روز شنبه دهم فروردینماه، نشستی در شهر باکو، پایتخت جمهوری آذربایجان با محوریت مسألهی ملی در آذربایجان ایران
برگزار شد که صرفنظر از چیستی و محتوای مباحث مطرحشده در این نشست، واکنشهای پرخاشجویانهی فعالان مرکزگرای ایرانی را به این نشست به دنبال داشت. و اصولاً مواضع این مرکزگرایان در رابطه با هر بحث و نشستی در این رابطه و با هر میزان از سطح مطالبات در خور تأمل و تعمقی بیشتر است.
برگزار شد که صرفنظر از چیستی و محتوای مباحث مطرحشده در این نشست، واکنشهای پرخاشجویانهی فعالان مرکزگرای ایرانی را به این نشست به دنبال داشت. و اصولاً مواضع این مرکزگرایان در رابطه با هر بحث و نشستی در این رابطه و با هر میزان از سطح مطالبات در خور تأمل و تعمقی بیشتر است.
اعتقاد به “تئوری توطئه” و اجماع بینالمللی برای تجزیهی ایران، اگرچه در حقیقت بازتابی از اعتراف ضمنی و درونی این عده به عمق شکاف و از همگسیختگی ناشی از تبعیضات دیرپا و بنیادین ریشهدار علیه ملیتهای تحتستم ایران است، اما در بیان این حقیقت، آنان را به پنداربافی و لولوتراشی برای یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران کشانده است. اینان از یکسو، به قول خود پدیدهی ستم قومی یا ملی در ایران را ادعایی پوچ و واهی قلمداد میکنند و از سوی دیگر، با هر نشست و هر بیانیه و هر اقدامی که بخشی از مسائل مربوط به ملیتهای دربند آپارتاید در ایران را منعکس نماید، حالتی پرخاشگرانه به خود گرفته و از یک فعال حقوق بشر، یک روشنفکر دمکرات و یک مبارز ضد دیکتاتوری، تبدیل به یک ژنرال عبوس و سختگیر میشوند.
وقتی از ستم ملی بحث به میان میآید،چنان مینویسند و چنان سخن سر میدهند که گویی ستم ملی و تبعیض نژادی، مذهبی و فرهنگی در تاریخ ایران سابقه نداشته و حتی در رژیمهای فاشیستی شاهنشاهی و جمهوری اسلامی جایگاهی نداشته است. وارثان همان فرهنگ سیاسی و اجتماعی دیرپایی که قرنها یهودیان، زرتشتیان، مسیحیان، قرمطیان، باطنیان، مشعشیان، ایزدیها، پیروان آیین یاری و حتی مذاهب مختلف اسلامی را نیز به ذلت و بردگی و تحقیر کشانده و از کشتههایشان پشتهها، از کلههایشان منارهها و از جمجمههایشان جامهای شراب ساخته و گورستان مردگانشان را شخم زده و به قول خویش “پدرانشان را سوزانده است”، دستیاران کنونی نظام سلطه و سرکوب و آپارتاید ملی و مذهبی حاکم بر ایران در حلقههای خارج از قدرت هستند که ردای جفرسون و روسو و استوارت میل به تن نموده و قربانیان همیشگی شووینیسم عظمتطلبانهی خود را “جنگطلب، تفرقهافکن، تروریست، عامل بیگانه” و طرفهتر از همه “نژادپرست و قومپرست” میخوانند. آنان که آموختن زبان مادری خویش را افتخار و وظیفهای برای دیگران تلقی میکنند و هرگونه بحثی در این رابطه را کفر و ناسزا به شمار میآورند، سخن گفتن از زبان مادری ترکهای آذربایجان در بازیهای تیم تراکتورسازی تبریز را مصداق خیانت و وطنفروشی عنوان میکنند و جالبتر آنکه ملیگرایان آذربایجانی را فاشیست و نژادپرست میخوانند، در حالی که تقدیس ستونهای تخت جمشید و مسجد شیخلطفالله اصفهان را نماد آزادیخواهی و ملیگرایی و عشق به میهن میدانند.
اینان در آزادیخواهی خود تا آنجا صداقت دارند که دههها حکومت سرنیزه و باروت و خون در آذربایجان، بلوچستان، کردستان و احواز را نادیده گرفته و مینویسند: “تجزیهطلبی و جدایی در کشوری هزاران ساله، جنگ برادرکشی به راه میاندازد.” این یعنی انداختن تقصیر تمام برادرکشیهای گذشته بر گردن کردها، بلوچها، ترکها و سایر ستمکشان محبوس در جغرافیای تفتیده به خون و آتش ایران. مقصود اینان از تجزیهطلبی، البته صرفاً اندیشه و عمل استقلالطلبی نیست، بلکه هرگونه بیان، فکر و عمل آزادوار و دمکراتیک مردم و فعالان حقوق ملیتها را نیز شامل میشود که متضمن نفی گفتمان خودمحور و خود مرکزبین شووینیسم حاکم و محکوم باشد. به بیان سادهتر، از نظر اینان، حتی گفتن و نگاشتن و اندیشیدن یک ترک آذری به زبان مادری خویش، به منزلهی کارت دعوت به جنگ برادرکشی و ضیافت خون است و مطالبهی خودگردانی ملی و فدرالیسم ملی- جغرافیایی، گناهی نابخشودنی است که کفارهی آن تنها میتواند تحمل دیکتاتوری و آپارتاید باشد و دیکتاتوری سیاه آخوندها با همه پلشتیهایش، آخرین رژیم سیاسی حافظ یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران است، لذا از آنجا که یکپارچگی ایران تحت هر شرایطی و در هر حال مهمتر و ارزشمندتر از دمکراسی، حقوقبشر و آزادی است، کاملاً طبیعی است که در گردنههای تاریخی حساس و پرتگاههای پیشروی جمهوری اسلامی و به تعبیر اینان “مهلکهی فروپاشی ایران”، جانب رژیم را گرفته و تحت لوای “مخالفت با جنگ” و “جنبش نفی خشونت” سازمانها و فعالان مبارز و اصیل جنبشهای دمکراتیک ملیتهای ایران را تکفیر نموده و ننگ سرسپردگی خواسته یا ناخواستهی خود به سناریوهای نوشته شده در پستوهای وزارت اطلاعات رژیم را رنگ و لعابی دمکراتیک و انسانمحور ببخشند.
شووینیسم مرکزگرا، نه تنها حقی برای ترکهای آذربایجان قائل نیست، بلکه جمهوری مستقل آذربایجان را که یک کشور عضو سازمان ملل متحد است، “آذربایجان جعلی” میخواند و هنوز در رویای بازگشت “تفلیس” و “اران” و پایان اعتبار قرارداد “گلستان” و ” ترکمانچای” به سر میبرد. این گفتمان مدعی است که “اران” یا همان آذربایجان، بخش جداییناپذیر مام میهن(ایران) است و حتی مردم این کشور نیز علاقمند به الحاق مجدد به ایران هستند. این یعنی آن که در باور این عده، مفاد یک قرارداد منسوخ و به قول آنان “ننگین و ذلتبار تاریخی” بیش از ارادهی ملت کنونی جمهوری آذربایجان مبنی بر تعیین سرنوشت خویش اعتبار و اهمیت دارد. بدون شک، انتظار درک مسائل کردستان، آذربایجان، اهواز، بلوچستان و ترکمنستان ایران از سوی کسانی که هنوز خود را مالک جان و مال و سرنوشت ساکنان یک کشور مستقل خارجی میدانند، انتظاری منطقی نخواهد بود، اما اینگونه تلاشهای آنان نیز در شرایطی که ملیتهای تحتستم ایران راه را پیدا کرده و با مبارزات دوشادوش و مشترک خود، مسیر رهایی از ستم ملی را در پیش گرفتهاند، راه به جایی نخواهد برد و شووینیسم واپسگرا با این آب در هاون و مشت بر سندان کوبیدنها، تنها به انزوا و شکست بیشتر خود کمک خواهد کرد، چرا که آینده از آن ملیتهاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر