کرده اند. می خواستم بدانم که دلیل رویش اینهمه ساتقین و مانقورت و ایرانپرستان خجالتی و تورک اسیمیله شده که برای دفاع از کورد و ارمنی متجاوز  و زیاده خواه  پیشمرگه شده اند در کجاست.؟ دلیل اینکه عضو انجمن قلم ازربایجان جنوبی اقای شیوا فرهمند راد تصویر ی دراکولا مانند از تورک های ایران داده اند در چیست.؟ چرا و چگونه این خاک حاصلخیر و پر برکت اینهمه مسموم شده است که  این قارچ های سمی را در خود پرورش می دهد.؟ به چه دلیلی این کورد ها با فرهنگ و اقتصاد و تجارب سیاسی عقب مانده تر از ما و با تعداد کم شان جرات چشم دوزی به خاک ما را داشته و دارند.؟ ایا در این پررویی و تعرض و زیاده خواهی آنها خودمان هم سهیم نبوده و نیستیم.؟ چرا بجای  بکار بردن خشم قانونی و انسانی و به حق  و اخلاقی جهانشمول همیشه می خواهیم مظلوم باشیم.؟ کی جواب سیلی را با مشت خواهیم داد.؟ ایا نمی دانیم که تاریخ را زنده ها می نویسند و نه مرده ها؟ این فضایل اخلاقی و فرهنگ والای ما  که حتی دشمنان قسم خورده مان هم انکارش نمی کنندچرا همچو شمشیر دو دم خودمان را هم زخمی می کند.؟ چرا با اینکه همیشه دیگران به خاک ما تجاوز کرده  و دست به قتل عام ها زده اند ما حتی در تاریخ یک بار هم شده آن نفرت از دشمنان را با نفرت پاسخ نداده ایم و چرا تا بحال به  مال و خاک کسی تعرض نکرده ایم.؟ می خواستم بدانم که چرا که وقتی خدا ملائیکه خودش را روانه زمین کرد فقط فرشته صلح در خاک ازربایجان به زمین نشست---- به نقل از مصاحبه با  خانمی از  اهالی ازربایجان شمالی---- می خواستم بدانم که چرا خود مسیحی ها به آن توصیه حضرت مسیح که اگر بر صورتتان سیلی خوردید آن یکی را هم آماده اش کنید وفادار نمانده اند و فقط به آن یکی گفته مسیح که من برایتان شمشیر آورده ام چسبیده اند.؟ چگونه ما تورک ها که در تاریخ رشادت ها بخرج داده ایم و صاحب بزرگترین امپراتوری های جهان بوده ایم بعد از غلبه شوم شوینیسم فارس در ایران و شوینیزم روس در  شمال فقط یک بار در دوره فرقه دموکرات سر بلند کرده  و از حق خود دفاع کرده ایم و در بقیه موارد فقط  گوشت دم توپ برای بهره دادن به دیگران آنهم به دشمنان قسم خورده مان شده ایم.؟  با کدام  مکانیزمی ما را به خواب برده  بودند که بهترین  و با شرفترین و فداکارترین   بخش ملت مان جان خود را فدای یه ایده لوژی منحط روسی بیگانه با فرهنگ  تورکی و اسلامی ملت مان کردند. بالاخره می خواستم بدانم که چرا آن دانشجوی جوان  از ازربایجان شمالی سر میز شام با  چهره ای غمگین گفت که "همه ملت ها هویتی دارند ولی ما آزربایجانی ها هویتی نداریم. آخر آزری  که هویت نیست.آزری یه کلمه پوچی است که حس غرور را در آدمی بر نمی انگیزد". 
ایشان در ادامه درددلهایش گفتند که ما با همه اینکه تورک هستیم اما تورک های ترکیه به سختی ما را بعنوان تورک قبول می کنند برای اینکه اصل و نسب مان را فراموش کرده ایم و برا ی اینکه ما از تورک بودن خود شرمساریم. این حرف ها از زبان  شخصی زده می شد که از خانواده طبقه بالا و با والدین تحصیل کرده در موسسه های فرهنگی جمهوری ازربایجان بود. و این در حالی است که مردم ازربایجان شمالی در طول مدت سیستم شوروی توانسته بودند فرهنگ و هنر و زبان خود را رشد داده و بیش از 20 سال است که  از خود دولت دارند ولی با همه این دست اورد ها در اعماق روحش چیزی را گم شده می دید با اینکه هویت ملی و دولت ملی خود را داشت .می خواستم بدانم که ریشه این ضعف دراعتماد به نفس و سرگردانی و ارتباط سست با هویت مان  از کجا اب می خورد؟ برای  پیدا کردن پاسخ به اینگونه سئوالات مجبورا  دست به دامن تئوری های روانکاوی و زبان شانسی و فلسفه بردم. در این نوشته مختصرا در حد توانم به این سفر در جهان ایده ها  خواهم پرداخت و سعی خواهم کرد که نشان دهم که  تعویض مفهوم تورک به ازری و زبان تورکی به زبان آزری و ملت تورک آزربایجان ( ایران) به ملت آزربایجان  با اینکه  ظاهرا بی خطر  به نظر می رسند اما طبق تئوری های علم اشوب  به  برداشت های بغایت  خطرناک و پیامد های اسیمیلاسیون  مهلک می انجامند.

 متفکر برجسته ویتگنشتاین نصف صفحات کتاب معمایی و غامض اش " راجع به قطعیت" را به رابطه عمیق و اسرار آمیز آدمی با نام اش( هویت)  اختصاص داده است.. این موضوع را در  بخش های مختلف کتابش دنبال می کند و انگار که خودش هم در این مسئله حیران شده است. ویتگنشاین تاکید می کنند که درجه یقین و اعتقاد محکم و عمق باور آدمی به اسم خودش بنیان اعتماد و باور  به پدیده های دیگرجهان پیرامون است. ایشان بحث می کنند که اگر هم بتوان در باره خیلی از چیز ها شک کرد اما نباید به اسم خود شک کنیم برای اینکه برای شک کردن باید زمینه ای باشد اگر این زمینه موجود نباشد باید به آن باور داشت و ایمان  اورد. باید اعتقاد داشت برای اینکه اعتقاد پیش شرط اموختن چیز های دیگر است. ویتگنشتاین این پدیده را " تمایل به باور کردن"  می نامد.

 البته طبق همه متفکران بزرگ ویتگنشتاین پاسخ صریحی به این پرسش بنیادی نمی دهند و یا اینکه بقول لئو اشترواس پاسخ اش را طوری  لابلای سطر ها مخقی می کند که فقط یه عده نخبه از نوع خودش قادر به رمز گشایی هستند.

 اما دیگران مخصوصا روانکاو برجسته فرانسوی لکان بدون انکه نامی از این کتاب و یا  نویسنده اش بیاورند به این موضوع می پردازند و  به اهمیت  نام اشخاص(هویت) تاکید می کنند. 
بعضی از  متفکران دانشگاه کاتولیک لوین در بلژیک مانند Alphonse De Waelhens در کتاب اسکیزوفرنی بحث می کنند که اسکیزوفرنی بیماری است که در آن فرد به پرسش" کیست" جوابی پیدا نکرده است و این پرسش " کیستم" را به درجه باور و یقین بودن  شخص به اسمش ربط می دهند. سرگذشت جنون  قاضی معروف  شروبر که مورد مطالعه عمیق فروید قرار گرفته بود نمونه شفافی از این گونه موارد است بطوریکه در تیمارستانی که بستری بوده گاها  نعره های عمیقی می کشیده و مرتبا اسم و عنوان شغلی اش--- یکی دیگر از هویت های آدمی--- را بر زبان می آورده است. انگار که  بخاطر فقدان رابطه عمیق با اسم اش  می خواسته مطمین باشند که  خودش  هستند و نه شخص دیگر.

 البته لکان این پدیده را  بهتر و عمیق تر از دیگران تشریح کرده و  می شکافند. طبق نطریه های درخشان لکان نام آدمی اولین اسم دلالتی است که نوزاد را در چنبره اسما دلالت بیشماردنیای خارج قرار می دهد. این اسم دلالت نه توسط خود کودک بلکه توسط والدین بهش ابلاغ می شود و بدون این اسم دلالت کودک نمی تواند جایگاهش در خانواده و بعدا در جامعه را پیدا کند و دچار بحران می شود.

لکان به این اولین اسم دلالت یعنی نام  شخصی فرد ازآنجائیکه بنیان و شالوده رابطه با اسما دلالت بعدی در زندگی است اهمیت تعیین کننده و اساسی می دهند. این امر که نام اشخاص تنها عنصری از زبان است که ترجمه نمی شود نشان اهمیت و جایگاه نام اشخاص در تعین هویت اش می باشد. هویت به معنای تمایز است و اگر قرار باشد  که   این هویت  در طول زمان به طرق مختلف توسط  هر کسی دستکاری و ترجمه شود معلوم است که بعد از  مدتی می تواند با اسم دلالت دیگری غیر قابل تشخیص شود. نام شخصی آدمی ( اولین هویت)شالوده ای است که بعدا  هویت های دیگر بر این افزوده می  شوند. در اهمیت نام ها--- اسما دلالت-- همین بس  که برای زدودن خاطرات تاریخی و قطع ارتباط با گذشته رژیم های توتالیر و مستبد مانند رژیم ایران  دست به  سیاست و شگرد های صبورانه از جمله ممانعت از نامگذاری کودکان در زبان مادری شان و همچنین تغییر اسامی جفرافیایی شهر و روستا ها وتخریب بنا های تاریخی و بدنام کرده چهره های مطرح در  تاریخ ملت های غیر فارس می زند. 

  Antoine Vergote متفکر دیگر از دانشگاه کاتولیک  لوین در کتاب " در جستجوی فلسفه مردم شناسی" بحث می کند که آدمی موجودی است در تقاطع تن و  زبان—که حامل اسما دلالت است---

  احتیاجی به توضیح بیشتری نیست که ذهن آدمی و فرهنگ بشریت حاصل تداخل و اشاره یک اسم دلالت به اسم دلالت دیگری است. متاسفانه بعد از فلسفه دوانگاره دکارت که تن مادی را از ذهن غیر مادی متمایز کرد و ذهن غیر مادی آدمی را بکناری گذاشت و آدمی را ماشینی تصور کرد تا همین  چند دهه اخیر موضوع ذهن کاملا جدا از بدن مورد مطالعه می گرفت و آنهم به شیوه  دکارتی که انگار ذهن آدمی مانند نرم افزار ماشین است که سوار بر  سخت افزار شده و تاثیری در کارکرد و ساختار  سخت افزار ندارد. اما طبق نظریه های اندیشمندان چند دهه اخیر و دانشمندان مغز و اعصاب این ذهن- مخزن اسما دلالت---  آنطوری که تصور می شد  عنصر پاسیوی نیست که دخالتی در کارکرد  تن نداشته باشد.

 البته این شیوه تفکر مخصوص یه عده روانکاو فرانسوی نیست بلکه ریاضیدانان مشهوری هم معتقد بودند  که  برای خلق  ابجکت های ریاضی باید اول  اسمی به این ابجکت ها داده شود و بدون اسم نمی توان ریاضیات داشت  مشهورترین این ریاضیدانان دیمتری ائگاروف و نیکولای لوزین از بنیان گذاران مدرسه معروف ریاضیات مسکو در  شوروی بودند . این ایده که دانستن اسم چیزی  به آدمی قدرت می دهد که بر آن چیز تسلط و کنترل داشته باشد  تاریخ چندین هزار ساله دارد. در تمامی ادیان و آئین های بزرگ از یهودیت و کنفوسیسیم و هندویسم گرفته تا مسحیت و اسلام به این امر اشاره شده است. کتاب  افرینش تورات با این جمله  آغاز می شود که" برو و اشیا را نامگذاری کن" و بعدا در همین کتاب خدا به آدم دستور می دهد که  برو و به حیوانات و گیاهان نام بده که  سروری بر  آنها داشته باشی. باز هم در همین کتاب خدا می گوید که" بگذار روشنایی باشد" و بعدا روشنایی را می افریند که نشان دهنده این است که اسم دلالت روشنایی قبل از خود روشنایی باید وجود می داشت.  یکی دیگر از همین ریاضیدانان که به قدرت اسما دلالت معتقد است ریاضیدان برجسته روسی- فرانسوی  الکساندر  گروهندیک بود که چندی است تدریس در دانشگاه های فرانسه را ترک کرده و در کوه های بین فرانسه و اسپانیا در جنگل ها بیخانمان زندگی می کند و حتی نامه هایش را نیز دریافت نمی کند.

 البته  ساختار گرایان فرانسوی مانند  کلود لوی- استروس مردم شناس هم معتقد هستند که  هر چقد دورتر رویم که ریشه زبان را در یابیم باز هم به زبان بر می خوریم و چیزی  ماورای زبان وجود ندارد. همه این متفکران جایگاه بخصوصی برای اسما دلالت قائل هستند که ابزار و ماده خام تمامی فرهنگ ها و دنیای ذهنی آدمی و تشکیل دهنده شخصیت انسان هاست. البته بجز اسم شخصی کودک بعدا اسما دلالت دیگری مانند اسم پدرو.نام خانواده گی واسم خدا و اسم رهبر و اسم  خاک  و میهن و پرچم و  اسامی پیامبران و رهبران نظامی و سیاسی و فرهنگی و بزرگان قبیله و غیره نیز به این زنجیره افزوده می شود

 در اینجا باید  بار دیگر یاد آوری کنم که نه فروید و نه لکان کاربرد  روانکاوی در سیستم های بزرگ مانند جامعه و فرهنگ و غیره را توصیه نمی کردند.  برای اینکه می دانستند که اینکونه سیستم های پیچیده و غامض را نمی توان با دقت بالایی توضیح و تشریح کرد بنا بر این روانکاوی را طی طریق شخصی  می دانستند. البته هستند کسانی که روانکاوی را در درمان مشکلات سازمان های پیجیده مانند ساختار شرکت  ها بکار می برند و ثمره خوبی هم گرفته اند. بلاخره این سازمان ها هم از افراد تشکیل شده اند که همه شان صاحب شخصیت و ضمیر نا آگاه اند و از تداخل این ضمیر های نا آگاه مشکلات بین کارمندان و کارفرمایان و بین خود این دو گروه  تولید می شود.

 به عقیده لکان  ساختمان سه گانه نفسانی آدمی یعنی سه حلقه ی آن(  امر واقع و حیث خیالی و ساحت رمز و اشارات)    در گره برومه ای چنان بهم پیچیده اند که  بریدن یکی از آن ها به باز شدن  حلقه های دیگر می انجامد. منظور از امر واقع تجارب اوایل دوره کودکی است که طفل  هنوز زبان باز نکرده است و به همین خاطر هم قادر به یاد آوری این تجارب نیست واگر در این دوره ضربات روحی مخرب بر کودک رخ دهد تا آخر عمرش با تکرار این ناهنجاری ها سعی در یافتن پاسخ می شود. این امر واقع در حقیقت به مانند جعبه تاریکی است که فرد از محتوایش بی خبر است. حیث خیالی در 6 ماهگی شروع و تا 18 ماهگی ادامه می یابد که در این مرحله کودک با مشاهده عکس خود در اینه یا مشاهده چهره دیگران  اولین  بار جسم خود را که تا کنون اعضای آنرا از هم  گسسته  حس می کرد بصورت یه فیگور کامل در می یابد.  در این مرحله من نفسانی منسجم شده و آدمی تصور می کند که  دیگر بر خود و اطرافش کنترل دارد.  ساحت رمز و اشارت مرحله بعدی است که کودک  به کل  به دنیای زبان و اشارات و اسما دلالت وارد  می شود به گمان من اشاره به  و صحبت از امر واقع را می توان در عارفان و فیلسوفان و آنهائیکه  حرف از  بازگشت به خویشتن خویش می زنند پیدا کرد. این شی گم شده شباهتی به  مفهوم " شی فی نفسه "  کانت و مفهوم داس-دینگ هایدگر دارد. از  آنجائیکه این شی  در اعماق تاریخ گم شده اما رد پایی از خود بر جای گذاشته است پس وجود حقیقی دارد با اینکه چند و چونش نمی تواند توسط زبان بیان  شود. همانطوریکه  اگوستین قدیس در جواب اینکه زمان چیست  گفت " من  می دانم ولی هر وقت می خواهم برزبان بیاورم نمی توانم" این شی فی نفسه وجود دارد و همه ما در طول زندگی مان آنرا حس کرده ایم. این چیز گم شده واقعیت خاموشی است که در فراسوی مدلول قرار  گرفته است. انگار که چیزی در گذشته فرد یا ملتی گم شده است که باید پیدایش شود. گذشته تاریخ ملت ها هم به نوعی مانند امر واقع رفتار می کند که هرچه این گذشته پر از ابهام و شک و شبهه باشد روان ملت هم به آن اندازه سست و ناپایدار و ناهنجار به نظر می اید پس  هدف باید ریشه یابی گذشته و یافتن حقیقت نهفته در تاریخ باشد. به عقیده من آنهائیکه ملت تورک ایران را ازری می دانند و به انواع و اقسام حیله ها نمی خواهند که ما به ریشه  اصلی خود یعنی تورک بودنمان دسترسی پیدا کنیم در ایجاد این بحران نفسانی سهیم اند.  لکان معتقد بود که  کار اصلی زبان نه ارسال پیام بلکه کار کرد اصلی آن ایجاد سوراخ  در امر واقع است.  اگر این  امر واقع( جعبه سیاه) وجودنمی داشت زبان هم نمی توانست وجود داشته باشد اما زبان هیچوقت قادر نیست که تماما محتوای این جعیه سیاه را توضیح داده و محتوایش را اشکار کند همیشه ته مانده ای باقی می ماند که لکان آنرا ابژه " آ " کوچک می نامد این ابژه " آ " کوچک  دلیل وجود میل و  ارزومندی در آدمی است . هر اندازه محتویات این جعبه سیاه دست نخورده باقی بماند از آنجائیکه نمی تواند توسط زبان به حوزه شعور آگاه وارد شده و تحت کنترل وتجزیه و تحلیل شود به همان اندازه هم بحران و ناهنجاری تولید می کند . به عقیده من علت اصلی بی تفاوتی نسبی بین دو ملت تورک ترکیه و تورک های ایران و ریشه بحران هویتی در میان تورک های ساکن ایران همین عدم دسترسی به ریشه مشترکمان – جعبه سیاه  امر واقع--می باشد برای اینکه همانطوریکه قبلا گفته شد  اسما دلالت  در زنجیره بسته ای به همدیگر ارجاع داده می شوند و در این   سیر کلمه آزری نمی تواند با کلمه تورک همگرایی داشته و بدان اشاره کند و در نتیجه این زنجیره دلالت ا زهم گسسته می شود و دو ملت بی خبر از همدیگر باقی می مانند. برای درک این که چرا کلمه آزری نمی تواند با  کلمه تورک ارتباط عمیق و بنیادین ایجاد کند باید به اندیشه های متفکر و دانشمند دیگری رجوع شود. پروفسور جرج لکاف زبان شناس و دانشمند شناختی و استاد دانشگاه کالیفرنیا دربرکلی معتقد هستند که ذهن آدمی برای تفکر و شناخت و ایجاد رابطه و کنش با دیکران و انتخاب رفتار و حل معضلات در شرایط گوناگون و در تاسیس موسسه های فرهنگی و اجتماعی و طرح قوانین و کلا هر فعالیتی که به ذهن آدمی احتیاج دارد از دو نوع ساختار ذهنی (قالب یا چهارچوب) استفاده می کند.  اینها چهار چوب ( قالب) های عمیق و سطحی نامیده می شوند. چهار چوب های عمیق  از همان دوران کودکی توسط والدین و مدارس و فرهنگ و سنت و هنر و دین و موسسه های اجتماعی و قوانین جامعه و کلا توسط هر عنصری که در  پروسه پرورش شخصیت و کاراکتر و فرهنگ و ذهن آدمی سهمی دارند به شکل کلیشه های تقریبا ثابت که  تغییر دادنشان نه غیر ممکن بلکه مشکل اند در بین محفظه های سلول های مغز—سیناپسیس ها—جای می گیرند. این چهار چوب های عمیق  تعداد شان محدود و بلقوه هستند که بعدا   توسط چهار چوب های سطح که بر عکس قالب های عمیق  تعداد شان زیاد و توسط فرهنگیان و روحانیان و سیاستمداران و مصلحان اجتماعی  و مهندسین جامعه و آگهی های تبلیغاتی و برای پیشبرد سیاست های طبقه حاکمه یا  قشر بخصوصی و برای اهداف گوناگون طراحی و یا  برای فروش کالا یا اندیشه ای شکل بندی شده اند و توسط انواع و اقسام ابزار و وسیله از جمله رسانه های مختلف در معرض دید  و توجه مردم قرار می گیرند و در جامعه  گسترش داده می شوند فعال و تقویت می شوند و نهایتا در تصمیم گیری فرد حرف آخر را می زنند. مثلا  شاهد آن هستیم که اکثر فرزندان والدین محافظه کار خود محافظه کار بار می آیند و کودکان افراد مذهبی خود مذهبی می شوند البته   همانطوریکه هراکلییتوس می گوید که  هیچ چیز در جهان مطلق نیست بجز حرکت مطلق این قوانین  ساختاری هم مطلق نیستند و چه بسا   فرزند آخوندی مارکسیست بار بیاید که خودمان در ایران شاهدش بوده ایم.  جرج لکاف  این قالب ها را اینجنین تعریف می کنند که " قالب ها ساختار هایی هستند که مفهومی با خود حمل می کنند که به مفهوم معنی و محتوا می دهندقالب های عمیق  بنیانی و اساسی  اند که  دیدگاه های فلسفی و دینی و اخلاقی مان را تعریف و معین میکنند " در حالیکه قالب های سطح ساختار های ذهنی هستند که در ارتباط با موضوعی مشخص اند که  ساختار های عمیق را تقویت کرده و موجودیت آنها را یاد اوری می کنند. اصطلاحاتی مانند خانواده و خدا و میهن پرستی و قوانین اخلاقی پسندیده و احساسات جهانشمولی مانند ترس و  ازادی و کرامت انسانی و امنیت و ارامش  که در روح و روان آن جامعه ریشه دوانیده اند از  نوع ساختار های عمیق هستند. در حالیکه قالب های سطح ساختار های ذهنی هستند که  مختص شرایط گوناگون اند که توسط  کلمات و جمله ها و اصطلاحات و عبارات  برای قالب های عمیق  زمینه و مفاد فراهم می کنند. ساختار های عمیق توسط این ساختار های سطح از حالت بالقوه گی خارج و بالفعل  می شوند و رفتار ها و تصمیم گیری های گروه های بزرگ در جامعه را هدایت و کنترل می کنند. بقولی جرج بوش ریاست جمهوری اش را مدیون سه  حرف (ف)  می باشند که اینها تاکید بوش بر خانواده و ایمان و ترس(   فامیلی و فیت و فئیر سه کلمه که همه با حرف ف شروع می شوند) بود.  البته رونالد ریگان استاد استفاده از همچو کلیشه هایی بودند که همین استعداد ایشان را برای دو دوره به کاخ سفید فرستاد.  همچنان که  روشن و واضح است این قالب های عمیق الله بختکی نیستند و هر  کلیشه ای  اگر نتواند با عمیق ترین لایه های معنوی و روحی و باور ها و احساس های افراد ارتباط بر قرار کندد و قادر به بر انگیختن آنها نباشد در نطفه خفه می شود و اگر هم  با زرنگی بتواند برای مدتی عمر کند بالاخره عمرش به پایان می رسد مانند  ایدئولوژی های   کمونیسم روسی و فاشیزم المانی.

 جرج لکاف با آوردن مثال های مختلف فرق این دو ساختار ذهنی را توضیح می دهند که من یکی را برای نمونه  تکرراش می کنم. بعد از حادثه تروریستی یازده سپتامبر در آمریکا دولت آمریکا اعلام می کنند که این تروریست ها جنایتکار هستند و باید به  سزای اعمالشان برسند. در این جا کلمات تروریست و جنایتکار ساختار های( قالب یا چهارچوب) سطح هستند که با ساختار عمیق  یعنی کار پلیسی در ارتباط اند و آنرا تقویت می کنند. این شعار نشان می دهد که ماهیت این عملیات پلیسی اند.  دولت آمریکا بلافصله به  اشتباهی بودن این شعار پی می برد برای اینکه طبق قوانین آمریکا  پلیس—و در اینجا  حتی با کمک  پلیس بین المللی--- اول باید جنایتکار را دستگیر کرده و بعدا سیستم قضایی با هذینه های خیلی بالا در دادگاه محاکمه اش کرده و بعد از محکوم شدن تنبیه و مجازات کند.  ضمنا طبق قوانین آمریکا پلیس نمی تواند در حین دستگیری جنایتکار جان افراد عادی و بیگناه را به خطر به اندازد و همه می دانیم که دستگیری تروریست ها که در اقصی نقاط جهان پراکنده و مخفی  اند و دادگاهی کردنشان چقدر وقتگیر و مشکل و با هذینه و تقریبا غیر ممکن می باشد. دولت آمریکا  بعدا این شعار را با شعار "جنگ با ترور"   عوض می کند که در اینحا هم واژه های جنگ و ترور قالب های سطح هستند که اشاره به  عملیات نطامی دارند که خود  از جمله  ساختار های عمیق  می باشد. در عملیات نطامی دیگر احتیاجی به دستگیری دشمن و دادگاهی کردنش نیست  در  ضمن کشته شدن افراد بیگناه هم  در تمامی جنگ ها امری است پذیرفته شده. همانطوریکه می بینیم تغییر یه شعار به شعار دیگر  کل سیاست های چندین دهه اینده دولت امریکا را تعیین کرد.

 از زاویه دیگر می توان نتیجه گرفت که  پیامد اینگونه تغییرات به ظاهر جزئی منطبق بر تئوری علم اشوب است که در اول نوشته به آن اشاره شده بود. که  اصول و قوانین بغایت ساده و ابتدایی منجر به نتایج کاملا پیچیده و غامض می شوند که غیر قابل پیش بینی هستند. با مسلح شدن به  علومی مانند علم اشوب و تئوری های زبان و شناخت شناسی جرج لکاف و نظریه های روانکاوی لکان درک این مسئله چندان  دشوار نخواهد بود که چگونه   افرادی مانند دکتر علیرضا اصغرزاده که به تفاوت های بین مفهموم های تورک و آزری و ملت تورک ایران( ازربایجان)  با ملت ازربایجان آگاه نیستند و نمی دانند که سرانجام استفاده از این دو خانواده اصطلاحات به کجا خواهد انجامید ندانسته اب به اسیاب دشمن می ریزند که  مصداق مثل معروف" جاده های جهنم با نیت خیر اسفالت شده اند"  می باشد. آنهائیکه برای ملت شدن و دولت شدن تورک های ایران توجه شان فقط به ازربایجان شقه شقه شده دوخته شده است اولا:   اکثریت ملت تورک ساکن در اراضی ایران را  نادیده می گیرند و ثانیا: ارتباط ارگانیک  تورک های ساکن ایران را با حوزه  گسترده و وسیع دنیای تورکیک  قطع می کنند و من فکر می کنم که این حس حضور کمرنگ مان در حوزه وسیع دنیای تورکیک را  اکثرمان داریم و آن اعتراف دانش جوی جوان از جمهوری ازربایجان شمالی که  در ابتدا بهش اشاره شد استثنا نبوده بلکه قاعده است. اصرار در بکار بردن اصطلاح ملت ازربایجان یا ازری و یا زبان ازری نتیجه ای جزتخلیه روحی و معنوی  تورک های  ساکن ازربایجان و رها کردن اکثریت تورک های ساکن ایران که دور از سرزمین اصلی شان ازربایجان جنوبی در تور و تله شوینیزم فارس اسیر و اسیمیله شده اند نخواهد داشت. مبارزه برای حق تعیین سرنوشت امری نیست که با عجله بتوان برایش راه حل پیدا کرد و یا اینکه در هر چند سالی بتوان یه  جنبش و خیزش  عظیم توده ای براه انداخت.  تاریخ نشان داده است که  بعد از  هر خیزشی اگر مردم نتوانند  لااقل به  بخش بزرگ و هسته اصلی خواست هایشان دست یابند آن شور و شعور و  شوق و اشتیاق برای تغییر برای دهه ها به خاموشی خواهد گرائید. تعویض واژه  ملت آزربایجان  با ملت تورک ازربایجان و بفراموشی  سپردن ویا به حاشیه راندن تورکان غیر ساکن در  ازربایجان فعلی از آنجائیکه نمی تواند با آن  ساختار عمیق دنیای تورکیک  ارتباط برقرار کند از دسترسی ملت تورک به اصالت های تاریخی ومخاذن فرهنگی اش که منبع لایزال و الهام بخش دنیای معنوی اش می باشد ممانعت می کند.  آنهائیکه با مطالعه چند کتاب از روشنفکران پسا مدرنیست فرانسوی و  سعی در بکار گیری در تحلیل هایشان مخالف دسترسی به این منبع معنوی هستند و بکار بردن اصطلاحاتی مانند اصل و نسب را ارتجاعی و عقب مانده می دانند شناختی از روحیه و روح و روان و خواست و ارزو های ملت شان ندارند و این سطحی نگری روشنفکرانه شان باعث شده است که در میان فعالین داخل طرفداری نداشته باشند. از موشه دایان پرسیده بودند که در طراحی  نقشه های جنگی  به کدام منابع رجوع و  از کدام  منابع استفاده می کنند که جواب داده بود من از  تورات الهام می گیرم.

 قبلا اشاره شد که ساختار(قالب) های عمیق حاوی عمیق ترین و کهن ترین و ریشه دارترین باور های اخلاقی و دینی و فرهنگی و  جهان بینی فلسفی مردم هستند که   در مقابل  تغییرات از خود جان سختی نشان می دهند اما  قالب های سطح که عده شان  بیشماراند و  قابل تغییر وظیفه شان  بیان و اشکار کردن  و توضیح دادن و تقویت قالب های عمیق  اند.  هماطوریکه درختی برای  رویش و   توانایی ایستادن در مقابل توفانهای سهمگین احتیاج به ریشه دارد ملت ها هم  بدون ریشه نمی توانند در مقابل حوادث و نا ملایمات پیش بینی نشده و یا  نقشه های دشمنان  از خود مقاومت نشان داده و به زودی  تجزیه شده و به تحلیل می روند. نمونه اش همان  درک عمیق داستایوفسکی از  اعماق روح ملت روس بود که هشتاد سال تقلا و تلاش و سعی و کوشش حزب کمونیست با آن عده از اعضا و   استعداد های انسانی و بودجه های نجومی نتوانست در این اعماق روح ملت روس شکافی بوجود آورد. بقول داستایوفسکی ملت روس بالاخره آنها را شکست داد و روسیه باز هم ارتودکس باقی ماند. علت شکست سیاست های حزب کمونیست شوروی دقیقا به این خاطر بود که برنامه هایی که مطرح  و طراحی می شدند  نمی توانستند در خدمت آن قالب های عمیقی که ریشه های ملت روس از آنها ابیاری و تعذیه می گشت را تقویت کنند. تجارب روس ها بار دیگر نشان داد که اندیشه های جعلی و ساختگی و  وارداتی هرچقدر هم ظاهر مردم پسند و زیبایی داشته باشند از آنجائیکه با مردم بیگانه اند دیر و یا زود از طرف آنها طرد خواهد شد.  نمی توان با یاد گیری از چندین کتاب روشنفکران فرانسوی و غرب واژه هایی مانند ملت ازربایجان و زبان آزری را به مردم حقنه کرد. این گونه واژه ها در بین مردم ریشه ندارند. اگر از هر  تورک ساکن ایران که اذهانشان توسط   شوینیزم فارس یا  روشنفکران پان ایرانیست های خجالتی مسوم نشده باشند به پرسید که  شما کی هستید بدون تامل و تاخیر جواب خواهند داد که معلوم است که من تورکم.  شوینیزم فارس بهتر از ما  از هویت ما اگاهی دارد و آنجائیکه  به ما توهین می کند ما را تورک خر ودر آنجائیکه می خواهد هندوانه زیر بغل مان بگذارد که برای منافع شان گوشت دم توپ باشیم ما را آزری های دلاور و رشید می نامند. این حقیقت تورک بودنمان را صد ها بار فعالین داخل در انواع و اقسام تظاهرات و اعتراضات و بازی های فوتبال در استادیوم ها با  فریادهایشان به گوش جهانیان رسانیده اند که " هارای هارای من تورکم"  یا  اینکه " تورک دیلینده مدرسه اولمالیدور هر کسه " یا "  تبریز. باکی آنکارا ".
 این شعار های  غالب بر اینگونه  فعالیت های مدنی و اجتماعی بهمراه اشعار شعرای معروف مان که همه جا ما را تورک  نامیده اند نشان  می دهد که   تا اندازه  ملت تورک د رته دل به اهمیت دستیابی به هویت اصیل خویش اشتیاق دارند و اشنا هستند. اینکه عده ای با  واژه اصیل و هویت تورکی مشکل دارند نشان می دهد که این روشنفکران چقدر از قافله درک روحیات مردمشان بی خبرند و با تهی کردن و زدن ریشه این درخت تنومند  نا آگاهانه- اگر خیلی خوش بین و حسن نیت داشته باشیم--- مردم را تخلیه روحی کرده و در مقابل حوادث آتی بدون سرپوش و محافظت  و دفاع قرار می دهند. این خلع سلاح کردن مردم است که  شوینیزم فارس و  دیگر دشمنان قسم خورده مان در منطقه از نزدیک به یک قرن ارزویش را داشته اند و دارند. ملت تورک در طول تاریخ طویل خودشان تریلیون تریلیون ژول انرژی د راین شبکه  نامرئی که فرهنگ و دین و اخلاقیات و روحیات  و سنت تورک نامیده می شود سرمایه گذاری کرده اند که با چند نقل و قول از روشنفکران غرب نمی توان در این شبکه سوراخی ایجاد کرد.  بحث کردن در  اینکه هیچ هویتی و هیچ پدیده ای در جهان ثابت نیست و در گذر تاریخ تغییر می کند تکرار مکررات است اما الارغم این مردم برای معنی بخشیدن به زندگی خود و ممانعت از فروپاشی ارکان ملت و جامعه و خانواده احتیاج به یک رشته از تعاریفی دارند که   البته با گذشت زمان تغییر مییابند اما در   عین حال انسجام خود را نگه می دارند. عدم باور به هر گونه تعاریف جان سخت و پایدار از پدیده ها به مانند این است که ما نباید سوار هواپیما بشویم برای اینکه در ساخت کمپیوتری که این ماشین غول اسا را کنترل می کند از قوانین و اصول  فیزیک کوانتم استفاده شده است که آنها هم از قوانین عدم   قطعیت هایزنبرگ و علم احتمالات  تبعیت می کند. این قوانین  نشان می دهند که  رفتار الکترون ها الله بختی و   مبتنی بر احتمالات اند. با درک این نقطه که جمع جبری   نوسان های غیر قابل پیش بینی الکترون ها در دنیای ذرات ریز—مایکرو--  نمی تواند  رفتار سیستم های ماکرو را تعیین کنند  طراحان هواپیما اطمینان پیدا می کنند  که اکثر پرواز ها بون سانحه خواهند بود. همین پدیده در مورد بحث رد باره هویت نیر صدق می کند که هر چقدر هم تعاریف مان از هویت دقیتقر  شود باز هم اثری دز هویت تورکی مان ندارد. در ترمو داینامیک به اینگونه سیستم های که در عین  پویا و باز بودن برای تغییر در عین حال ساختار منسجم شا ن را نگه میدارند  ترموداینامیست معروف روسی- بلژیکی - آمریکایی ایلیا پروگوگین سیستم های دارایDissipative structures نام نهاده اند که  ظاهرا واژه ای است پارادوکسیال  برای اینکه ساختاری هایی هستند که در عین حال تمایل به پراکنده گی و پخش و پلا شدن دارند. اگر واژه ها اینقدر سیال باشند که نتوانند معنی منسجی داشته باشند بقول امبرتو اکو آنوقت ما باید بتوانیم با تورات و انجیل تلویزیون  تعمیر بکنیم. دکتر اصغر زاده از کتاب " اجتماعات خیالی"  بندیکت اندرسن هم برداشت های اشتباهی استخراج کرده اند.د و به این طریق می خواهند وانمود کنند که از آنجائیکه  ملت تورک ازربایجان با تورک های بیرون از این حوزه ارتباط جغرافیایی ندارند پس   تصور یک ملت تورک در ایران خیالی و توهمی بیش نیست.. درست است که  در داخل یه  مجموعه انسانی و واحد بزرگترش یعنی  ملت افراد همدیگر را تک  به تک نمی شناسند اما این به آن معنی نیست که برداشت نادرست از کتاب" اجتماعات خیالی" از بندیکت اندرسن کرده و به این نتیجه برسیم که اصلا مقوله ملت هم خیالی و وهمی  است. بر خلاف تفسیر های افراطی و نادرست از کتاب بندیکت اندرسن  اعضای تشکیل دهنده یک ملت در حوادث تاریخی   چنان انسجامی از خود نشان می دهند که حاضرند جانشان را فدای شخص دیگری بکنند که هر گز  شانس ملاقاتش را نداشته اند. این همبستگی اعضای یک ملت خیالی نیست بلکه   تارهای بیشمار نامرئی این افراد را بهم دیگر  وصل کرده است. در بحث مقوله ملت باید به  مفهوماتی مانند علامت واحده و کثرت در وحدت   و وحدت در کثرت توجه شود که علامت واحده هر ملتی این امکان را  به اعضای خودش عطا می کند که فرد در عین کسب فردیت در هویت وحدانی و مشترک ملتش سهیم باشد و این  هویت مشترک موجب  نمی شود که   هویت فردی  محو و زدوده  یا کمرنگ شود. علامت واحده هر ملتی موجب می شود که در هر دوره عناصر تشکیل دهنده اش با اینکه موجب پیدایش هویتی تازه  می گردند با همه این بخاطر  کثرت در وحدتشان  همواره وحدت پیشین را حفظ می کنند--   این همان ضرب المثل امریکایی است که می گویند
The more things change the more they stay the same

 یعنی حوادث متلاطم نه تنها نمی توانند خللی در حقیقتی که عمق دارند  وارد کنند بلکه موجب انسجام آنها می شوند. این ضرب المثل باز هم آن گفته معروف داستایوفسکی را  به ذهن متبادر می کند.

 در این نوشته سعی بر ان بود که نشان داده شود که وقتی رودخانه ای از سرچشمه خودش قطع و یا ابراه هایش مسدود و تنگ تر شود دیر یا  زود  چاره ای جز خشک شدن ندارد  .

      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر