تواب ها
من نه زندان
شاه را ديده ام و نه زندان جمهوري اسلامي را، اما بقدري خاطره از دوستاني که اين
تجربه را داشته اند شنيده ام و آنقدر نوشته هاي زندانيان دو رژيم را خوانده ام که
بعضي وقتها امر به خودم مشتبه ميشود که خودم هم زماني روي تخت هاي شکنجه بازجويان
زجرکش شده ام و در يکي از آن سلولهاي دهشت دو رژيم زنده بگور بوده ام.
راستش را اما اگر بگويم اين وسط و در ميان همه آن خاطره ها و نوشته ها، هيچ يک به
اندازه نوشته نسيم خاکسار در من اثر نکرده است.
منظورم داستان کوتاهي است که در مجموعه “مرائي کافر
است” به همين نام آمده است. اگر بگويم که با هر بار خواندن اين نوشته
زمان حال را فراموش کرده و خودم را يکي از حاضران در سالن حسينيه زندان اوين حس
کرده ام اغراق نگفته ام. شاید دليلش اين است که داستان صرفا شرح
وضعيت شکنجه فيزيکي راوی آن نيست -که مشابه موارد دیگر به هر حال به سازمان سیاسی خود نیز نگاهی
شیفته گونه دارد، بلکه در بطن آن، روايت کوتاه روانکاوي انسان و شکسته شدن و شکسته
نشدن آن حسيتي است که انسان را از ديگر موجودات زنده متمايز ميکند.
نسيم خاکسار “مرائي کافر
است” را با اين جمله شروع ميکند: “يکباره احساس
کردم سگ شدم. سگ نه به معناي حيواني هار. نه! بر
عکس، حيواني مطيع و بدبخت.”
تم
اصلي اين داستان کوتاه، شرح شکنجه و شلاق وهمراه با آن شرح درهم شکستن احساس انسان
بودن است. اينکه چرا اين احساس انساني در مورد برخي ها
درهم ميشکند البته به سادگي قابل تشريح نيست و من نيز اين برداشت را نکردم
که اين روايت قصد تشريح آنرا دارد. در واقع روايت “مرائي کافر است” بيشتر ماحصل اين درهم شکستن را و آن حالتي
را که در آن حس سگ بودن به زنداني دست ميدهد به خواننده منتقل ميکند. “من درست پس
از پنج ماه دستگيري در زندان اوين، زير دست حاج آقا لاجوردي سگ شدم. حالا
حاج آقا لاجوردي را چنان دوست دارم که که کسي باورش نميشود”.
نسيم خاکسار
در بخش اول داستان، شلاق خوردن زنداني ها را تشريح ميکند که چگونه “آن حالت
طبيعي آدم بودن از وي گرفته ميشود يکباره احساس ميکند که سگ شده و “بعد که
فهميدم چه هستم ديگر ارزش و احترام آدم بودن براي خود قائل نشدم”. در
اينجا حس زير شلاق بودن به قدري زنده و دقيق تصوير ميشود که به خواننده نيز اين حس
انتقال مي يابد که گوئي اين شلاق بر سر و بدن وي فرو ميايد. “بله از پوست حرف زده بودم، گفته بودم فکر
ميکنم تقصير پوست بود. اما پوست به خودي خود عامل اصلي نبود. عامل
اصلي شلاق بود. من هنوز در هيچ داستاني در باره شلاق خوردن
آن چنان که خودم تجربه اش کرده ام تصويري واقعي نديده ام. براي ماموران شاه، کف پا و لمبر زنداني مهم
بود. از يک زنداني سياسي دوره شاه شنيده بودم که
رسولي شکنجه گر مي گفت بين اعصاب کف پا و هوشياري آدمي ارتباط هست“... اما “ماموران
خميني اصلا اعتقاد به علم ندارند. آنها در شلاق نيروئي متافيزيکي ميبينند.
نيروئي ماورا قدرت بشر. براي آنها شلاق حکم معجزه را دارد. تمام
تن زنداني بايد آن را لمس کند تا معجزه رخ دهد. يعني آدمي از موجودي نجس، حرام، قابل سوختن
در آتش جهنم به در آيد و به موجودي حلال و پاک و قابل رفتن به بهشت تبديل شود.“
نويسنده با
اين توصيفات، تصوير دردناکي از شلاق و پاي زخم خورده اش ارائه ميدهد و براي اينکه
تصوير پاي آش و لاش وي در افکارش اثر نکند ميگويد: “وقتي فکر مقاومت دوباره مي افتادم سعي
ميکردم به پاهايم نگاه نکنم. فکر مقاومت لحظه اي آرامم ميکرد. آخر
نمي خواستم سگ شوم. “
در کنار شرح
رنج و شکنجه و خون و درد، اثر گذارترين صحنه هاي اين روايت هنرمندانه، شرح احوالات
و جست و خيز هاي توابها در حسينيه اوين است: “گوش تا گوش همه تواب ها نشسته اند. ..دو تواب پشت
به پشت روي کمر جوادي که نميخواهد تواب شود نشسته اند“
حاج آقا سرش
را تکان ميدهد و رو به جمع مي گويد:
“کي حاضره
شروع کند؟”
صداي تواب ها
بلند ميشود:
“حاج آقا من!”
“من حاضرم حاج
آقا”!
“من. من. حاج
آقا!”
“حاج آقا
بسپارش دست من!”
...
“شلاق زن ها
به صف پشت سرهم ايستاده اند تا کمترين فرصتي به جوادي ندهند. کابوسي برابر چشمانم بال ميگشايد. سگ
هاي گرسنه اي را ميبينم که از بي غذائي دنده هايشان از زير پوست بيرون زده و بر
گرد طعمه اي دندان در استخوانهاي يکديگر فرو ميکنند. !”
نويسنده از
ديدن اين صحنه ها گريه اش ميگيرد و وقتي “حاج آقا دست ميگذارد زير چانه ام و سرم را
بلند ميکند
“گريه ميکني”؟
فقط نگاهش
ميکنم.
حاج آقا
ميپرسد:” چرا گريه مي کني پسرم؟”
جوادي از بعل
دستم با بغض توي گلو ميپرسد:” محمد براي من که گريه نمي کني؟”
ميگويم:”نه! دارم
به حال اينا گريه ميکنم”
جوادي
ميگويد: “من هم”
حاج آقا جا
ميخورد: “چي؟” انگار حرفهاي مان را شنيده است.
صداي تواب ها
بلند ميشود:
“حاج آقا تنش
مي خاره”
“حاج آقا راهي
تختش کن!”
…
تصوير توابها
در داستان مرائي کافراست استحاله انسانهای درهم شکسته به صورت موجودات گوش به
فرمان و سگهاي تربيت شده اي است که حتي جلوتر از اربابي که آنان را به اين حال و
روز انداخته دریدگی ميکنند و در عین مطيع بودن در مقابل ارباب، در برابر دوستان و
همفکران سابق خود حريص تر از ارباب عمل ميکنند و براي اينکه دوباره به تخت
شکنجه بسته نشوند خود به شکنجه گر تبديل می شوند. هميشه شديدتر و حريصتر از آدم
هاي خود ارباب به قربانيان خود ميتازند تا مبادا سابقه گذشته اشان به وفاداري اشان
سايه نياندازد. از همه معلومات گذشته خودشان بر ضد همان
باورهائي که زماني حاضر بودند بخاطر آن از جان خود بگذرند تئوري بافي ميکنند و با
صورتي بر افراشته و حق به جانب تيشه به ريشه همه گذشته خود ميزنند تا بقول نسيم
خاکسار “از موجودي نجس، حرام، قابل سوختن در آتش جهنم به درآيند و به
موجودي حلال و پاک و قابل رفتن به بهشت تبديل شود” .
تواب براي
قدرت مسلط يک گنجينه به حساب ميايد. سگ هاي نگهباني که طعم شلاق را کشيده اند و
اينک براي لقمه ناني يا حتي شلاق نخوردن مجدد در خط مقدم بکار گرفته ميشوند و
مهمتر از همه اينها استثنائي بودن خدمات اينها در شکستن روحيه همفکران سابق خود
شان است که هنوز به باورهاي خود وفادارند. چه گنجينه اي از اين پر ارزش تر ميشود
يافت که موجوداتي که هست و نيست و باور گذشته آنها نجس، حرام، قابل سوختن در آتش
جهنم به حساب ميايد، به نگهبانان خط مقدم قدرتي تبديل شوند که آنها را به مرحله سگ
بودن ميرساند. البته سگ نه به معناي حيواني هار. نه! بر
عکس حيواني مطيع و بدبخت.
مانقورتها
در ادبیات
ملی امروز ترکها در ایران، مانقورت به ترک هائی اطلاق میشود که به هويت و هست و
نيست خود پشت ميکنند و در خدمت سیستمی قرار میگیرند که کارش تحریف تاریخ آذربایجان
و محو فرهنگ و زبان ترکی در ایران است. لفظ مانقورت در اصل از افسانه ای گرفته شده
که خاطرات تاريخي ترکان قیرقیز را روایت میکند اما سير وقايع آذربايجان در طول صد
سال اخير تشابه کار "یوآن یوآن ها" را در محو خاطرات قربانیان خود با
کارکرد سیستم ضد ترک دوره کنونی بخوبی نشان میدهد، هر چند که پوست شتر تازه ذبح
شده با ابزار و شیوه های مدرن تبلیغاتی جایگزین شده است.
افسانه
مانقورت با قلم چنگیز آیتماتف نویسنده بزرگ قرقیزی در رمانی به نام "گون وار عصره
بدل" (روزی به درازی قرن) با مهارت تمام تعريف شده است. مان قورد به معنی "گرگ ننگین" یا
"انسان ننگین" است. این ننگ بیشتر گریبان گیر همان بوزقورتهاست که اسیر
دشمن شده و بعد از شستشوی مغزی براي مبارزه با اصل و هويت و جامعه اي که از ميان
آن برخواسته اند بکار گرفته ميشوند.
خود افسانه
به دوره اي از تاريخ جنگ و جدالهاي قبيله اي بين قبايل "ترل نایمان" و
دشمنانشان " یوآن یوآن"ها میپردازد و در مورد چگونگی مانقورت سازی یوآن
یوآنها میگوید: یوآن یوآنها وقتی کسانی را اسیر میگرفتند
آنها را به صحرا برده موهای سرشان را از ته می تراشیدند، سپس از پوست سفت گردن شتر
تازه ذبح شده به سر اسیر چسبانیده، آنرا محکم میبستند. سپس دست و پای
اسیران را نيز بسته و آنها را در زیر آفتاب سوزان رها میکردند، بعد از مدتی موی
سر اسيران رشد کرده و چون جایی برای رشد خود نمییافتند برگشته بتدریج داخل مغز میشدند.
بيشتر اسيران تاب تحمل این عذاب را نیاورده ميمردند اما آنهایی که زنده میماندند
در اثر برخورد موها با سلولهای حافظه تمام خاطرات گذشته خود را از دست داده و تنها
مهارتهای فيزيکي آنان در تیراندازی میماند . از اين پس آنان در بست در اختيار
ارباب خود قرار داشتند و هرآنکس را که ارباب سفارش ميکرد به قتل ميرساندند.
افسانه
مانقورت با اين پيش زمينه حول سرگذشت جواني است که پس از مانقورت شدن طي سلسله
رويداد هائي مادر خود را به قتل ميرساند، بدون اينکه حسي از تعلق وابستگي خود به
مادرش به وي دست بدهد. مادر دراين افسانه در اصل بصورت نماد تعلق و
وابستگي هويتي و خانوادگي به سرزمين، مردم و جماعتي که شخص از ميان آنان برخواسته نمايش
داده شده و از آن طرف یوآن یوآن ها بصورت سمبل دشمنان اين وابستگي و به شکل
ارباباني که تيره بختان مسخ شده را به کشتن حتي مادر شان نيز واميدارند تصوير شده
است.
تواب ها و
مانقورتها
با نگاه به
جوهر شکل گيري و کارکرد تواب ها و مانقورتها براحتی میتوان خصوصيات مشترکي متعددی
بین این دو دید، هر چند که ممکن است در سطح، یکی از این دو کاراکتر واقعيت عيني
دوران ما و ديگري افسانه اي از دوران جنگهاي قبيله اي بنظر برسد. نکته اصلی در این
مقایسه اما، توجه به اشکال امروزی استعاره هائی است که در افسانه آمده است. وظیفه پوست
شتر تازه ذبح شدن براي دگرگوني فکر انسانها را انواع ابزار تبليغي و روانکاوانه
مدرن به عهده گرفته است و به عوض موهائي که در داخل مغز ريشه ميدواند و سلولهای
حافظه خاطرات گذشته را پاک ميکند، سيستم مانقورت پرور ايراني، افکار مسموم پان
ايرانيستي و تاريخ دستکاري شده ترکهاي ساکن ايران را در مغزها فرو ميکند و همراه
آن، با شيوه هاي حساب شده، ترک بودن را نوعی حقارت جلوه ميدهد که حاصل
آن ترکیبی از احساس گریز از اصل خود قربانيان و خود باختگي فرصت طلبان
بي شخصيت در مقابل سيستم نژاد پرست پان ايرانيستي است.
مانقورت عصر
ما با آنچه که در افسانه آمده از یک نظر البته فرق میکند. مانقورت عصر ما هر چند
از نظر درماندگي شخصيتي خود به نوعی قرباني محسوب ميشود - بخصوص آنجا که میخواهد
خود را وابسته به "نژاد برتر آریائِی" نشان دهد و مشابه توابها "از
موجودي نجس، حرام، قابل سوختن در آتش جهنم به درآيد و به موجودي حلال و پاک و قابل
رفتن به بهشت تبديل شود"، اما از آنجا که تصميمش را براي در افتادن با ملت و
هويت اصلي خود، عليرغم همه ابزار و منابع آگاهي در دسترسش، با فرصت طلبي اتخاذ
کرده است، ازمانقورت افسانه متمايز است. به همين ترتيب در مقايسه بين تواب و
مانقورت، هر چند ميشود از يک جهت فلاکت و درهم شکستگي ناشی از فشار و شکنجه
تواب ها و رو در رو قرار گرفتن آنان با رفقا و همفکران خود را همرديف کاراکتر
مانقورت قصه يعني وضعیت تيره بختان مسخ شده اي تصور کرد که مغزشان بصورت
فيزيکي دستکاري شده است، اما از منظر ديگر، فرصت طلبي و خيانت مانقورت
هاي دوره حاضر را بايستي در سطحي متفاوت از کار توابها و مانقورت افسانه
ارزيابي کرد.
براي درک
بهتر خصوصيات مشترک و نقاط افتراق هر دو گروه تواب و مانقورت ناچارم اين را تاکيد
کنم که نبايستي تواب ها را با کساني که به هر دليل از مبارزه دست
ميکشند یکی بگیریم. اين گروه دوم که در ادبيات سازمان هاي سياسي
به بريده ها معروفند، در طي دوره اي از حيات سياسي و مبارزاتي خود فعال بوده و در
مرحله اي، به هر دليلي به زندگي عادي خود برگشته اند. دليل برگشت اينان هر چه بوده - خواه فشار
شکنجه و زندان و خواه فاصله گرفتن از بينش هاي قبلي اشان، مساله اي است متفاوت و
در عين حال محترم. همين تفاوت در رابطه با فاصله گرفتگان از
هويت ترک خود نیز ميتواند صدق کند. خيلي از ترک ها - مشابه همه ائتنيک هاي
ديگر، بنا به دلايل پيوندهاي خانوادگي و يا شرائط اجتماعي محل اقامت خود، در
طول زمان ممکن است از هويت و زبان مادري خود فاصله بگيرند و در هويت و فرهنگ
موقعیت ومکان جديد زندگي خود هظم شوند. هر چند در ادبيات جاري ترکها برای هر آنکس
که از هويت ترک خود فاصله ميگيرد لفظ مانقورت بکار گرفته ميشود اما در اينجا لازم
است تاکيد کنم که به نظر من اين گروه آسيميله را نبايستي همسان با پديده
مانقورت دید. در اصل، همانگونه که توابها بر خلاف بريده
ها، به مبارزه با دوستان و همفکران قبلی خود میپزدازند، مانقورتها هم بر خلاف
آسيميله ها، در خدمت سیستمی قرار ميگيرند که با دستکاری تاریخ آذربایجان، انکار
هویت ائتنیکی ترکان و تبلیغ زبان و ائتنیسیتی جعلی آذری قصد انهدام هويت و هست و
نيست مردم آنها را دارد. به عبارت ديگر، بريده ها لزوما تواب نيستند
و آسيميله شده ها نيز لزوما مانقورت نميباشند.
با اين توضيح
ميتوانيم تشابهات و تفاوت هاي اين دو پديده پيرامونمان را بهتر ببینیم.
خصوصيات
مشترک توابها و مانقورتها
1-
توابها و مانقورتها هر دو به جمعي که از ميان آنان برخواسته اند پشت ميکنند.
توابها از نظر ايدئولوژيکي و عقيدتي و تشکيلاتي به دوستان پيشين خود خيانت ميکنند
و مانقورتها، با انکار اصل هويت ذاتي خود و بود و نبود فرهنگي و تاريخي خود با آن
دشمنی ميکنند.
2-
تواب ها و مانقورتها هر دو ضمن اينکه از گذشته خود جدا ميشوند، با اشتياق و دلبري
در خدمت حريفان و دشمنان سابق خود قرار گرفته و منويات آنان را عمل ميکنند و تيغ
به روي دوستان و هم تباران خود ميکشند. در واقع اگر تعبیر نسیم خاکسار را بکار
بگیریم هر دو گروه را به مصداق "سگ نه به معناي حيواني هار. نه! بر
عکس، حيواني مطيع و بدبخت" میتوانیم ببینیم.
3-
تواب ها با انکار گروه خود و مانقورتها با انکار ملت خود به صورت سند زنده حقانیت
قدرت مسلط نقش مهمتری از عوامل غیر تواب و مانقورت بازی میکنند. زمانیکه
بطلان اندیشه و عمل یک گروه سیاسی از زبان یک عضو خود گروه بیان میشود و یا هویت
ملی ترک ها از طرف یک ترک انکار میشود طبیعی است که بمراتب اثر مخرب بیشتری پیدا
میکند.
4-
هر دو دسته توابها و مانقورتها بدليل آنکه خود از ميان آن طرفي که اينک خود با آن
مبارزه ميکنند برخواسته اند اطلاعاتي دارند که با قلب و دگرگون سازي آنها، سلاح
تئوريکي موثري براي استفاده اربابان جديد خود فراهم ميکنند.
5-
توابها و مانقورتها از آنجا که از اول جزو خوديهاي اربابان خود نبوده اند ناچارند
براي اثبات صداقت و وفاداري خود، در مقایسه با عوامل غير تواب و غير مانقورت خود
ارباب، با ابعاد و پیگیری بیشتری عليه آناني که به ايشان پشت کرده اند مبارزه کنند
.
6-
هر دو گروه توابها و مانقورتها در ذهن ناخوداگاه خود از نقشي که به عهده ميگيرند
احساس شرمساري ميکنند، اما از آنجا که اين شرمساري با کاري که انجام ميدهند در
تضاد است براي پوشاندن و کنار زدن اين احساس، در ابراز بندگي و خدمتگزاريي به
اربابان جديد ناچارند درجه اشتياق خود در خدمتگزاري را بيشتر کنند.
با وجود همه
این نقاط اشتراک، رذالت عمل مانقورتها به مراتب بیشتر و نتیجه کارشان نیز مخرب تر
است:
خصوصيات
متفاوت توابها و مانقورتها
1-
توابها از گروه سياسي يا مذهبي و يا انديشه ايدئولوژيکي خود بر ميگردند، آنرا
انکار ميکنند و رو در روي هم مسلکان و همکاران سابق خود مي ايستند و برويشان تيغ
ميکشند، اما در مقايسه، مانقورتها با اصل هويت خود در ميافتند و خود را از اساس
انکار ميکنند. اینان هويت خود، خانواده خود و کل هست و
نيست فرهنگي و تاريخي هم تباران اشان را ننگ به حساب مياورند و آنرا انکار ميکنند. بعبارت
دیگر در حالیکه توابها از تصميم و کار و انديشه پيشين خود پشيماني نشان ميدهند و
براي جبران آن خود را در صف دشمنان پيشين خود قرار ميدهند، مانقورتها از نفس وجود
خود بر ميگردند و اصل هويت خود را انکار ميکنند.
2-
توابها به زور شلاق و شکنجه تواب ميشوند اما مانقورتها - به استثنای گروه های اندک
ناآگاه - براي کسب منافع مادي و امکان رسيدن به پست و مقام و يا گرفتن
امتياز هاي اقتصادي، ورزشي و سياسي، با هويت ذاتي خود مبارزه ميکنند.
مساله مانقورت نشدن اساسا قابل مقايسه با قدرت اراده اي که براي تواب نشدن لازم
است نيست. تنها آن زندانياني که در شرائط شکنجه و دهشت
زندانهاي دوره شاه و جمهوري اسلامي قرارگرفته و تواب نشده اند ميتوانند ادعا کنند
که ميشود معتقد ماند وتواب نشد. اما مانقورت شدن در دوره حاضر بخصوص در مورد
آنانی که شائبه نادانی در موردشان وجود ندارد، يک تصميم ارادي و ناشي از فرصت طلبی
و حقارت شخصيتي و با علم به شناعت کار خود است.
3-
نتيجه کار توابها در ضربه زدن به جمع دوستان و همفکران سابق خود البته فاجعه بار
است، حتي ممکن است در تزلزل در تفکر و عمل ديگر گروه هاي مقاومت نيز موثر باشد اما
به هر حال تاثير آن صرفا در محدوده يک جدال سياسي و نظامي بين يک حاکميت و بخشي از
مخالفان آن ميباشد، در حاليکه نتيجه عمل مانقورتها حوزه هاي سرزميني و ملي را شامل
شده و از اين جهت میشود دید که حوزه عمل مانقورتها وسيعتر و نتیجه کارشان مخرب تر
است.
4-
توابها به استنثا موارد نادر معمولا جايگاهي در حاکميت نميگيرند و عموما در بدنامي
و انزوا و تحت سو ظن شديد همان قدرتي که آنان را تواب ساخته است بسر ميبرند. اما
سيستم مانقورت پرور دوره جاري نشان داده که اساسا مانقورتها به مقامات بالاي
حکومتي نيز رسيده و خود يکي از پايه هاي تئوريکي همان سيستمي را که اينها را
مانقورت بار آورده است تشکيل داده اند.
***
هر دو سيستم
حکومت ايران در دوره پهلوي و اسلامي در امر تواب سازي و مانقورت پروري فعال بوده
اند اما همانطور که جمهوري اسلامي در خيلي از موارد سرکوب و شکنجه، رکورد جديدي به
جا گذاشته است، در امر تواب سازي نیز ابداعات جديدي بکار گرفته و حتی با
استفاده از لفظ اسلامي تواب براي نادمان سياسي که به خدمت رژيم قرار
ميگيرند، به مساله بعد مذهبي داده و کار بهره برداري از خدمات توابان را به مرزهاي
جديدي گسترش داده است. در خصوص بهره برداري از مانقورت ها اما مساله تا
حدودی پیچیده است. هر چند که رژيم اسلامي تلاش زيادي در این زمینه صرف ميکند
اما سطح میزان بهره برداري اش نسبت به گذشته روزبروز کاهش مییابد. در سایه
تحرکات جاری ملي در آذربايجان و با افزایش آگاهي نسل جوان ترک در ايران، کارکرد
مانقورتها بی ثمرتر از گذشته شده و در افکار عمومي ترکها در حال حاضر استدلالات
آشنای مانقورتهاي کلاسیک آذربايجان به حدي مضحک شده اند که ديگر کمتر مورد استفاده
قرار ميگيرند و در صورت استفاده نیز با عکس العملهای وسیع ترک ها به ضد خود
بدل میشوند. در این میان البته نسل ديگري از مانقورتها در حال رو آمدن هستند که با
پوست اندازي سعي ميکنند با قالبی متفاوت اما با جوهر فکری باز هم مسموم، همان
سیاست را با گفتمانی جدید به پیش ببرند.
دهم جولای
2013
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر